گفتار معصومين عليهم السلام جلد 2

مشخصات كتاب

سرشناسه : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پديدآور : گفتار معصومين عليهم السلام: درس اخلاق آية الله العظمي مكارم شيرازي (دام ظله)/ تدوين محمد عبدالله زاده.

مشخصات نشر : قم: انتشارات امام علي بن ابي طالب(ع)، 1387.

مشخصات ظاهري : 3 جلد

شابك : 17000 ريال (چاپ اول) ؛ 18000 ريال 978-964-533-040-6 :

يادداشت : پشت جلد به انگليسي: Mohammad Abdollah zadeh. The word of jnfallibles: Islamic ethical lessons.

يادداشت : چاپ اول: 1387.

يادداشت : چاپ دوم.

يادداشت : كتابنامه: ص. (205) - 207؛ همچنين به صورت زيرنويس.

عنوان ديگر : درس اخلاق آية الله العظمي مكارم شيرازي (دام ظله).

موضوع : احاديث اخلاقي

موضوع : اخلاق اسلامي

موضوع : چهارده معصوم -- احاديث

شناسه افزوده : عبدالله زاده، محمد، 1347 -، گردآورنده

رده بندي كنگره : BP248 /م7گ7 1387

رده بندي ديويي : 297/63

شماره كتابشناسي ملي : 1515256

ص: 1

اشاره

گفتار معصومين عليهم السلام

درس اخلاق آية الله العظمي مكارم شيرازي (دام ظله)

تدوين محمد عبدالله زاده.

ص: 2

ص: 3

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 4

فهرست مطالب

تصویر

ص: 5

تصویر

ص: 6

مقدّمه:

بسم اللّه الرحمّن الرّحيم

مسائل اخلاقى در هر زمان از اهميّت فوق العاده اى برخوردار است، و در زمان ما اهميّت ويژه اى پيدا كرده است؛ چرا كه عوامل فساد و انحراف در اين عصر بيشتر از هر زمان نمايان شده است.

با پيشرفت علوم و صنايع، ابزار فساد در دسترس همگان قرار گرفته، و شيوه هاى دسترسى به مسايل غيراخلاقى گسترش پيدا كرده است. لذا بحث درباره مسايل اخلاقى ضرورى تر به نظر مى رسد، و بر عالمان آگاه و دلسوز است كه براى گسترش اخلاق دست به دست هم دهند و جامعه را با اخلاق زنده بدارند؛ زيرا زندگى بدون اخلاق، پوچ و بى معناست.

اقوام روزگار به اخلاق زنده اندقومى كه گشت فاقد اخلاق مردنى است

خوشبختانه در سال هاى اخير مباحث اخلاقى در حوزه زياد شده است و اساتيد حوزه مقدارى از وقت خود را به اين مهم اختصاص داده اند. از جمله اين اساتيد حضرت آيت اللَّه العظمى مكارم شيرازى- مدّظلّه العالى- مى باشد كه روزهاى چهارشنبه قبل از شروع درس خارج فقه، حديث كوتاهى را با بيان ساده و جذّاب شرح مى دهند و بنده چون توفيق حضور در اين جلسات را داشتم، برخود لازم ديدم اين احاديث را جمع آورى كنم تا همه از كلمات نورانى ائمّه عليهم السلام بهره مند شوند و إن شاءاللَّه از مصاديق اين حديث شريف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قرار گيريم كه مى فرمايد:

«مَنْ حَفِظَ عَلى أُمَّتى أَرْبَعينَ حَديثاً يَنْتَفِعُونَ بِها بَعَثَهُ اللَّهُ يَوْمَ القيامةِ فَقيهاً عالِماً؛ هر كس براى نفع امّت من چهل حديث را در حافظه خود داشته باشد، خداوند

ص: 7

او را روز قيامت فقيهى دانشمند برانگيزد».(1)

نكته قابل ذكر اين است كه دسته بندى اوّليه احاديث از معظّم له مى باشد و شرح و بسط اضافى از بنده است و سعى شده است كه توضيحات، بيشتر از تأليفات حضرت استاد مانند تفسير نمونه و اخلاق در قرآن باشد.

در پايان از بذل عنايت حضرت استاد صميمانه تشكّر و قدردانى نموده و توفيقات حضرتش را در تمام مراحل زندگى از خداوند متعال خواستارم.

سيّد محمّد عبداللَّه زاده

10/ 11/ 1388

ص: 8


1- خصال، ج 2، باب الاربعين، حديث هاى 15، 16، 17، 18 و 19

1: عبرت و چند صفت ديگر

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«إنَّ المُؤْمِنَ إذا نَظَر اعْتَبَرَ، وإذا سَكَتَ تَفَكَّرَ، وإذا تَكَلَّمَ ذَكَرَ، وإذا اسْتَغْنى شَكَرَ، وإذا أصابَتْهُ شِدَّةٌ صَبَرَ ...؛ به راستى چون مؤمن بنگرد، عبرت گيرد و چون سكوت كند، بينديشد و چون سخن گويد، ذكر گويد و چون بى نياز شود، شكر كند و چون در سختى افتد، صبر كند ...».(1)

در واقع پنج صفت از اوصاف مؤمن در صدر اين حديث مطرح شده است كه مى توان گفت از پايه هاى اصلى صفات نيك انسان به شمار مى آيد، و اگر بخواهيم ايمان خود را آزمايش كنيم بايد آن را به اين حديث عرضه بداريم.

اين پنج صفت عبارتند از: نظر، تفكّر، تذكّر، شكر و صبر.

اوّلين مرحله خودسازى، نظر است؛ نگاه كردن به عالم هستى و عبرت گرفتن، نگاه كردن به تاريخ بشر و سرنوشت شوم ظالمان و نام نيك پاكان و نيكان؛ نگاه كردن به اطراف خود و دوستانى كه سال هاى گذشته كنار ما بودند و الآن نيستند، نه تنها نگاه كردن به آيات آفاق بلكه نگاه به آيات انفسى و صفات خويش و نظر كردن به نقطه ضعف ها و نقطه قوّت ها، كه در ادامه در باب عبرت

ص: 9


1- تحف العقول؛ و بحارالانوار، ج 75، ص 51، ح 79

سخن خواهيم گفت.

مرحله دوم تفكّر است كه اگر انسان بخواهد واقعاً خودسازى كند بايد مقدارى از وقت خود را در شبانه روز براى انديشه و تفكّر بگذارد. جالب اينكه آخرين قسمت بسيارى از آيات قرآن دعوت به تفكّر يا تعقّل يا تذكر است؛ گاه مى فرمايد: «إِنَّ فِى ذَلِكَ لَآيَةً لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ».(1)

و گاه مى فرمايد: «لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ».(2)

و گاه مى فرمايد: «كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ».(3)

از اين قبيل تعبيرات در قرآن فراوان است كه دعوت به «عقل و تعقّل» و مدح آنها كه عقل خويش را به كار مى گيرند و مذمت شديد از آنها كه فكر خود را به كار نمى اندازند كه در بيش از 40 آيه از قرآن مجيد وارد شده است.(4)

در روايات اسلامى مسأله فكر و انديشه در درجه اوّل اهميّت قرار گرفته و تعبيرات گويا و جالبى در آن ديده مى شود؛ مانند:

1. امام رضا عليه السلام مى فرمايند:

«لَيْسَ العِبادَةُ كَثْرَةَ الصَّلاةِ وَالصَّوْمِ إنَّما العِبَادَةُ التَّفَكُّرُ في أمْرِ اللَّهِ عَزّوجَلّ ؛ عبادت به زيادى نماز و روزه نيست، عبادت واقعى تفكر در كار خداوند متعال و اسرار جهان آفرينش است».(5)

2. مصاديق تفكّر در روايات اين چنين بيان شده است:

الف) شخصى از امام صادق عليه السلام سؤال كرد اين كه مردم از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كنند كه:

«تَفَكُّرُ ساعَةٍ خَيْرٌ مِنْ قِيامِ لَيْلَةٍ؛ يك ساعت انديشه كردن بهتر از يك شب عبادت نمودن است» منظور از آن چيست؟ و چگونه بايد تفكّر كرد؟

ص: 10


1- نحل، آيه 11 و 69
2- حشر، آيه 21 و اعراف، آيه 176
3- بقره، آيه 219 و 266
4- تفسير نمونه، ج 18، ذيل آيه 146 سوره سبأ
5- اصول كافى، ج 2، كتاب« الكفر و الايمان» باب التفكر

امام عليه السلام فرمود:

«يَمُرُّ بِالخَرِبَةِ أو بالدّارِ فَيَقُولُ: أيْنَ سَاكِنُوكِ، أيْنَ بَانُوكِ، مَالَكِ لَا تَتَكَلَّمِين؟؛ هنگامى كه از كنار ويرانه يا خانه اى (كه خالى از سكنه شده) مى گذرد بگويد: ساكنان تو كجا رفتند؟ بنيان گذارانت چه شدند؟ چرا سخن نمى گويى؟».(1)

ب) امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«ذِكْرُ الْمَوْتِ يُميتُ الشَّهَواتِ في النَّفْسِ وَيَقْلَعُ مَنابِتَ الْغَفْلَةِ، ويُقَوّيِ الْقَلْبَ بِمَواعِدِ اللَّهِ ويُرِقُّ الطَبْعَ، وَيُكْسِرُ اعْلامَ الهَوى ويُطْفِى ءُ نارَ الحِرْصِ، ويُحَقِّرُ الدُّنْيا، وَهُوَ مَعْنى مَا قَالَ النَّبيٌّ صلى الله عليه و آله: فِكْرُ سَاعَةٍ خَيْرٌ مِنْ عِبَادَةِ سَنَةٍ؛ ياد مرگ شهوت هاى سركش را در درون آدمى مى ميراند، و ريشه هاى غفلت را از دل برمى كند، قلب را به وعده هاى الهى نيرو مى بخشد، و به طبع آدمى نرمى و لطافت مى دهد، نشانه هاى هواپرستى را درهم مى شكند، آتش حرص را خاموش مى كند، و دنيا را در نظر انسان كوچك مى كند، و اين است معناى سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرمود: يك ساعت فكر كردن از يك سال عبادت بهتر است».(2)

از امام صادق عليه السلام روايت شده است:

«كانَ أكْثَرُ عِبادَةِ أبي ذَرٍّ رحمهم الله التَّفَكُّرَ والإعتِبار؛ بيشترين عبادت ابوذر تفكّر و عبرت گرفتن بود».(3)

پس اگر انسان تمام وقتش را براى زندگى و درس و بحث بگذارد و انديشه خودسازى و تحليل اعمال خود نباشد به جايى نخواهد رسيد.

مرحله سوم تذكّر است. نگاه مى كنم بعد فكر مى كنم و به نتايجى مى رسم و اين نتايج را بايد پشت سر هم يادآورى كنم تا فراموش نشود.

مرحله چهارم شكر است كه انسان وقتى نگاه مى كند و خود را غرق نعمت هاى خدا مى بيند و بعد تفكّر مى كند نسبت به آن كسى كه منعم به اين

ص: 11


1- سفينة البحار، مادّه« فكر»
2- بحارالانوار، ج 6، ص 133
3- نورالثقلين، ج 5، ص 274

نعمت بود و بعد اين نعمت را پشت سرهم يادآورى مى كند بايد شكرگزار باشد و اين نعمت را در جايش مصرف كند و رضاى منعم را در صرف نعمت هايش در نظر بگيرد.

مرحله پنجم صبر است، مشكلات و گرفتارى ها و هيجانات شهوات و موانعى كه در راه خودسازى وجود دارد اگر صبر نداشته باشد نمى تواند اين مراحل را طى كند.

يك رابطه منطقى در اين صفات وجود دارد كه حضرت بيان فرمود و بايد خود را عرضه بداريم به كلام مولا على عليه السلام و به هر اندازه كه آن صفات در ما هست به همان اندازه مؤمن هستيم و به هر اندازه از اين صفات دور باشيم از حقيقت ايمان دوريم.

يكى از بهترين و مؤثرترين راه هاى آگاه شدن مطالعه تاريخ پيشينيان است.

واژه «اعتبار» در اصل از «عبور» گرفته شده كه به معناى گذشتن از چيزى است به سوى چيز ديگر، و اينكه به اشك چشم «عبرة» گفته مى شود به خاطر عبور قطرات اشك از چشم است، و «عبارت» را از اين جهت عبارت مى گويند كه مطالب و مفاهيم را از كسى به ديگرى منتقل مى كند، و اصطلاح «تعبير خواب» به خاطر اين است كه انسان را از ظاهر به باطن آن منتقل مى سازد، و به همين مناسبت به حوادثى كه به انسان پند مى دهد «عبرت» مى گويند، چون انسان را به يك سلسله تعاليم كلى رهنمون مى كند.

مطالعه تاريخ زندگى فراعنه مصر، و پادشاهان قوم سبا، و سلاطين كلده و آشور، و قيصرهاى روم با آن زندگانى افسانه اى و ناز و نعمت بى حساب، و سپس مطالعه عواقب دردناكى كه بر اثر كفر و بيدادگرى طومار زندگانى آنها را درهم پيچيد، براى همه ما درس عبرت بزرگى است و در حقيقت زمينى كه مهد آسايش آنها بود مأمور نابوديشان شد.

ص: 12

و به فرموده پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله غافل ترين مردم كسى است كه از دگرگون شدن دنيا اندرز نگيرد و از ورق گردانى ليل و نهار انديشه نكند:

«أغْفَلُ النّاسِ مَنْ لَمْ يَتَّعِظْ بِتَغَيُّرِ الدُّنْيا مِن حَالٍ إلى حَال

».(1)

در روايتى آمده هنگامى كه على عليه السلام به طرف «صفين» براى مبارزه با معاويه مى رفت بر مداين گذشت (يكى از بناهاى پرشكوه ايران قديم ايوان مداين است كه امروزه خرابه آن نزديك بغداد قرار دارد. مدائن پايتخت ايران قديم بود كه در زمان شاهان ساسانى ساخته شد و ديوار مداين يا طاق كسرى خرابه همان كاخ بزرگ است كه امروز جز خرابه، اثرى از آن شهر بزرگ و تاريخى بجاى نمانده است) يكى از همراهان از روى عبرت اين شعر را خواند:

جَرَتِ الرِّياحُ عَلى رُسومِ دِيارِهِمْ فَكَأنَّهُمْ كانُوا عَلى ميعادٍ

«بادها بر آثار باقيمانده سرزمينشان وزيدن گرفت (و چيزى جز صداى باد در ميان قصر آنها به گوش نمى رسد) گويى آنها همگى وعده گاهى داشتند و به سوى وعده گاهشان شتافتند».

امام على عليه السلام مى فرمايند: چرا اين آيه را نخواندى: «كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ* وَزُرُوعٍ وَمَقَامٍ كَرِيمٍ* وَنَعْمَةٍ كَانُوا فِيهَا فَاكِهِينَ* كَذَلِكَ وَأَوْرَثْنَاهَا قَوْماً ءَاخَرِينَ* فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ وَمَا كَانُوا مُنظَرِينَ»(2)؛ چه بسيار باغ ها و چشمه ها كه به جاى گذاشتند و كشتزارها و قصرهاى پرارزش و نعمت هاى فراوان ديگر كه در آن غرق در شادمانى بودند! اين چنين بود (ماجراى آنها!) و ما اين (نعمت ها) را ميراث براى اقوام ديگرى قرار داديم. نه آسمان و زمين بر آنها گريست و نه به آنها مهلتى داده شد».(3)

ص: 13


1- سفينة البحار، مادّه« عبر»
2- دخان، آيه 25- 29
3- سفينة البحار، مادّه« مدن»

گريه نكردن آسمان و زمين بر آنها ممكن است كنايه از حقارت آنها و نداشتن يار و ياور دلسوزى براى آنها باشد، چون در ميان عرب رسم است هنگامى كه مى خواهند اهميّت مقام كسى را كه مصيبتى بر او وارد شده بيان كنند، مى گويند:

آسمان و زمين بر او گريه كردند و خورشيد و ماه براى فقدان او تاريك شدند.

اين احتمال هم داده شده كه منظور، گريستن اهل آسمان ها و زمين است؛ زيرا آنها براى مؤمنان و مقربان درگاه خداوند گريه مى كنند.

بعضى نيز گفته اند: گريه آسمان و زمين يك گريه حقيقى است كه به صورت نوعى دگرگونى و سرخى مخصوص خودنمايى مى كند. چنانكه در روايتى مى خوانيم:

«لَمّا قُتِلَ الحُسَيْنُ بنُ عليِّ بنِ أبي طالبٍ عليه السلام بَكَتِ السَّماءُ عَلَيْهِ وَبُكاؤها حُمْرَةُ أطرافِها؛ هنگامى كه حسين بن على عليه السلام شهيد شد آسمان بر او گريه كرد، و گريه او سرخى مخصوصى بود كه در اطراف آسمان نمايان شد».(1)

و امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«بَكَتِ السَّماءُ على يَحْيى بنِ زَكَرِيّا وَ عَلى الحُسَيْنِ بنِ عَليٍّ عليهما السلام أربَعِينَ صَباحاً، وَلَمْ تَبْكِ إلّاعَلَيْهِما، قُلْتُ: وَمَا بُكاؤُها؟ قال: كانَتْ تَطْلُعُ حَمْراءَ وَتَغِيبُ حَمْراء؛ آسمان بر يحيى بن زكريا و بر حسين بن على عليهما السلام چهل روز گريه كرد و بر كسى غير از آن دو چنين گريه نكرده است؛ راوى مى گويد: سؤال كردم گريه آسمان چگونه بود؟ فرمود: به هنگام طلوع و غروب سرخى مخصوصى در آسمان ظاهر مى شد».(2)

اما در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه فرموده اند:

«مَا مِنْ مُؤْمِنٍ إلّاوَلَهُ بابٌ يَصْعَدُ مِنْهُ عَمَلُهُ وَبابٌ يَنْزِلُ مِنْهُ رِزْقُهُ فَإذا ماتَ بَكَيا عَلَيهِ ؛ هيچ مؤمن نيست مگر اينكه درى در آسمان دارد كه عملش از آن بالا مى رود، و درى كه روزيش از آن نازل مى شود، هنگامى كه مى ميرد اين دو در بر او گريه مى كنند».(3)

ص: 14


1- مجمع البيان، ذيل آيات مورد بحث
2- همان مدرك
3- همان مدرك

اين روايت منافاتى با روايت قبل ندارد چون در مورد شهادت امام حسين عليه السلام و يحيى بن زكريا عليه السلام مسأله، جنبه عمومى در تمام آسمان داشته و آنچه در اين روايت آمده، جنبه موضعى دارد.

از كسانى كه هنگام عبور از كنار اين ايوان، خاطره عبرت آميز خود را در ضمن قصيده اى مجسم ساخته است، حكيم خاقانى، شاعر قرن ششم است كه همراه كاروان حج هنگام مراجعت از كعبه در حالى كه از مداين عبور مى كرد اين قصيده معروف را سرود كه چند بيتش چنين است:

هان اى دل عبرت بين، از ديده عبر كن هان ايوان مداين را آيينه عبرت دان

دندانه هر قصرى پندى دهدت نونوپند سر دندانه، بشنو ز بن دندان

گويد كه تو از خاكى ما خاك توايم اكنون گامى دو سه بر ما نِه اشكى دو سه هم بفشان

***

ص: 15

ص: 16

2: حسن خلق

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«خِيارُكُمْ أَحْسَنُكُم أَخلاقاً الّذِينَ يَأْلِفُونَ وَيَؤْلَفُون ؛ بهترين شما، خوش خلق ترين شما هستند، آنان كه با مردم الفت مى گيرند و مردم هم با آنها الفت مى گيرند و مى جوشند».(1)

به همين مضمون احاديث ديگرى هم از آن حضرت نقل شده است:

«أفْضَلُكُم إيماناً أَحْسَنُكُم أخلاقاً

».(2)

«أكْمَلُ المُؤْمنينَ إيماناً أحْسَنُهُمْ خُلُقاً

».(3)

بهترين افراد از ديدگاه پيامبر صلى الله عليه و آله كسانى هستند كه داراى اين سه ويژگى باشند:

الف) كسانى كه در برخورد با مردم اخلاقشان از همه بهتر باشد.

ب) كسانى كه با مردم دوستى و الفت دارند.

ج) كسانى كه بين مردم ارتباط برقرار مى كنند وقلب ها را به هم نزديك مى سازند.

ص: 17


1- بحارالانوار، ج 74، ص 151؛ وتحف العقول، حكمت 73
2- تحف العقول، حكمت 69
3- أمالى الطوسى؛ و بحارالانوار، ج 71، ص 389

اين الفت قلب ها مسأله اى است بسيار مهم كه يكى از معجزات پيامبر صلى الله عليه و آله به حساب مى آيد. خداوند به پيامبرش مى فرمايد:

«... لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قلوبهِمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ ...»؛ اگر تمام آنچه را روى زمين است صرف مى كردى كه ميان دل هاى آنها پيوند دهى، نمى توانستى؛ ولى خداوند در ميان آنها پيوند ايجاد كرد».(1)

اما اينكه الفت به چه وسيله اى ايجاد شده است در آيه ديگر بيان مى كند:

«فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ ...»؛ به سبب رحمت الهى، در برابر مؤمنان، نرم و مهربان شدى! و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو پراكنده مى شدند».(2)

اين اخلاق پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه باعث جذب مردم به آن حضرت و الفت مردم با يكديگر شد. درباره حسن خلق پيامبر صلى الله عليه و آله و عفو و گذشت و عطوفت و مهربانى آن حضرت سخن زياد گفته شده كه براى همه ما درس اخلاق مى باشد و در حديثى كه امام حسين عليه السلام از على عليه السلام درباره ويژگى هاى زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله و اخلاق آن حضرت سؤال كرد و على عليه السلام به طور مشروح پاسخ آن را داد كه ما بخشى از اين حديث را ذكر مى كنيم:

رفتار پيامبر صلى الله عليه و آله با همنشينانش چنين بود:

«دائِمَ البِشْرِ، سَهْلَ الخُلُقْ، لَيِّنَ الجَانِبِ، لَيْسَ بِفَظٍّ وَلا غَلِيظٍ وَلا صَخّابٍ وَلا فَحّاشٍ وَلا عَيّابٍ وَلا مَدّاحٍ، يَتَغَافَلُ عمّا يَشْتَهي، فَلا يُؤيِسُ مِنهُ، وَلا يُخِيِّبُ فيهِ مُؤَمِّليهِ، قد تَرَكَ نَفْسَهُ مِنْ ثلاثٍ: المِراءِ والإكثارِ وَما لا يَعْنِيهِ، وَتَرَكَ النّاسَ بين ثلاثٍ: كانَ لا يَذمُّ أَحَداً ولا يُعَيِّره ولا يَطلُبُ عَثَراتِه ولا عَوْرَتَهُ؛

دائماً خوشرو و خندان و سهل الخلق و ملايم بود، هرگز خشن و سنگدل و پرخاشگر و بدزبان و عيب جو و مديحه گر نبود، هيچ كس از

ص: 18


1- انفال، آيه 63
2- آل عمران، آيه 159

او مأيوس نمى شد، و هر كس به در خانه او مى آمد نااميد باز نمى گشت؛ سه چيز را از خود رها كرده بود: مجادله در سخن، پرگويى، و دخالت در كارى كه به او مربوط نبود؛ و سه چيز را در مورد مردم رها كرده بود: كسى را مذمت نمى كرد، سرزنش نمى فرمود، و از لغزش ها و عيب هاى پنهانى مردم را به رويشان نمى آورد.(1)

خود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره الفت و دوستى دل هاى مردم جمله اى دارد خطاب به بنى عبدالمطلب كه مى فرمايد:

«يا بَني عَبْدِ الْمُطَّلِب، إنّكُمْ لَنْ تَسَعُوا النّاسَ بأمْوالِكُمْ، فالْقُوهُمْ بِطَلاقَةِ الوَجْهِ وَحُسْنِ البِشْرِ؛ اى فرزندان عبدالمطلب: شما نمى توانيد با اموالتان دل هاى مردم را به خود جلب كنيد (چون سرمايه ها محدود است و خواسته هاى مردم نامحدود) لكن سرمايه اى به شما نشان مى دهم كه نامحدود است و فناناپذير و آن سرمايه اخلاق است (كه مى توان همه جا آن را مصرف كرد و تمام هم نمى شود و باعث جلب مردم مى شود)».(2)

اگر بخواهيم در بين مردم جايگاهى پيدا كنيم راهى جز حسن خلق و جوشيدن با مردم و اظهار محبّت كردن با آنها نيست، خداوند در آيه 128 توبه پنج صفت براى پيامبر مى شمارد:

«لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ».

1. پيامبر از خود شماست و از ميان شما برخواسته است. 2. دردهاى شما براى او درد است و دلسوز شما است. 3. اصرار بر هدايت شما دارد. 4. رئوف است. 5. مهربان است و خطاهاى شما را مى بخشد.

چه خوب است كه اين اخلاق اسلامى امروز زنده شود و در هر مسلمان

ص: 19


1- معانى الاخبار، ص 83، به نقل از تفسير نمونه، ج 24، ص 378
2- كافى، ج 2، ص 84

پرتوى از خلق و خوى پيامبر صلى الله عليه و آله در خشش داشته باشد.

روايات درباره حسن خلق فراوان است كه به چند روايت اشاره مى كنيم:

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«إنَّما المُؤْمِنُ لَيَدْرِكُ بِحُسْنِ خُلُقِه دَرَجَةَ قائِمِ اللَّيْلِ وَصايِمِ النَّهارِ؛ مؤمن با حسن خلق خود به درجه كسى مى رسد كه شب ها به عبادت مى ايستد و روزها روزه دار است».(1)

2. و از آن حضرت روايت شده است:

«مَا مِنْ شَي ءٍ أثْقَلُ في المِيْزانِ مِنْ خُلُقٍ حَسَنٍ ؛ چيزى در ميزان عمل در روز قيامت سنگين تر از خلق نيكو نيست».(2)

3. و همچنين فرموده اند:

«أكْثَرُ مَا يُدْخِلُ النّاسَ الجَنَّةَ تَقْوى اللَّهِ وَحُسْنُ الخُلُقِ ؛ بيشترين چيزى كه مردم را وارد بهشت مى كند تقوا و حسن خلق است».(3)

4. امام رضا عليه السلام مى فرمايند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند:

«عَلَيْكُمْ بِحُسْنِ الخُلُقِ، فَإنَّ حُسْنَ الخُلُقِ في الجَنَّةِ لا مَحَالَةَ، وَايّاكُمْ وَسُوءَ الخُلُقِ فَانَّ سُوءَ الخُلُقِ فِى النّارِ لا مَحَالَةِ؛ بر شما لازم است به سراغ حسن خلق برويد، زيرا حسن خلق سرانجام در بهشت است و از سوء خلق بپرهيزيد كه سوء خلق سرانجام در آتش است».(4)

خوشرويى مبدأ بسيارى از آشنايى هاست و اگر اين خوشرويى با نيت پاك الهى انجام گيرد علاوه بر اينكه كليد محبّت و دوستى را به دست او داده ايد «حسنه» و «عبادت» نيز به حساب مى آيد. چرا كه امام باقر عليه السلام فرمود:

«تَبَسُّمُ الرَّجُلِ في وَجْهِ أخيهِ حَسَنَةٌ؛ لبخند انسان به چهره برادر دينى اش حسنه است».(5)

از امام صادق عليه السلام پرسيدند:

«ما حَدُّ حُسْنِ الخُلْقِ؟ قال: تُليِنُ جانِبَكَ وتُطَيِّبُ كلَامَكَ وتَلْقى أخاكَ بِبِشْرٍ حَسَنٍ؛

حدّ و مرز اخلاق نيك چيست؟ فرمود: آن است

ص: 20


1- مجمع البيان، ج 10، ص 333
2- همان مدرك
3- سفينة البحار، مادّه« خلق»
4- مجمع البيان، ج 10، ص 108
5- اصول كافى، ج 2، ص 188، عربى

كه اخلاقت را نرم كنى، كلامت را پاكيزه سازى، و با چهره اى باز و گشاده با برادران دينيت روبه رو شوى».(1)

اميدواريم خداوند توفيق عنايت فرمايد تا در اين زمينه پيرو پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السلام باشيم. ان شاءاللَّه.

ص: 21


1- معانى الاخبار صدوق، ص 253

ص: 22

3: مبغوض ترين مردم

امام سجاد عليه السلام مى فرمايند:

«أَلا وَإنّ أبْغَضَ النّاسِ إلىَ اللَّهِ مَنْ يَقْتَدِي بِسُنَّةِ إمامٍ وَلا يَقْتَدِي بِأَعْمالِه ؛ آگاه باشيد مبغوض ترين مردم نزد خدا كسى است كه خود را پيرو امامى بداند اما به اعمال او پايبند نباشد».(1)

براى روشن شدن اين حديث دو نكته را بيان مى كنيم:

1. قول، فعل و تقرير معصوم عليه السلام حجّت است و سنّت را مجموعه اى از اينها مى دانيم، يعنى وقتى دنبال رهبرى مى رويم فقط به سخنش توجّه نداريم بلكه اعمال و كردار و سكوتش هم براى ما معيار است.

2. يكى از مسائلى كه اسلام به شدت آن را نهى مى كند، نفاق و منافق است؛ چرا كه اينها گفتارشان با اعمالشان يكى نيست.

با توجّه به اين دو نكته معناى حديث روشن مى شود كه مبغوض ترين مردم نزد خداوند كسانى هستند كه از نظر اعتقاد مكتبى دنبال امامى هستند، اما از نظر برنامه هاى عملى دنبال آن پيشوا نيستند؛ يعنى پيشوا را در سخنانش پيشوا مى دانند نه در اعمالش. از اين گونه احاديث چنين برمى آيد كه مسائل اعتقادى با

ص: 23


1- تحف العقول، حكمت 17

اينكه زيربناست اما اگر پشتوانه عملى نداشته باشد بى ارزش است و اين را مى رساند كه اعتقاد متزلزل است؛ چون اگر اعتقاد راسخ باشد محال است كه در اعمال انسان انعكاس پيدا نكند.

شخصى محضر امام صادق عليه السلام آمد و عرض كرد: آيا ايمان همان اعتقاد و شهادتين به زبان است يا عمل هم جزء آن است؟ امام عليه السلام فرمود:

«الإيمانُ عَمَلٌ كُلُّه؛

ايمان تمامش عمل است و شهادتين گوشه اى از ايمان است».

نكته مهمّى كه بايد واعظين و مبلغين توجّه داشته باشند اين است كه اگر بخواهيم مواعظ ما در دل ها اثر بگذارد بايد ابتدا خود بدان عمل كنيم، چرا كه در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «اگر عالمى به سخنش عمل نكند مواعظ او از دل ها مى ريزد همان گونه كه قطره هاى باران از سنگ هاى سخت مى ريزد؛

انَّ العالِمَ اذا لَمْ يَعْمَلْ بِعِلمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقلب ها كَما يَزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفا

».(1)

قطره هاى باران در سنگ اثر نمى كند اما در خاك نرم فرو مى رود خيس مى كند و چشمه و قنات درست مى شود و بذرها را سيراب مى كند و باغ و مزارع از آن بوجود مى آيد. عالم اگر به علمش عمل نكند نفوذ كلامش به صفر مى رسد.

اميدواريم خداوند توفيق علم همراه با عمل را به همه ما عنايت فرمايد.

ص: 24


1- مقدّمه كتاب معالم الدين

4: بدترين فقر

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«الفَقْرُ المَوْتُ الأحْمَرُ، فَقِيل: الفَقْرُ مِنَ الدّنانيرِ والدَّراهِم؟ قَالَ: لا، ولكِنْ مِنَ الدِّينِ ؛ فقر مرگ سرخ است، سؤال شد آيا منظور فقير بودن از نظر درهم و دينار است؟ فرمود: نه، بلكه فقر در دين منظور است».(1)

به همين مضمون حديث ديگرى وارد شده:

«مِنْ وَصايا النّبيِّ لِعَليٍّ (صلوات اللَّه عليهما): الْفَقْرُ الْمَوتُ الأكْبَرُ، فَقِيلَ لَهُ: الفَقْرُ مِن الدِّينَارِ والدِّرْهَمِ؟ فَقالَ: الفَقْرُ مِن الدِّين

».(2)

يكى از مسائلى كه در دستورات اسلامى آمده «جهاد اكبر» است كه همان جهاد با نفس است و اين نام گذارى از طرف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود هنگامى كه بعد از بازگشتن از يكى از جنگ ها فرمود: در جهاد اصغر پيروز شديد بر شما باد به جهاد اكبر؛ سؤال شد جهاد اكبر چيست؟ فرمود: جهاد با نفس است، اما اينكه چرا جهاد با نفس را جهاد اكبر دانست و جهاد با دشمن را جهاد اصغر، به چند دليل است:

ص: 25


1- بحارالانوار، ج 72، ص 40؛ و ميزان الحكمه، ج 7، ص 513
2- بحارالانوار، ج 77، ص 63

الف) جهاد با دشمن مقطعى است و تمام مى شود اما جهاد با نفس دائمى است.

ب) جهاد با دشمن در يك يا چند جبهه است اما جهاد با نفس به چند جبهه خلاصه نمى شود، بلكه ده ها جبهه داريم، در جبهه حسد، كبر، طمع و ....

ج) جهاد اصغر با دشمن خارجى است، اما جهاد اكبر با دشمن درونى است كه مشكل تر است.

د) جهاد اكبر پايه جهاد اصغر است يعنى اگر كسى در جهاد اكبر پيروز شد در جهاد اصغر هم پيروز مى شود و تسليم نمى شود كسانى به جبهه مى روند كه از نظر اخلاقى خودساخته ترند.

ه) در جهاد اكبر يك سلسله جاذبه هاى منفى وجود دارد كه در جهاد اصغر وجود ندارد، در جهاد اكبر هوا و هوس و جاذبه شهوات و گناهان مختلف در مقابل انسان صف كشيدند در حالى كه در جهاد اصغر دشمن خارجى جاذبه اى ندارد.

با ذكر اين مقدمه به سراغ حديث امام صادق عليه السلام مى رويم كه مى فرمايند: فقر مرگ سرخ است. توضيح اين كه: مرگ دو نوع است يكى مرگ سرخ است كه به قتل مى رسد و كشته مى شود و ديگرى مرگ سياه است كه از راه طبيعى از دنيا مى رود.

امام عليه السلام فرمود: فقر مرگ سرخ است، راوى سؤال كرد آيا منظور فقر درهم و دينار است؟ فرمود: نه، بلكه فقر دينى و ايمانى و اخلاقى است.

مقصود حضرت اين است كه كسى كه سرمايه معنوى دارد اگر عالم را از او بگيرند برايش فرق نمى كند، اما كسى كه سرمايه معنوى ندارد اگر عالم را به او بدهند باز احساس نياز مى كند، فقر اخلاقى مرگ سرخ و مصيبت بزرگى است.

كسى كه غناى معنوى داشته باشد حاضر نيست يك لحظه از سجده هاى

ص: 26

نيمه شب خود را با تمام دنيا و آنچه در آن است معامله كند، لذت خواندن يك آيه قرآن و فهم آن را با تمام دنيا معامله نمى كند.

كسى كه غناى معنوى داشته باشد آرامش دارد و از هيچ چيز نمى ترسد: أَلا إنَّ أَوْلِيَآءَ اللَّهِ لَاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ (1)؛ آگاه باشيد! (دوستان و) اولياى خدا، نه ترسى بر آنهاست و نه اندوهگين مى شوند.»

ص: 27


1- يونس، آيه 62

ص: 28

5: دو برنامه در زندگى

امام على عليه السلام مى فرمايند:

«طُوبى لِمَنْ قَصَرَ هِمَّتَهُ عَلى ما يَعْنِيهِ وَجَعَلَ كُلَّ جِدِّهِ لِما يُنْجيهِ ؛ خوشا به حال كسى كه همتش همه مصروف كارى باشد كه او را به كار آيد و تمام كوشش را براى چيزى قرار دهد كه او را (فرداى قيامت از آتش دوزخ) رهايى بخشد».(1)

يكى از امتيازاتى كه خداوند به بشر داده، اراده و اختيار است كه موجودات ديگر ندارند و اينكه انسان مكلف است و حامل امانت الهى است به خاطر همين مختار بودن اوست.

على عليه السلام مى فرمايند: خوشا به حال كسى كه دو برنامه در زندگى خود دارد:

1. اراده و همّتش متوجّه امورى است كه به او ارتباط دارد؛ و در امورى كه به او مربوط نيست دخالت نمى كند و وقتش را براى آن هدر نمى دهد.

2. تمام كوشش خود را در مسيرى قرار مى دهد كه سبب نجات او شود.

كلمات على عليه السلام كوتاه اما بسيار پرمحتواست؛ وقتى انسان به زندگى خود نگاه مى كند متوجه مى شود گاهى اوقات در بسيارى از چيزهايى كه به او مربوط

ص: 29


1- غرر الحكم، ج 2، ص 465

نيست دخالت مى كند، كه باعث مى شود مشكلاتى براى او به وجود بيايد؛ مثلًا حرف هايى مى زند كه ربطى به او ندارد و باعث اختلاف بين افراد مى شود و يا در مسائلى كه مربوط به همسايه اش است دخالت مى كند و اينها باعث مى شود وقت انسان هدر برود و چيزى براى قيامت ذخيره نكند، انسان بايد سعى كند كارى كه در زندگى خود انجام مى دهد يا براى خودش مفيد باشد يا خدمت و كارگشايى براى ديگران باشد نه اينكه خداى نكرده مزاحم و سربار ديگران و جامعه باشد.

***

ص: 30

6: معاد

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«طُوبى لِمَنْ ذَكَرَ الْمَعادَ فَاسْتَكْثَرَ مِنَ الزَّادِ؛ خوشا به حال كسى كه به ياد معاد باشد و توشه آن را زياد كند».(1)

يكى از موضوعاتى كه بيشترين آيه در قرآن درباره آن نازل شده مسأله معاد است. آيات زيادى در مورد بهشت و دوزخ و روز حساب و سؤال و جواب روز قيامت، در قرآن وجود دارد. بيشتر اين آيات در سوره هاى مكى، كه در اوايل دعوت پيامبر نازل شده، آمده است. و از آيات قرآن استفاده مى شود كه از جمله مسائلى كه پيامبران به آن دعوت مى كردند و بر آن تأكيد داشتند، مسأله معاد بود.

و اين همه تأكيد درباره معاد به خاطر اين است كه ايمان به معاد چهره ديگرى به زندگى انسان مى دهد و انسانى كه معاد را باور دارد با انسانى كه معاد را باور ندارد تفاوت دارند، آن كه معاد را باور ندارد مرگ را پايان زندگى مى داند، اما كسى كه به معاد ايمان دارد مرگ را اوّل زندگى و راحتى خود مى داند و عالم در نظرش يك مزرعه و گذرگاه است.

اعتقاد به معاد به زندگى انسان شكل، مسؤوليت و هدف مى دهد. كسى كه

ص: 31


1- غرر الحكم، ج 2، ص 466

مى داند تمام كارهايش زير نظر است و مورد حساب قرار مى گيرد هرگز يك انسان بى تفاوت و هرزه كار و متجاوز نخواهد بود. نقش معاد در تقوا و امانت و امنيّت بر كسى پوشيده نيست.

ياد قيامت و مرگ شهوات را از بين مى برد، ريشه هاى غفلت را مى خشكاند، قساوت را از انسان دور مى كند و دنيا را در جلوى چشم انسان كوچك مى كند.

ميوه درخت معاد تقوا است و كسى كه تقوا ندارد هنوز معاد در زندگى او جا نگرفته است؛ لذا پايبند به چيزى نيست و گوش، چشم، زبان و اعضاى ديگرش آلوده است.

حضرت على عليه السلام در اين حديث مى فرمايند: خوشا به حال كسى كه به ياد معاد باشد به ياد جايگاه عدل، به ياد زمانى كه پرونده را به دست او مى دهند و مى گويد: اين چه كتابى است كه همه چيز را از كوچك و بزرگ ثبت كرد، وقتى به ياد معاد افتاد زاد و توشه آن را فراهم مى كند و زاد و توشه هر سفرى متناسب با آن سفر است و زاد و توشه سفر قيامت تقوا است.

از خداوند مى خواهيم تقوا را به همه ما عنايت فرمايد.

***

ص: 32

7: تفسير به رأى

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«مَنْ فَسَّرَ القُرآنَ بِرأيِهِ فَأصابَ لم يُوْجَرْ، وَانْ أخْطَأَ كانَ إثْمُهُ عَلَيْهِ ؛ كسى كه قرآن را به رأى خود تفسير كند و تفسيرش درست باشد مأجور نيست و اگر نادرست باشد گناهش به گردن اوست».(1)

قرآن مهمترين سند اسلام و مهمترين وسيله رابطه ما با خداست. در اسلام چيزى با اهميّت تر از قرآن نداريم، قرآن كلام خداست و همان طورى كه ذات خداوند نامتناهى است كلام خدا هم نامتناهى است. درياى بيكرانى است كه عمق آن حدى ندارد و هر چه در آن انديشه كنيم به انتها نخواهيم رسيد. بنابراين هر كدام از ما به اندازه پيمانه وجودى و فهممان از آن بهره مى بريم.

حديث مى فرمايد: كسى كه با رأيش قرآن را تفسير كند هر چند به حقيقت پى ببرد ولى اجر و ثوابى نخواهد داشت و اگر خطا كند گناه آن به گردن خودش است. منظور از تفسير به رأى چيست؟ تفسير به رأى يعنى اين كه انسان براى پيش داورى خود از قرآن شاهدى بياورد، مثلًا در مورد مسأله اى تحقيق مى كند و براى اينكه نظر خاص خودش را اعمال كند در قرآن جستجو مى كند و براى

ص: 33


1- بحارالانوار، ج 92، ص 110

موضوع بحث خود شاهدى پيدا مى كند؛ در هر حال منظور او اين نيست كه از قرآن چيزى بفهمد و هادى خود قرار دهد. بسيارى از مذاهب انحرافى كه در جامعه به وجود آمده به دليل همين پيش داورى ها درباره قرآن بود كه به جاى اين كه خود را بر قرآن عرضه كنند، قرآن را بر خود عرضه مى كنند؛ در صورتى كه بايد ببينيم قرآن چه مى گويد نه اينكه ما چه مى گوييم.

اميد داريم كه همه ما عامل به قرآن باشيم و مورد شفاعت آن در روز قيامت قرار گيريم.

***

ص: 34

8: عزت و افتخار

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«إلهى كَفى بى عِزّاً أنْ أكونَ لَكَ عَبْداً وكَفى بى فَخْراً أنْ تكونَ لى ربّاً ...؛ خدايا اين عزت، مرا بس است كه بنده تو باشم و اين افتخار برايم بس است كه تو پروردگار منى».(1)

در اين حديث روى چهار مسأله تكيه شده است: عزت، فخر، عبوديت و ربوبيّت؛ وقتى حقيقت اين چهار كلمه معلوم شود محتواى حديث هم روشن خواهد شد. عزّت يعنى سربلندى و قدرتى كه شكست ناپذير است؛ على عليه السلام مى فرمايد: من وقتى اين قدرت را پيدا مى كنم كه بنده تو باشم چون قدرت خداوند بى نهايت است و اگر قطره وجود ما به اقيانوس بى انتهاى خداوند پيوند يابد شكست ناپذير مى شويم و جاودانه خواهيم شد.

يكى از اصولى كه در زندگى همه امامان عليهم السلام وجود داشت، عزت نفس و دورى از ذلت بود. قرآن هم عزت را از آن خود و رسولش و مؤمنان مى داند:

«وَللَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ».(2)

ص: 35


1- كتاب الخصال، باب التسعه
2- سوره منافقون، آيه 8

عزّت نفس، همان علوّ طبع و بزرگ منشى است كه انسان را از هرگونه خوارى دور مى كند. يكى از مهم ترين راه هاى به دست آوردن عزت، دورى از گناه و نافرمانى خداست. امام حسن عليه السلام در اين زمينه مى فرمايند:

«اذا أَرَدْتَ عِزّاً بِلا عَشيرةٍ، وَهَيْبَةً بِلا سُلطانٍ، فَاخْرُجْ منْ ذُلِّ مَعْصِيةِ اللَّهِ الى عزِّ طاعَةِ اللَّهِ ؛ هرگاه خواستى عزّت داشته باشى بدون اين كه فاميل داشته باشى، و عظمت بدون سلطنت داشته باشى، از ذلت معصيت خداوند به سوى عزّت طاعت او خارج شو».(1)

هيچ كس بر اثر طاعت، كوچك نشده و هيچ كس بر اثر معصيت بزرگ نشده است. «عمر سعد» با نافرمانى خداوند و كشتن امام حسين عليه السلام خواست به مقام دنيايى برسد امّا موفّق نشد. بنى اميّه و بنى عباس خواستند امامان عليهم السلام را كه در مسير طاعت خدا بودند كوچك كنند اما موفّق نشدند، چرا كه هر كسى كه در مسير طاعت خداست عزيز مى شود و هر كسى كه در مسير معصيت خدا قرار دارد ذليل خواهد شد.

«زليخا» وقتى پير و نابينا و فقير شد در يكى از روزها عظمت يوسف پيامبر را ديد به همين نكته اعتراف كرد و دو جمله گفت:

جمله اوّل:

«الْحَمْدُ للَّهِ الّذى جَعَلَ الْعَبيدَ مُلُوكاً بِطاعَتِهِ ؛ حمد خداى را كه بندگان را پادشاه قرار مى دهد به خاطر طاعتشان».

جمله دوم:

«الحَمْدُ للَّهِ الّذى جَعَلَ المُلُوكَ عَبيداً لِعِصْيانِهِمْ ؛ حمد خداى را كه پادشاهان را بنده قرار مى دهد به خاطر عصيانشان».

يعنى يوسف پيامبر بر اثر اطاعت عزيز شد و من بر اثر عصيان كوچك و خوار شدم.

در تاريخ آمده كه يكى از خلفاى عباسى بيمار شد، و پزشكان از درمان او

ص: 36


1- بحارالانوار، ج 44، ص 139

عاجز شدند؛ يكى از آنان به خليفه گفت: آنچه كه مربوط به علم پزشكى بود انجام داديم ولى سلامتى شما باز نگشت پس يك راه بيشتر براى خوب شدن شما وجود ندارد و آن اين كه شخصى كه دعايش به اجابت مى رسد در حق تو دعا كند. خليفه دستور داد موسى بن جعفر عليه السلام را حاضر كنند، هنگامى كه امام عليه السلام نزد خليفه آمد درد خليفه برطرف شد. خليفه به امام عرض كرد: به حقّ جدّت پيامبر صلى الله عليه و آله بگو بدانم چه دعايى در حق من كردى؟ امام عليه السلام فرمود: گفتم:

«اللَّهُمَّ كَما أرَيْتَهُ ذُلَّ مَعْصِيَتِهِ فَارِهِ عِزَّ طاعَتى ؛ خدايا همان گونه كه نتيجه ذلّت بار گناه خليفه را به او نشان دادى، نتيجه عزّت بخش اطاعت مرا به او نشان بده».(1)

امام به او فهماند كه گناه انسان را ذليل واطاعت پروردگار انسان را عزيز مى كند.

مسأله ديگرى كه امام على عليه السلام روى آن تأكيد مى كند افتخار است؛ افتخار يعنى ارزش يافتن، هنگامى ارزش واقعى پيدا مى كنيم كه مربى و مالك و هادى ما خدا باشد؛ به همين علت امام على عليه السلام افتخار خود را تربيت يافته خدا مى داند.

بايد احساس كنيم كه بنده هستيم و از خود چيزى نداريم و هميشه خود را بدهكار درگاه خداوند بدانيم نه طلب كار.

بنده همان به كه زتقصير خويش عذر به درگاه خدا آورد

ورنه سزاوار خداونديش كس نتواند كه به جاى آورد(2)

مولا چه مى گويد: در داستان بشر حافى آمده كه امام كاظم عليه السلام فرمودند: اگر خود را بنده مى دانست اين كار را نمى كرد. به سوى امام آمد و اظهار پشيمانى كرد و گفت مى خواهم بنده باشم.

اگر انسان حقيقت عبوديت را فراموش كند به خلاف كشيده مى شود.

خدايا ما را بنده واقعى خود قرار بده.

ص: 37


1- بحارالانوار، ج 48، ص 140
2- سعدى

ص: 38

9: تباه كردن عمل

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«مَنْ ظَلَمَ أجيراً أَجْرَهُ أَحْبَطَ اللَّهُ عَمَلَهُ وَحَرَّمَ عَلَيْهِ ريحَ الْجَنَّةِ وَإنَّ ريحَها لَيُوجَدُ مِنْ مَسيرَةٍ خَمْسَمِأَةِ عامٍ ؛ هر كس به كارگرى در مورد دستمزدش ستم روا دارد، خداوند عمل او را تباه مى كند و بوى بهشت را كه از فاصله پانصد سال راه استشمام مى شود به او حرام مى گرداند».(1)

در قرآن سه عنوان داريم: 1. حبط 2. احباط 3. تكفير.

حبط: به معناى باطل و بى خاصيّت نمودن عمل است.

احباط: ثواب اعمال پيشين بر اثر گناهان بعد از بين برود.

تكفير: كيفر گناهان پيشين بر اثر اعمال نيك از ميان برود.

از بررسى آيات و روايات استفاده مى شود كه حبط كاملًا واقعيت دارد و از جمله مواردى كه حبط در آن مسلّم است مسأله كفر و ارتداد است؛ امّا گناهان ديگر آيا باعث حبط اعمال مى شود يا نه؟ گناهانى داريم كه در رديف كفر و شرك است و موجب باطل شدن اعمال مى شود، از جمله آن گناهان كه در اين حديث آمده ظلم به كارگر است و از بين بردن حق او است. در حديث دو جمله آمده:

ص: 39


1- مكارم الاخلاق، ص 428؛ و سفينة البحار، مادّه« أجر»

يكى اينكه ظلم به كارگر باعث حبط عملش مى شود و ديگر اينكه اين گناه باعث مى شود كه بوى بهشت را استشمام نكند چرا كه بوى بهشت در فاصله پانصد سال راه به مشام مى رسد؛ يعنى اين افراد نزديك بهشت هم نمى شوند كه اين نهايت دورى از رحمت خدا را مى رساند. درباره عاق والدين هم روايت داريم كه بوى بهشت به مشام كسى كه عاق شده است نمى رسد.

در سفينةالبحار مادّه «أجر» حديثى از امام رضا عليه السلام از پدران بزرگوارش، از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه:

«إنّ اللَّه تَعالى غافِرُ كُلِّ ذَنْبٍ، الّا مَنْ جَحَدَ مَهْراً أَوْ اغْتَصَبَ أجيراً أجْرَهُ أو بَاعَ رَجُلًا حُرّاً؛ خداوند سه گناه را نمى بخشد كسى كه حق اجيرش را ندهد، و كسى كه مهر زنش را ندهد، و كسى كه شخصى حرّ را به عبد درآورد و بفروشد».

يكى از نكاتى كه از آيات و روايات به دست مى آيد اين است كه اصل انجام دادن عمل يك مطلب و نگاهدارى آن مطلب ديگرى است كه مهمتر از خود عمل است؛ يك عمل سالم و مفيد عملى است كه از آغاز بى عيب باشد و تا پايان عمر از آن مراقبت و محافظت بشود. لذا در حديثى از امام باقر عليه السلام وارد شده كه فرموده است:

«الْإبْقاءُ عَلَى الْعَمَلِ اشَدُّ مِنَ الْعَمَلِ ...؛ نگهدارى عمل از خود عمل سخت تر است».(1) راوى سؤال مى كند كه منظور از نگهدارى عمل چيست؟ امام مى فرمايد: انسان بخشش مى كند و يا انفاق در راه خداوند مى كند و به عنوان يك انفاق پنهانى براى او ثبت مى شود، سپس در جايى آن را مطرح مى كند اين انفاق پنهانى حذف مى شود و به جاى آن انفاق آشكار نوشته مى شود، دگر بار در جايى ديگر آن را مطرح مى كند باز حذف مى شود و به عنوان ريا نوشته مى شود.

عواملى كه باعث نابودى اعمال مى شود فراوان است كه چند نمونه آن را ذكر مى كنيم:

ص: 40


1- اصول كافى، ج 2، باب ريا، ح 16

1. منّت گذاردن و آزار دادن؛ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لَاتُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى كَالَّذِى يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلَا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْأَخِرِ»؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صدقات خود را با منّت و آزار، باطل نسازيد، همانند كسى كه مال خود را براى نشان دادن به مردم، انفاق مى كند؛ و به خدا و روز واپسين، ايمان نمى آورد».(1)

خداوند در اين آيه دو عامل بطلان عمل را بيان كرده يكى منّت و آزار، و ديگرى ريا و كفر.

2. «عجب» عامل نابودى آثار اعمال است كه در حديث آمده:

«العُجْبُ يَأْكُلُ الْحَسَنَاتِ كَمَا تَأْكُلُ النارُ الْحَطَبَ ؛ عجب حسنات انسان را مى خورد همان گونه كه آتش هيزم را از بين مى برد».(2)

3. «حسد» باعث باطل شدن اعمال مى شود، رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«إيّاكُمْ والحَسَد فَانَّ الحَسَدَ يأكُلُ الحَسَناتِ كَما تأكُلُ النّارُ الحَطَبَ ؛ برحذر باشيد از حسد چون حسد حسنات را مى خورد همچنان كه آتش هيزم را مى خورد».(3)

امام على عليه السلام مى فرمايند:

«فَاعْتَبِروا بِما كانَ مِنْ فِعْلِ اللَّهِ بإبْلِيسَ إذْ أحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِيلَ وَجُهْدَهُ الجَهِيدَ، وكانَ قد عَبَد اللَّهَ سِتَّةَ آلافِ سَنَةَ؛

بنابراين از آنچه خداوند در مورد ابليس انجام داده عبرت گيرد زيرا اعمال طولانى و كوشش هاى فراوان او را (بر اثر تكبر) از بين برد در حالى كه او شش هزار سال خداوند را عبادت مى نمود ...».(4)

خدايا ما را از شرّ حسد و حاسدان دور نگه دار.

ص: 41


1- سوره بقره، آيه 264
2- روح البيان، ج 8، ص 522
3- بحارالانوار، ج 73، ص 255
4- نهج البلاغه، خطبه 192

ص: 42

10: كنترل شهوت

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«وَأَمَرَهُ أَنْ يَكْسِرَ نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَواتِ، وَيَزَعَها عِنْدَ الْجَمَحاتِ، فَإنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إلّاما رَحِمَ اللَّهُ ؛ و نيز او فرمان مى دهد كه خواسته هاى نابجاى خود را درهم بشكند، و به هنگام وسوسه هاى نفس خويشتن دارى را پيش گيرد زيرا كه نفس اماره انسان را به بدى وا مى دارد، مگر آنكه رحمت خدا شامل حال او شود».(1)

على عليه السلام به مالك اشتر فرمان مى دهد كه هنگامى كه نفس سركش تو مى خواهد چموشى كند و از كنترل خارج شود بايد آن را مهار كنى و به وسيله تقوا آن را رام نمايى.

از قرآن به خوبى استفاده مى شود كه نفس انسان داراى سه مرحله است:

1. نفس اماره: يعنى روح سركش كه هميشه انسان را به بدى ها دعوت مى كند، و شهوات و بدى ها را در نظرش زينت مى بخشد، اين همان چيزى است كه همسر عزيز مصر در پايان كار خود به آن اشاره كرد و گفت: «وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِى إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ»؛ من خودم را تبرئه نمى كنم، كه نفس (سركش) بسيار به

ص: 43


1- نهج البلاغه، نامه 53، فرمان امام به مالك اشتر نخعى

بدى ها امر مى كند».(1)

2. نفس لوّامه: روحى است بيدار و نسبتاً آگاه كه اوّل در دامان گناه مى افتد امّا كمى بعد بيدار مى شود و توبه مى كند و به مسير سعادت بازمى گردد، اين همان چيزى است كه به آن وجدان اخلاقى مى گويند كه در بعضى بسيار قوى است و در بعضى ضعيف و ناتوان است و ممكن است بر اثر كثرت گناه از كار بيفتد.

3. نفس مطمئنّه: يعنى روح تكامل يافته اى كه به مرحله اطمينان رسيده، و نفس سركش را رام كرده است كه در سوره فجر آيه 27 و 28 به آن اشاره شده است: «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً»؛ تو اى نفس مطمئن! به سوى پروردگارت باز گرد، در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است».

تعبير به «راضية» به خاطر آن است كه تمام پاداش وعده هاى الهى را مى بيند و يكپارچه راضى و خشنود مى شود. امّا تعبير به «مرضية» به خاطر اين است كه مورد قبول و رضاى دوست واقع شده است.

عن سَديرِ الصَّيْرَفيّ قال: قُلتُ لأبي عبدِ اللَّهِ عليه السلام: جُعِلْتُ فِداكَ يابْنَ رَسُولِ اللَّهِ هَلْ يُكْرَهُ المُؤْمِنُ على قَبْضِ رُوحِهِ؟ قال: لا واللَّهِ إنّهُ إذا أتاهُ مَلَكَ المَوْتِ لِقَبْضِ روحِهِ جَزِعَ عِندَ ذلِكَ، فيقولُ لهُ مَلَكُ المَوْتِ: يا وَلِيَّ اللَّهِ لاتَجْزَعْ فَوَالّذِىِ بَعَثَ مُحمَّداً صلى الله عليه و آله لَأنا أبَرُّ بِكَ وأشْفَقُ عَلَيْكَ مِن والدٍ رَحيمٍ لَوْ حَضَرَكَ إفْتَحْ عَيْنَيْكَ فَانْظُرْ، قال: وَيُمَثَّلُ له رسولُ اللَّه صلى الله عليه و آله واميرُ المؤمنين وفاطِمَةُ والحَسَنُ والحُسَيْنُ والأئمَّةُ مِن ذُرِّيَّتهِم عليهم السلام فَيُقال له: هذا رسولُ اللَّهِ وأميرُ المؤمنين وفاطِمَةُ والحَسَنُ والحُسَيْنُ والأئمَّةُ عليهم السلام رُفَقاؤُكَ. قال: فَيَفْتَحُ عَيْنَيْهِ فَيَنْظُرُ فَيُنادِي روحَهُ مُنادٍ مِن قِبَلِ رَبِّ العِزَّةِ فيقولُ:

«يا أيّتُها النّفْسُ المُطْمَئِنَّةُ»

إلى محمّدٍ وأهلِ بيتِه

«ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً»

بالوِلايَةِ

«مَّرْضِيَّةً»

بالثّواب

«فَادْخُلِي في عِبادِي»

يعني محمّداً وأهلَ بيتِه

«وَادْخُلِي

ص: 44


1- سوره يوسف، آيه 53

جَنّتي»

فما شَي ءٌ أحَبُّ إليهِ مِن استِلالِ روحِه واللّحوقِ بالمُنادِي.

در روايتى يكى از ياران امام صادق عليه السلام از آن حضرت پرسيد: آيا ممكن است مؤمن از قبض روحش ناراضى باشد؟ فرمود: نه به خدا سوگند، هنگامى كه فرشته مرگ براى قبض روحش مى آيد اظهار ناراحتى مى كند، فرشته مرگ مى گويد: اى ولى خدا ناراحت نباش، سوگند به آن كس كه محمد صلى الله عليه و آله را مبعوث كرده، من بر تو مهربان ترم از پدر مهربان، درست چشم هاى خود را بگشا و ببين، او نگاه مى كند، رسول خدا صلى الله عليه و آله وعلى عليه السلام وفاطمه عليها السلام وحسن عليه السلام و حسين عليه السلام و امامان از ذريّه او را مى بيند، فرشته به او مى گويد: نگاه كن اين رسول خدا و امير مؤمنان و فاطمه و حسن و حسين و امامان عليهم السلام دوستان تواند. او چشمانش را باز مى كند و نگاه مى كند، ناگهان گوينده اى از سوى خداوند بزرگ ندا مى دهد و مى گويد: يا ايتها النفس المطمئنه، اى كسى كه به محمد و خاندانش اطمينان داشتى بازگرد به سوى پروردگارت، در حالى كه تو به ولايت آنها راضى هستى، و او با ثوابش از تو خشنود است، داخل شو در ميان بندگانم يعنى محمد و اهل بيتش عليهم السلام و داخل شو در بهشتم، در اين هنگام چيزى براى انسان محبوب تر از آن نيست كه هر چه زودتر روحش از تن جدا شود و به اين منادى پيوندد.(1)

ص: 45


1- تفسير نمونه، ج 26، ذيل آيات 27- / 30 سوره فجر به نقل از كافى، ج 3، باب ان المؤمن لا يكره على قبض روحه

ص: 46

11: عطا به اندازه كرامت

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«مَنْ يُعْطِ بِالْيَدِ الْقَصيرَةِ يُعْطَ بِالْيَدِ الطَّويلَةِ؛ كسى كه با دست كوتاه ببخشد با دست بلند به او بخشيده مى شود».(1)

در بين علما بحثى است كه آيا ثوابى كه خداوند مى دهد به عنوان استحقاق است يا تفضّل است يا اثر اعمال انسان است؟ آنها كه مى گويند تفضّل است تحليل آنها اين است كه تمام هستى ما از آن خداست، لذا آنچه مى دهد عطا و تفضل است چون مزد و استحقاق، موقعى است كه ما از خود چيزى داشته باشيم.

علاوه بر اينكه آنچه از اعمال انجام مى دهيم مصالح و مفاسدش به خود ما برمى گردد، لذا استحقاق معنا ندارد بلكه تفضل است.

ولى ما نوع ديگرى از استحقاق را قائليم نه به عنوان كارگر و كارفرما بلكه به اين معنا كه وقتى فرمان خدا را اطاعت كرديم يك انسان لايقى مى شويم و وجود لايق مستحق انعام و عطاى الهى است، از باب اينكه خداوند حكيم است و به انسان لايق مى بخشد و كسى كه گنهكار است لايق جهنم است، ولى در عين حال

ص: 47


1- نهج البلاغه، حكمت 232

خداوند آن قدر لطف دارد كه خود را بدهكار كرده و ما را طلب كار و مى فرمايد:

«وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِى الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا»؛ هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اين كه روزى او بر خداست».(1) و در جاى ديگر مى فرمايد: اى مردم به خدا قرض بدهيد؛ اين لطف خداست كه خود را وام گيرنده و مردم را وام دهنده مى داند.

اين حديث مورد بحث نمونه اى از لطف خداوند است كه كسى كه با دست كوتاه براى خدا عطا كند با دست بلند خداوند به او عطا مى كند، خداوند آنچه به ما مى دهد تناسب با اعمال ما ندارد بلكه تناسب با كرامتش دارد او با كرمش با ما حساب مى كند نه اينكه ببيند ما چه كرديم. لذا در اعمال ماه رجب مى خوانيم:

«يا مَنْ يُعْطىِ الكثيرَ بِالْقَليلِ، يا مَنْ يُعْطى مَنْ سَأَلَهُ، يا مَنْ يُعْطى مَنْ لَمْ يَسْأَلْهُ وَمَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ تَحَنُّناً مِنْهُ وَرَحْمَةً؛ اى كسى كه در برابر اطاعت اندك، عطاى بسيار مى دهى، اى كه عطا كنى به هر كه از تو خواهد، اى كه عطا كنى به كسى كه از تو نخواهد و نه تو را بشناسد از روى نعمت بخشى و مهرورزى».(2)

تمام عباداتى كه انجام مى دهيم، شكر يك نعمت كوچك خدا را نمى توانيم بجا بياوريم، آيا در خانه او نرفتن و اطاعتش نكردن بى انصافى نيست.

خدايا به كوچكى ما نگاه نكن بلكه به بزرگى خود نگاه كن و عطاياى خود را از ما دريغ نفرما.

ص: 48


1- سوره هود، آيه 6
2- مفاتيح نوين، ص 606

12: فتنه

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«ما كُلُّ مَفْتُونٍ يُعاتَبُ ؛ هر شخص گرفتارى را نمى توان سرزنش كرد (چه بسا بى تقصير باشد)».(1)

براى فهميدن معناى كلام امام عليه السلام بايد معناى فتنه و عتاب را بدانيم.

كلمه فتنه موارد استعمالش متعدد است يك معنايش وارد شدن در بلا و حوادث گوناگون است. معناى ديگرش امتحان و آزمايش است. «إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلدُكُمْ فِتْنَةٌ»؛ اموال و فرزندانتان فقط وسيله آزمايش شما هستند».(2)

بين اين دو معنا يك رابطه نزديكى وجود دارد چون حوادث و بلاها و مصائب در بسيارى از موارد وسيله آزمايش و امتحان است.

معناى سومى هم براى فتنه ذكر شده كه فريب خورده است و مى شود با دو معناى قبل ارتباط داد كه گاهى بلاها و حوادث باعث فريب انسان مى شود، لذا مى شود براى فتنه يك مشترك معنوى ذكر كرد.

عتاب به معناى سرزنش كردن است.

ص: 49


1- نهج البلاغه، حكمت 15
2- سوره تغابن، آيه 15

براى جمله امام عليه السلام دو احتمال و معنا ذكر شده است:

1. اين معنا را ابن أبى الحديد در شرح خود بر نهج البلاغه بيان مى كند: يعنى اگر كسى يك حادثه اى براى او اتّفاق افتاد خيلى به آن اهميّت ندهد و اعتنا نكند.

شأن نزول هم براى اين جمله امام عليه السلام ذكر شده كه به هنگام حركت امام عليه السلام براى سركوب شورشيان بصره، سعد بن وقّاص، و محمد بن مسلمه، و اسامة بن زيد و عبداللَّه بن عمر آماده حركت نشدند، امام از آنها پرسيد چرا آماده جهاد نمى شويد؟ گفتند از اينكه مسلمانى را بكشيم ناراحتيم. امام فرمود: بر بيعت من وفاداريد؟ گفتند: آرى، امام فرمود: به خانه هايتان برويد. آن گاه حضرت حكمت 15 را زمزمه كرد چون بعضى آمدند به حضرت گفتند: فلانى نيامده، حضرت اين جمله را فرمود يعنى رهايشان كنيد و اهميّت ندهيد.

2. معناى دوّمى كه براى اين حديث ذكر شده اين است كه: هر كس دچار بلا و مشكلى شده را نبايد سرزنش كرد و هر منحرف را نمى توان سرزنش كرد، بلكه در خيلى از موارد بايد هدايتش كرد، چون غير از معصوم عليه السلام همه جائزالخطا هستند و نبايد يك لغزش را به رخ او كشيد و آبرويش را برد. چرا كه مؤمن احترامش از كعبه بيشتر است:

«الْمؤمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْكَعْبَةِ

».(1)

در حديثى آمده كه كسى كه مؤمنى را ملامت كند نمى ميرد مگر اينكه خودش دچار همان بلا شود.

اميدواريم خداوند ما را از لغزش ها حفظ فرمايد.

ص: 50


1- خصال، ج 1، ص 27

13: عامل تحقير، ذليل و توهين

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«أَزْرى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ، وَرَضِىَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ، وَهانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْها لِسانَهُ ؛ هر كس طمع در درون داشته باشد خود را حقير كرده، و كسى كه ناراحتى هايش را فاش كند به ذلت خويش راضى شده، و كسى كه زبانش را بر خود امير كند شخصيت خود را پايمال كرده است».(1)

قيمت و ارزش هر انسانى را خودش تعيين مى كند نه جامعه، جامعه همان قيمتى كه انسان روى خود مى گذارد تعيين مى كند، لذا انسان نبايد خود را ارزان عرضه كند.

با ذكر اين مقدّمه، در حديث فوق سه نكته قابل ذكر است: يكى اينكه عامل تحقير انسان چيست و چگونه انسان خود را تحقير مى كند؟ دوم اينكه چگونه انسان خود را ذليل مى كند و عامل ذلّت چيست؟ و سوم اينكه عامل اهانت انسان چيست و چگونه انسان خود را تحقير مى كند؟

ص: 51


1- نهج البلاغه، حكمت 2

1. عامل تحقير انسان:

«أزرى» يعنى عيب نهادن، تحقير كردن و پست شمردن. كسى كه در باطنش طمع داشته باشد خودش را تحقير كرده، طمع حقارت مى آورد، شخصى كه طمع دارد در مقابل ثروتمندان و اغنيا خضوع مى كند و خودش را كوچك مى كند و در انظار مردم تحقير مى شود. در نتيجه جامعه هم بر اساس قيمت گذارى خود او برايش ارزش قائل مى شود.

روايات در باب طمع فراوان است: ابوحمزه ثمالى از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه مى فرمايند: مردى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت:

«عَلِّمنى يا رَسُولَ اللَّه شَيْئاً، فَقالَ صلى الله عليه و آله: عَلَيْكَ بِالْيَأْسِ مِمَّا فى أَيْدِى النّاسِ فَإنَّهُ الْغَنِىَ الْحاضِرُ، قالَ: زِدْنى يا رَسُولَ اللَّهِ قالَ: إيَّاكَ وَالطَّمَعَ فَإنَّهُ الْفَقرُ الْحاضِرُ؛ عرض كرد: اى پيامبر خدا چيزى به من تعليم كن. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: از آنچه در دست مردم است نااميد باش كه بى نيازى آماده همين است. گفت: اى پيامبر خدا بيشتر برايم بگو: فرمود: از طمع پرهيز كن كه نيازمندى آماده همين است».(1)

همچنين امام على عليه السلام فرموده اند:

«ثَمَرَةُ الطَّمَعِ الشِّقاءُ؛ نتيجه طمع بدبختى است».(2)

امام هادى عليه السلام در حديثى مى فرمايند:

«الطَّمَعُ سَجِيَّةٌ سَيِّئَةٌ؛ طمع، خصلتى زشت است».(3)

امام كاظم عليه السلام به هشام فرمود: «از طمع بپرهيز و به آنچه مردم دارند، چشم داشتى نداشته باش، چشم داشت به مخلوق را در خود بميران زيرا طمع، كليد هر خوارى است و عقل را مى دزدد و انسانيّت را مى دَرَد و آبرو را مى آلايد

ص: 52


1- وسائل الشيعه، ج 11، ص 322
2- غرر الحكم، ص 359
3- الدرّة الباهرة، ص 42

و دانش را از بين مى برد».

طمع ممدوح و نيكو هم داريم كه قرآن درباره آن مى فرمايد: «تَتَجَافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً ...»؛ پهلوهايشان از بسترها دور مى شود (و شبانگاه به پا مى خيزند و رو به درگاه خدا مى آورند) و پروردگار خود را با بيم و اميد مى خوانند».(1)

امام سجّاد عليه السلام در دعايش عرض مى كند:

«إذا رَأَيْتُ مَوْلاىَ ذُنُوبى فَزِعْتُ، وَإذا رَأَيْتُ عَفْوَكَ طَمِعْتُ ؛ سرورم چون به گناهان خود مى نگرم بيمناك مى شوم و چون به بخشش تو مى نگرم، طمع مى بندم».(2)

2. عامل ذلالت انسان:

فرمود كسى كه دردش را براى همه مى گويد و داد مى زند خودش را ذليل مى كند، انسان با شخصيت مسائلش را حفظ مى كند و دردهايش را براى ديگران بيان نمى كند. نقل مى كنند كه شخصى دندانش درد مى كرد و از شدت دندان درد داد و بيداد مى كرد و آه و ناله اش همه جا پيچيده بود. شخصى به او گفت: چقدر كم طاقتى؟ من سه سال است كه بينايى خود را از دست داده ام اما به احدى نگفتم.

على عليه السلام مى فرمايد:

«رَضِىَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ ؛ كسى كه از گرفتارى خود پرده بردارد، به خوارى تن داده است».(3)

3. عامل توهين انسان:

فرمود اگر زبانش را امير خود كند به خود توهين كرده و خودش را ارزان

ص: 53


1- سوره سجده، آيه 16
2- بحارالانوار، ج 98، ص 83
3- ميزان الحكمه، ج 3، ص 443؛ و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 84

فروخته است. خوشا به حال كسى كه اختيار زبانش در دست اوست كه در اين صورت مى تواند از آن بهره هاى فراوان ببرد.

در حديثى على عليه السلام فرموده است:

«اللِّسانُ ميزانُ الإنسانِ ؛ زبان، وسيله سنجش انسان است».(1)

و همان حضرت مى فرمايند:

«إذا أصْبَحَ ابنُ آدَمٍ فإنَّ الأعْضاءَ كُلَّها تُكَفِّرُ اللِّسانَ فَتَقولُ: إتّقِ اللَّهَ فِينا فإنَّما نحقُ بِكَ، فإنِ اسْتَقَمْتَ استَقَمْنا وإنِ اعْوَجَجْتَ اعْوَجَجْنا؛

چون آدمى صبح كند، همه اندام ها در برابر زبان كرنش كرده و مى گويند: تقواى الهى را درباره ما رعايت كن، زيرا ما به تو بستگى داريم، اگر راست باشى، راست هستيم و اگر كج شوى، ما نيز كج مى شويم».(2)

امام على عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود:

«لَا يَسْتَقِيمُ إِيمَانُ عَبْدٍ حَتَّى يَسْتَقِيمَ قَلْبُهُ. وَ لَايَسْتَقِيمُ قَلْبُهُ حَتَّى يَسْتَقِيمَ لِسَانُهُ، فَمَنِ اسْتَطَاعَ مِنْكُمْ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ تَعَالَى وَ هُوَ نَقِيُّ الرَّاحَةِ مِنْ دِمَاءِ الْمُسْلِمِينَ وَ أَمْوَالِهِمْ، سَلِيمُ اللِّسَانِ مِنْ أَعْرَاضِهِمْ، فَلْيَفْعَلْ؛

ايمان هيچ بنده اى درست نشود، تا آنكه دلش درست شود و دلش درست نشود، تا آن گاه كه زبانش درست شود. بنابراين هر كس از شما كه مى تواند با دستى نيالوده به خون و اموال مسلمانان و زبانى سالم از ريختن آبرو و حيثيت ايشان خداوند را ديدار نمايد، بايد چنين كند».(3)

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند:

«سَلامَةُ الإنسانِ فى حِفْظِ اللِّسانِ ؛ سلامت انسان، در نگهدارى زبان است».(4)

و از على عليه السلام روايت شده است كه:

«مَنْ حَفِظَ لِسانَهُ سَتَرَ اللَّهُ عَوْرَتَهُ ؛ هر كه زبانش را نگهدارد، خداوند عيبش را بپوشاند».(5)

ص: 54


1- ميزان الحكمه، ج 8، ص 490
2- صحيح ترمذى، ج 9، ص 247؛ به نقل از ميزان الحكمه، ج 8، ص 494
3- نهج البلاغه، خطبه 176
4- بحارالانوار، ج 71، ص 286
5- همان مدرك، ص 283

و همان حضرت فرموده است:

«اللِّسانُ سَبُعٌ، إنْ خُلِّىَ عَنْهُ عَقَرَ؛ زبان، درنده است اگر رها شود، گاز مى گيرد».(1)

ص: 55


1- نهج البلاغه، حكمت 60

ص: 56

14: چهار صفت ناپسند

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«الْبُخْلُ عارٌ، وَالجُبْنُ مَنْقَصَةٌ، وَالْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ، وَالْمُقِلُّ غَريبٌ فى بَلْدَتِهِ ؛ بخل ننگ است، ترس نقصان است و فقر شخص زيرك را از بيان دليلش گنگ مى سازد، و شخصى كه فقير است در شهرش نيز غريب و بيگانه است».(1)

اين چهار موردى كه در كلام امام بيان شده است با هم ارتباط دارند و همه آنها مبتنى بر مسائل مادّى است. در اوّلين جمله مى فرمايد: بخل ننگ است.

حقيقت ننگ آن چيزى است كه دور از شأن انسان باشد. ننگ نوعى عيب است كه به شرافت انسان لطمه مى زند، نقصان جسمانى عيب نيست، بلكه نقصان شخصيّتى و حيثيّتى، عار است. و بخل چون دون شأن انسان است در نتيجه عيب محسوب مى شود؛ چرا كه شأن انسان اين است كه با عالم هستى هم صدا باشد.

تمام عالَم در حال انفاق كردن هستند، خورشيد دائماً انفاق مى كند و نور مى دهد؛ زمين دائماً انفاق مى كند و مواد غذايى مى دهد؛ درياها، هوا، جانوران مثل زنبور عسل، گوسفند و حيوانات ديگر انفاق مى كنند و در اين ميان اگر انسان كه اشرف

ص: 57


1- نهج البلاغه، حكمت 3

مخلوقات هست انفاق نكند و بخل بورزد از موجودات ديگر پست تر خواهد بود و جز ننگ و عار چيز ديگرى نصيبش نخواهد شد.

رواياتى كه در نكوهش بخل بيان گرديده بسيار است كه نمونه هايى از آن را ذكر مى كنيم:

1. حضرت على عليه السلام فرموده اند:

«الْبُخْلُ بِالمَوجودِ سُوءُ الظَّنِّ بِالْمَعْبودِ؛ بخل ورزيدن به آنچه در دست دارى بدگمانى به معبود است».(1)

2. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند:

«أقَلُّ النّاسِ راحةً البخيلُ ؛ آدم بخيل كمتر از همه مردم آسايش دارد».(2)

3. على عليه السلام مى فرمايند:

«لَيْسَ لِبَخيلٍ حَبيبٌ ؛ بخيل هيچ دوستى ندارد».(3)

4. از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است:

«البخيلُ حَقّاً مَنْ ذُكِرْتُ عِنْدَهُ فَلَمْ يُصِلِّ عَلَىَ ؛ بخيل واقعى كسى است كه نام من نزد او برده شود و بر من درود نفرستد».(4)

5. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند: بخيل ترين مردم كسى است كه در پرداخت آنچه خدا بر او واجب گردانيده است بخل ورزد.(5)

6. و همان حضرت فرموده است:

«انّ أبخَلَ النّاسِ مَن بَخِلَ بِالسَّلامِ ؛ بخيل ترين مردم كسى است كه در سلام كردن بخل ورزد».(6)

7. امام صادق عليه السلام مى فرمايند: هر كس خانه اى داشته باشد و مؤمن به سكونت در آن نيازمند باشد و او آن را از مؤمن باز دارد، خداوند مى فرمايد: فرشتگان من بنده ام در سكونت دنيا بر بنده ام بخل ورزيد. سوگند به عزّت خودم كه او هرگز

ص: 58


1- ميزان الحكمه، ج 1، ص 375
2- بحارالانوار، ج 73، ص 300
3- ميزان الحكمه، ج 1، ص 376
4- بحارالانوار، ج 73، ص 306
5- همان مدرك، ص 300
6- همان مدرك، ج 76، ص 4

وارد بهشت نخواهد شد. «...

وَعِزَّتى لايَسْكُنُ جِنانى أَبَداً

».(1)

8. امام صادق عليه السلام در حديثى فرموده اند: اميرالمؤمنين عليه السلام پنج بار شتر خرما براى مردى فرستاد ... فردى به على عليه السلام عرض كرد:

«واللَّهِ ما سَأَلَكَ فُلانٌ، وَلَقَدْ كانَ يَجْزِيهِ مِنَ الخَمْسَةِ الأوْساقِ وِسْقٌ واحِدٌ فقال له أميرُ المؤمنين عليه السلام: واللَّهِ لا كَثَّرَ اللَّهُ في المؤمِنينَ ضَرْبَكَ، أعُطِي أنَا وَتَبْخَلُ أنْتَ!؛

به خدا قسم فلانى از تو اين مقدار نخواسته است، يك بار شتر از پنج بار براى او كافى است. امام عليه السلام فرمود: خدا امثال تو را در ميان مؤمنان زياد نكند. من مى بخشم و تو بخل مى ورزى»؟!(2)

در جمله دوم امام مى فرمايد: ترس در وجود انسان نقص است، چون ترس بى دليل سرمايه هاى انسان را بر باد مى دهد؛ توانايى سخن گفتن را دارد اما ترسو است در زمينه تبليغات دينى اگر كسى ترسو باشد نمى تواند مبلّغ خوبى باشد، توانايى تجارت را دارد اما ترسو است ...

راه مبارزه با ترس، وارد شدن در ميدان هاى كارى است.

و اگر انسان مى خواهد در زندگى ترس داشته باشد بايد از خدا بترسد كه در واقع ترس از گناهان خودش است.

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«الْمُؤْمِنُ بَيْنَ مَخَافَتَيْنِ: ذَنْبٍ قَدْ مَضى لا يَدْرِي ما صُنْعُ اللَّهُ فِيْهِ، وَعُمرٍ قد بَقِي لَايَدْرِي ما يَكتَسِبُ فِيهِ مِنَ الْمَهالِكِ، فهو لا يصبح إلّا خائفاً ولا يصلحه إلّاالخوف؛

مؤمن ميان دو ترس به سر مى برد: گناهى كه در گذشته كرده است و نمى داند خدا با آن چه كرده است (آن را بخشيده است يا نه) و عمرى كه باقى مانده است و نمى داند در آن مدّت چه گناهان مهلكى مرتكب خواهد شد، بنابراين مؤمن پيوسته ترسان است و جز ترس اصلاحش نكند».(3)

ص: 59


1- عقاب الاعمال، ص 287
2- وسائل الشيعه، ج 6، ص 318
3- اصول كافى، ج 2، ص 71

از روايات به خوبى استفاده مى شود كه مؤمن بايد بين بيم و اميد بسر ببرد.

على عليه السلام در اين زمينه فرموده اند:

«يا بُنىَّ خَفِ اللَّهَ خَوْفاً إنَّكَ لَوْ أَتَيْتَهُ بِحَسَناتِ أَهْلِ الأرضِ لَمْ يَقْبَلْها مِنْكَ وَارْجُ اللَّهَ رَجاءً إنَّكَ لَوْ أَتَيْتَهُ بِسَيِّئاتِ أَهْلِ الأرضِ غَفَرَها لَكَ ؛ پسرم، از خدا چنان بترس كه اگر نيكى هاى مردم روى زمين را براى او بياورى از تو نپذيرد، و به خدا چنان اميدوار باشى كه اگر گناهان مردم روى زمين را براى او بياورى تو را بيامرزد».(1)

امام صادق عليه السلام به اسحاق بن عمّار فرمود:

«يا إسْحاقُ خَفِ اللَّهَ كأنَّكَ تَراهُ، وإنْ كُنْتَ لا تَراهُ فإنَّهُ يَراكَ فإنْ كُنْتَ تَرى أنَّهُ لا يَراكَ فَقَدْ كَفَرْتَ، وإنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أنَّهُ يَراكَ ثُمَّ بَرَزْتَ لَهُ بِالمَعْصِيَةِ، فَقَدْ جَعَلْتَهُ مِن أهْوَنِ النّاظِرين إلَيْكَ؛

اى اسحاق، از خدا چنان بترس كه گويا او را مى بينى. اگر تو او را نمى بينى او تو را مى بيند. پس اگر عقيده دارى كه او تو را نمى بيند كافر شده اى، و اگر عقيده دارى كه تو را مى بيند و آشكارا نافرمانى او را مى كنى، او را از پست ترين نظر كنندگان به خودت قرار داده اى».(2)

امام صادق عليه السلام در حديث جالبى چنين فرموده اند:

«مَنْ خافَ اللَّهَ أَخافَ اللَّهُ مِنْهُ كُلَّ شى ءٍ وَمَنْ لَمْ يَخَفِ اللَّهَ أَخافَهُ اللَّه مِنْ كُلِّ شى ءٍ؛ هر كه از خدا بترسد خدا هر چيزى را از او خواهد ترسانيد، و هر كه از خدا نترسد خدا او را از هر چيزى خواهد ترسانيد».(3)

پيامدهاى ترس از خدا در روايات ما چنين بيان شده است:

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد كه: خداوند فرموده است: «...

فإذا أمِنَنِي في الدُّنْيا أخَفْتُهُ يَوْمَ القِيامَةِ، وإذا خَافَنِي فِي الدُّنْيا أمَنْتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ؛

اگر بنده ام در دنيا خود

ص: 60


1- الاثنا عشرية، ص 40
2- اصول كافى، ج 2، ص 68
3- همان مدرك

را از من ايمن بداند در روز رستاخيز او را هراسان كنم و اگر در دنيا از من بترسد در روز قيامت او را ايمن گردانم».(1)

امام على عليه السلام مى فرمايند:

«الخَوْفُ سِجْنُ النَّفْسِ عَنِ الذُّنُوبِ، وَرادِعُها عَنِ الْمَعاصى ؛ ترس، بازداشتگاه نفس از گناهان وجلوگيرنده آن از نافرمانى هاست».(2)

و همان حضرت فرموده است:

«مَنْ كَثُرَتْ مَخَافَتُهُ قَلَّتْ آفَتُهُ؛

آن كه ترس او زياد باشد، كمتر آسيب ببيند».(3)

و فرمود:

«الخَوْف مَظَنّة الأمْنِ؛

ميوه ترس، امنيّت است».(4)

در جمله سوم امام مى فرمايند: فقر انسان باهوش را گنگ مى كند و نمى گذارد حرف خود را بزند.

ايات در باب فقر فراوان است كه بعضى از روايات فقر را نكوهش مى كند و بعضى از روايات فقر را ستايش مى كنند و ما خلاصه اين دو دسته روايات را ذكر مى كنيم و سپس به بررسى اين روايات مى پردازيم.

در مورد نكوهش فقر، رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«كادَ الْفَقْرُ أَنْ يَكُونَ كُفْراً؛ نزديك است كه فقر به كفر بينجامد».(5)

و همان حضرت فرموده است:

«أللَّهُمَّ إنّى أعوذُ بِكَ مِنَ الْكُفْرِ والفَقْرِ، فقالَ رجلٌ: أَيَعْدلانِ؟ قالَ: نَعَم ؛ بارخدايا من از كفر و فقر به تو پناه مى برم. مردى عرض كرد: آيا اين دو با هم برابرند؟ فرمود: آرى».(6)

ازامام على عليه السلام روايت شده است:

«الْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَكْبَرُ؛ فقر، مرگ بزرگ است».(7)

ص: 61


1- بحارالانوار، ج 70، ص 379
2- ميزان الحكمه، ج 3، ص 183
3- همان مدرك
4- ميزان الحكمة، ج 3، ص 186
5- اصول كافى، ج 2، ص 307
6- كنز العمال، به نقل از ميزان الحكمه، ج 7، ص 498
7- نهج البلاغه، حكمت 163

امام على عليه السلام به فرزندش امام حسن چنين مى فرمايد: كسى را كه در پى تحصيل خوراك روزانه خود است، سرزنش مكن زيرا كسى كه قوت خود را نداشته باشد، خطاهايش بسيار است، فرزندم آدم فقير، حقير است. سخنش خريدار ندارد و مقام و مرتبه اش شناخته و دانسته نمى شود، فقير اگر راستگو باشد، او را دروغگو مى نامند و اگر زاهد و دنياگريز باشد، نادانش مى خوانند.

فرزندم هر كه به فقر گرفتار آيد، به چهار خصلت مبتلا شود:

«بِالضَّعفِ فى يَقينِهِ، وَالنُّقصانِ في عَقِلِهِ، وَالرِّقَّةِ فى دينِهِ، وَقِلَّةِ الحَياءِ فى وَجْهِهِ، فَنَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الفَقرِ؛ به سستى در يقين و كاستى در خرد و شكنندگى در دين و كمى شرم و حيا در چهره. پس پناه مى برم به خدا از فقر».(1)

امّا رواياتى كه در ستايش فقر وارد شده است:

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«الْفَقْرُ فَخْرى وَبِهِ أفْتَخِرُ؛ فقر، افتخار من است و به آن مى بالم».(2)

و همان حضرت فرموده است:

«الْفُقَراءُ أَصَدِقاءُ اللَّهِ ؛ فقرا، دوستان خدايند».(3)

جمع و تفسير اين روايات به اين است كه فقر به دو معنا پسنديده است و به يك معنى نكوهيده.

فقر پسنديده، يكى فقر الى اللَّه است كه خداوند مى فرمايد: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الغَنِيُّ الحَميدُ»؛ اى مردم! شما (همگى) نيازمند به خداييد و تنها خداوند است كه بى نياز و ستوده است».

آرى بى نياز حقيقى و قائم بالذات در تمام عالم هستى يكى است، و او خداست، همه موجودات سر تا پا نيازمند و فقير و وابسته به وجود او هستند.

ص: 62


1- ميزان الحكمه، ج 7، ص 505
2- بحارالانوار، ج 72، ص 55
3- الفردوس، ج 3، ص 157

همان گونه كه او نياز مطلق است، انسان ها فقر مطلقند.

دوم: زندگى ساده است كه پسنديده است. و اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: فقر افتخار من است، منظور حضرت، فقر الى اللَّه و زندگى ساده است.

اما فقرى كه مذمت شده و نكوهيده است، فقر مالى و نياز داشتن به اين و آن است و شخص نيازمند وابسته است و شجاعت ندارد در نتيجه نمى تواند حرف خود را بزند.

و ادامه حديث مورد بحث كه مى فرمايد: آدم فقير در شهر خود نيز غريب است، اشاره به همين نوع فقر دارد.

***

ص: 63

ص: 64

15: اقسام سه گانه قلب

امام باقر عليه السلام مى فرماينند:

«إنَّ الْقلب ها ثَلاثَةٌ: قلبٌ مَنكوسٌ لا يَعِي شَيْئاً مِن الخَيْرِ وهو قلْبُ الكافرِ، وقلْبٌ فِيهِ نُكْتَةٌ سَوداءٌ والخَيْرُ والشَّرُّ فيه يَعتَلِجانِ فَأيُّهُما كانَتْ مِنهُ غَلَبَ عليهِ، وقَلْبٌ مَفْتُوحٌ فيهِ مَصابِيحٌ تَزْهَرُ لا يُطَفَى ءُ نُورهُ إلى يومِ القيامةِ وَهُوَ قَلْبُ المُؤْمِنِ ؛ بدرستى كه دل ها سه گونه است: دلى كه واژگون است، كه هيچ خيرى در آن نيست و آن دل كافر است. و دلى كه در آن نقطه سياه وجود دارد، در اين دل خوبى و بدى با يكديگر مى ستيزند و هر كدام نيرومندتر بود بر ديگرى چيره مى گردد، و دلى گشاده كه در آن چراغى مى درخشد، نورش تا روز قيامت خاموش نمى شود و آن دل مؤمن است».(1)

در قرآن و روايات تعبيرات گوناگونى در مورد عقل و فكر و روح انسان شده است؛ يكى از اين تعبيرات در مورد عقل، قلب است و قلب دو معنا دارد: يكى قلب جسمانى، ويكى هم قلب روحانى؛ قلب جسمانى همين تلمبه اى است كه در وسط سينه انسان است وخون را به تمام اعضاى انسان مى رساند و اما قلب روحانى همان عقل است. قلب در قرآن در مفهوم عقل و روح خيلى استعمال شده است.

ص: 65


1- محجة البيضاء، ج 5، ص 22

عقل از ريشه «عِقال» است، همان پابندى كه بر شتر مى زنند تا حركت نكند و عقل را از اين جهت عقل گفتند چون انسان را از زشتى ها باز مى دارد.

به اين علت به عقل، قلب هم مى گويند چون كه

يَتَقَلَّبُ مِن حَالٍ إلى حَالٍ

است؛ يعنى دائماً در حال دگرگونى است، مثل قلب جسمانى كه دائماً در حال تغيير است؛ لذا اگر يك دقيقه از كار بيفتد، عمر انسان به پايان مى رسد.

در روايات هم كلمه قلب زياد به كار رفته است از جمله همين روايت كه قلب هاى انسان ها را به سه گونه تقسيم مى كند:

1. بعضى از مردم قلبشان مانند ظرف وارونه است كه چيزى از سعادت و خير و انوار الهى در آن جاى نمى گيرد حتّى اگر پاى منبر رسول خداو ائمّه عليهم السلام هم بنشيند فايده ندارد. يكى از مهمترين عواملى كه باعث مى شود قلب انسان وارونه شود و بميرد، انس به گناه است و گناه روى گناه كه رسول خدا فرمود:

«الذَّنْبُ عَلى الذَنْبٍ»(1)

يعنى گناه روى گناه دل را مى ميراند و دل مرده دلى وارونه است.

2. بعضى از مردم قلبشان بر اثر گناه سياه مى شود كه هر گناهى نقطه سياهى است در قلب كه اگر توبه كند پاك مى شود و اگر گناه ادامه پيدا كند اين نقطه وسيع مى شود و تمام قلب را مى پوشاند كه قرآن مى فرمايد: «وَأَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ»؛ و آثار گناه، سراسر وجودشان را بپوشاند».(2)

اين گونه افراد گاهى به سمت خير هستند و گاهى به سمت شرّ كه هر كدام از خير و شر كه نيرومندتر باشد بر ديگرى غلبه پيدا مى كند.

3. بعضى از مردم قلبشان گشاده و باز است نور خدا در آن مى درخشد و حقايق را درك مى كند و بر سر دوراهى مى تواند تصميم بگيرد.

مهم اين است كه انسان بتواند در زندگى خود به اين مرحله برسد كه اين نياز

ص: 66


1- خصال، ص 228
2- سوره بقره، آيه 81

به عمل مستمر و راز و نياز و ترك گناه و تهذيب نفس دارد. اميدواريم خداوند توفيق اين كار را به همه ما عنايت فرمايد. ان شاء اللَّه.

***

ص: 67

ص: 68

16: سؤال كردن- از خود راضى بودن

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«الْمَسْأَلَةُ خِباءُ الْعيب ها، وَمَنْ رَضِيَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السَّاخِطُ عَلَيْهِ ؛ پرسش كردن وسيله پوشاندن عيب هاست، و انسان از خودراضى، دشمنان او فراوانند».(1)

در اين حديث حضرت به دو نكته مهم اشاره فرموده است:

نكته اوّل درباره سؤال كردن است كه وسيله پنهان شدن عيب هاى انسان هاست. در آيات وروايات به اين مطلب اشاره شده كه چيزى را كه نمى دانيد بپرسيد. «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَاتَعْلَمُونَ»؛(2) اگر نمى دانيد، از آگاهان بپرسيد».

فلسفه سؤال كردن اين است كه: ما اوّلين كسى نيستيم كه در اين دنيا زندگى مى كنيم بلكه قبل از ما انسان هاى زيادى آمدند و در اين دنيا زندگى كردند و تجارب زيادى كسب كردند و اين تجربيات بايد به نسل هاى آينده منتقل شود كه يكى از مهمترين راه هايش پرسش است. چرا كه استعدادهايى كه خداوند به مردم داده مختلف است و هر كسى در يك جهتى استعداد دارد و همه چيز را

ص: 69


1- نهج البلاغه، حكمت 6
2- سوره نحل، آيه 43

همگان مى دانند و سؤال كليدى است كه ما را به گذشتگان پيوند مى دهد و معلومات آنها را در اختيار ما قرار مى دهد. اما با اين حال بعضى از افراد سؤال را عيب و ننگ مى دانند و گاهى مى گويند خجالت مى كشيم سؤال كنيم و حال اينكه خجالت دو قسم است: يكى عاقلانه و ديگرى احمقانه. خجالت احمقانه اين است كه انسان چيزى را كه نمى داند خجالت بكشد كه سؤال كند، امّا خجالت عاقلانه آن است كه انسان از گناه خجالت بكشد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«العِلمُ خَزائنٌ وَمفاتِيحُهُ السؤالُ، فَاسألُوا رحِمَكُمُ اللَّهُ فإنَّهُ يُؤجَرُ أربَعةٌ: السائلُ، والمُتكَلِّمُ، والمُستَمِعُ، والمُحِبُّ لَهُم ؛ دانش گنجينه هايى است و كليدهاى آن پرسش است، پس خدايتان رحمت كند، بپرسيد، كه با اين كار چهار نفر اجر مى برند: پرسشگر، پاسخگو، شنونده و دوستدار آن».(1)

و همان حضرت فرموده است:

«السؤالُ نِصْفُ العِلم ؛ پرسش نيمى از دانش است».(2) و درباره خوب پرسيدن هم حديث از آن حضرت وارد شده كه نيمى از دانش است.

على عليه السلام به شخصى كه از آن حضرت سؤال مشكل آفرين پرسيد، فرمود:

«سَلْ تَفَقُّهاً وَلا تَسْأل تَعَنُّتاً، فإنّ الجَاهِلَ المُتَعَلِّمَ شَبيهٌ بِالعَالِمِ، وانّ العَالِمَ المتَعَسِّفَ شَبِيهٌ بِالجَاهِلِ المتَعَنِّتِ؛

به قصد يادگرفتن بپرس، نه براى آزردن و خطا گرفتن؛ زيرا جاهلى كه در صدد آموختن باشد همانند عالم است و عالمى كه در بيراهه قدم نهد همچون جاهلى است كه به قصد خطا گرفتن مى پرسد».(3)

و اگر سؤال از انسان شد و جوابش را نمى داند، بگويد: نمى دانم نه اينكه جواب نادرست بدهد و دچار پيامدهاى آن شود.

ص: 70


1- تحف العقول، حكمت 39
2- ميزان الحكمه، ج 4، ص 331
3- نهج البلاغه، حكمت 320

نكته دوم: فرمود اگر كسى ازخودراضى باشد، ناراضى از او زياد مى شود؛ چون از خودراضى بودن موجب مى شود كه خودبرتربين و خودخواه شود و انتظار دارد كه همه بنده او باشند و براى او تعظيم كنند. اعمال انسان نبايد او را مغرور كند، چون اعمال ما در كنار كرامت و بزرگوارى خداوند ناچيز است

«وَما قَدْرُ أعْمالُنا فى جَنْبِ كَرَمِكَ

». غرور و غفلت سرچشمه هر هلاكتى است و مادر هر شقاوتى، غرور عبارت است از آرامش يافتن و مطمئن شدن به آنچه كه موافق با هوا و هوس باشد، گمان مى كند اعمال و افعالى كه انجام مى دهد درست است، مال حرام را در راه خير مصرف مى كند و مى پندارد كه عمل نيكى كرده است. آيات و روايات در مذمت غرور فراوان است. خداوند مى فرمايد: «فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلَا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ»؛ پس مبادا زندگانى دنيا شما را بفريبد، و مبادا (شيطان) فريبكار شما را نسبت به (كَرَم) خدا بفريبد (و مغرور سازد)!».(1)

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«يابنَ مَسْعودٍ، لاتَغْتَرَنَّ باللَّهِ، وَلاتَغْتَرنَّ بِصَلاحِكَ وَعِلْمِكَ وَعَمَلِكَ وَبِرِّكَ وعبادَتِكَ ؛ اى پسر مسعود، به خدا مغرور مشو و به پاكى و علم و عمل و نيكى و عبادت خود، فريفته مباش».(2)

همچنين امام على عليه السلام فرموده است:

«سُكونُ النَّفسِ الَى الدُّنيا مِنْ أعظَمِ الغُرورِ؛ دل بستن نفس به دنيا، بزرگ ترين فريب است».(3)

از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه: شخص مغرور و فريفته، در دنيا مسكين و بينوا و در آخرت مغبون و زيانكار است، زيرا برتر را به پست تر فروخته است:

«لأنّه باعَ الأفضلَ بِالأَدْنى

».(4)

ص: 71


1- سوره لقمان، آيه 33 و سوره فاطر، آيه 5
2- مكارم الاخلاق، ج 2، ص 350
3- ميزان الحكمه، ج 7، ص 184
4- جامع السعادات، ج 3، ص 11 با ترجمه

ص: 72

17: درس توحيد و خداشناسى

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«اعْجَبُوا لِهذَ الإنْسَانِ يَنْظُرُ بِشَحْمٍ، وَيَتَكلَّمُ بِلَحْمٍ، وَيَسْمَعُ بِعَظْمٍ، وَيَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْمٍ ؛ تعجّب كنيد از اين انسان كه با يك قطعه «پى مى بيند، و با قطعه «گوشتى» سخن مى گويد، و با «استخوانى» مى شنود و از «شكافى» نَفس مى كشد. (يعنى اين كارهاى بزرگ و حياتى را با اين وسائل كوچك انجام مى دهد)».(1)

در واقع اين حديث يكى از درس هاى بزرگ توحيد و خداشناسى است و تعبيرات بسيار عالى و رسا و جمله ها حساب شده است. چند موضوع است كه در انسان مهم است يكى چشم است كه مهمترين وسيله ارتباطى انسان با جهان خارج است؛ معلوماتى كه از طريق چشم به دست مى آوريم از همه معلومات ديگر بيشتر است.

وسيله ديگر گوش است كه معمولًا علوم نقلى از طريق آن به انسان منتقل مى شود. سوّمين وسيله زبان است كه وسيله تعليم و تعلّم و انتقال علوم از نسلى به نسل ديگر است، كه اگر زبان نبود تمدن امروزى به وجود نمى آمد.

ص: 73


1- نهج البلاغه، حكمت 8

چهارمين وسيله كه باعث بقاى انسان است، تنفس است كه اگر دو دقيقه نفس كشيدن انسان قطع شود، مرگش حتمى است؛ چون مقاومت سلول هاى مغز انسان در مقابل كمبود اكسيژن، از تمام سلول هاى ديگر بدن كمتر است و حدّاكثر مقاومتش دو دقيقه است، انسان مقاومتش در برابر غذا زياد است تا جايى كه بعضى تا پنجاه روز بدون غذا مقاومت كردند، و در مقابل كمبود آب هم مى شود چند روز مقاومت كرد، اما در مقابل كمبود هوا، مقاومت بسيار اندك است.

على عليه السلام مى فرمايد ببينيد خداوند چه قدرت نمايى كرده و اين چهار دستگاه و ابزار مهم را با مصالح ارزان و كم اهميّت ساخته است.

از نظر ارزش مادّى نمى شود براى چشم قيمت گذاشت، شخصى نابينا حاضر است ميليون ها تومان بدهد تا بينايى خود را به دست آورد، امّا اگر مواد اين چشم را بيرون بياوريم يك تكه چربى است و ارزش مادّى ندارد.

گوش از نظر شكل و دستگاه قيمتى ندارد فقط چند تكّه استخوان است اما از نظر شنوايى و بهره بردارى از آن بسيار ارزشمند است.

زبان يك تكّه گوشت است، امّا اعجوبه اى است كه مى تواند جامعه و جهانى را اصلاح كند و يا ممكن است جهانى را بر هم بريزد. يكى از كارهاى مهمّ زبان، تكلّم است كه با فصاحت و بلاغت سخن مى گويد و باعث تعجّب انسان مى شود، علاوه بر اينكه كمك مؤثّرى به بلع غذا مى كند، در جويدن نيز نقش مهمّى دارد، مرتباً لقمه غذا را به زير دندان ها هل مى دهد و بعد از خوردن غذا و فضاى دهن و دندان ها را تميز مى كند، و در كنار زبان، خداوند «لب ها» را هم در اختيار ما قرار داد كه نقش مؤثّرى در تكلّم دارند چون بسيارى از مقاطع حروف بوسيله لب ها ادا مى شود؛ و حتى لب ها كمك زيادى به جويدن غذا، و حفظ رطوبت دهان، و نوشيدن آب مى كند؛ در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم:

«إنَّ اللَّهَ تعالى يقولُ: يابْنَ آدَمَ إنْ نَازَعَكَ لِسَانُكَ فيما حَرَّمْتُ عَلَيْكَ فَقَدْ أعَنْتُكَ عَلَيْهِ

ص: 74

بِطَبَقَتَيْنِ، فأطْبِقْ، وإنْ نازَعَكَ بَصَرُكَ إلى بَعْضِ ما حَرَّمْتُ عَلَيْكَ فَقَدْ أعَنْتُكَ عَلَيْهِ بَطَبَقَتَيْنِ، فَأَطْبِقْ؛

خداوند متعال به فرزندان آدم مى گويد: اى فرزند آدم، اگر زبانت خواست تو را وادار به حرام كند من دو لب را براى جلوگيرى از آن در اختيار تو قرار داده ام، لب را فرو بند، و اگر چشمت بخواهد تو را به سوى حرام ببرد من پلك ها را در اختيار تو قرار داده ام، آنها را فرو بند».(1)

چشم را معمولًا به يك دستگاه دوربين عكّاسى تشبيه مى كنند كه فوق العاده ظريف و دقيق است و در شبانه روز ممكن است هزاران هزار عكس از صحنه هاى مختلف بردارد، امّا از جهات زيادى قابل مقايسه با پيشرفته ترين دستگاه هاى عكس بردارى و فيلم بردارى نيست چون در اين دستگاه مردمك چشم كه همان دريچه تنظيم نور است به طور خودكار در برابر نور تغيير شكل داده و در مقابل نور قوى تنگ تر و در مقابل نور ضعيف گشادتر مى شود. عدسى چشم دائماً تغيير شكل مى دهد گاهى قطر آن 5/ 1 ميليمتر است و گاه تا 8 ميليمتر مى رسد و اين كار بوسيله عضلاتى كه اطراف عدسى قرار گرفته اند، انجام مى شود.

دستگاه عكاسى چشم در تمام طول عمر در چهار جهت مختلف حركت مى كند و عكس مى گيرد. چشم هاى انسان اين قدر حافظه اش قوى و گسترده است كه نيازى به عوض كردن فيلم ها ندارد. (بر خلاف دستگاه هاى عكس بردارى امروزى)

سطح چشم بايد دائماً مرطوب باشد و اين رطوبت دائمى از غدّه هاى اشك تأمين مى شود، كه از يك سو وارد چشم شده و از رگ هاى بسيار باريكى كه در گوشه چشمان قرار دارد بيرون مى رود و به بينى ها منتقل مى شود و بينى را نيز مرطوب مى كند. اگر غده هاى اشك خشك شود چشم به خطر مى افتد و حركت

ص: 75


1- نورالثقلين، ج 5، ص 581

پلك ها غير ممكن مى شود، و اگر بيش از حد فعّاليّت كند، دائماً اشك به صورت جارى مى شود. يا اگر راه باريك فاضل آب چشم بسته شد بايد دائماً آب هاى زيادى را از صورت خشك كنيم.

اگر انسان مقدارى در اين عجايب خلقت دقت كند پى به عظمت آفريننده آن مى برد و ناخودآگاه سر تعظيم در مقابلش فرود خواهد آورد.

***

ص: 76

18: چگونه با مردم زندگى كنيم؟

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«خالِطُوا النَّاسَ مُخالَطَةً إِنْ مُتُّمْ مَعَها بَكَوْا عَلَيْكُمْ، وَإِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَيْكُمْ ؛ با مردم آنچنان معاشرت كنيد كه اگر مرديد براى شما اشك بريزند، و اگر زنده مانديد با اشتياق به سوى شما آيند».(1)

اساس تعليمات اسلامى بر اجتماع و جمعيّت است، يعنى اسلام اصل را جامعه مى داند و افراد در دل جامعه پرورش پيدا مى كنند و لذا مى بينيم كه عبادات در اسلام شكل جمعى دارد. اصل در نماز، جماعت است و نماز فرادى غير رسمى است. تمام اذكار در نماز جنبه جمعى دارد حتى اذان و اقامه اش و سوره حمد جمعى است. سلام نماز هم بر محور جماعت است. روح حج هم جماعت است. لذا هر چه پيوند جامعه را محكم كند مورد تأييد اسلام است و هر چه آن را سست كند مبغوض است. سخن چينى، غيبت و تهمت، پيوندها را قطع مى كند، اصلاح ذات بين، تعاون و همكارى، برآوردن حوائج مردم، محبوب است چون باعث پيوند است.

با توجّه به اين بينش برويم سراغ كلام على عليه السلام كه مى فرمايد طورى زندگى

ص: 77


1- نهج البلاغه، حكمت 10

كن كه فقدان شما دردناك باشد و زندگى شما مورد محبّت مردم باشد.

معمولًا جامعه را به بدن تشبيه مى كنند كه بدن انسان داراى گوش، چشم، دست و پا و غيره است، در جامعه هم افرادش اين گونه اند كه يك عده چشم جامعه اند، و يك عده گوش جامعه هستند و يك عده زبان گوياى جامعه هستند و يك گروه مغزهاى متفكّر يك جامعه هستند و گروهى دست و پاى يك جامعه و آنچه مهم است اين است كه انسان بايد سعى كند كه يك عضو مفيد جامعه باشد نه زائد جامعه كه بايد كنارش زد، بعضى افراد در جامعه هستند كه عضو مضرّ جامعه هستند و مردنشان جشن و شادى آور است و افرادى هستند كه عضو مفيد جامعه هستند كه مرگشان موجب غم و غصّه است.

امام صادق عليه السلام مى فرمايند: مرد براى اداره خانه و خانواده اش بايد سه كار انجام دهد، هر چند بر خلاف طبع او باشد:

«مُعاشَرَةٍ جَميلَةٍ، وَسَعَةٍ بِتَقديرٍ، وَغِيْرَةٍ بِتَحَصُّنٍ ؛ خوشرفتارى، گشاده دستى به اندازه و غيرت و ناموس دارى».(1)

امام على عليه السلام فرموده است:

«ابذُلْ لِأخيكَ دَمَكَ وَمالَكَ، وَلِعَدُوِّكَ عَدْلَكَ وَانْصافَكَ، وَلِلعامَّةِ بِشرَكَ وَإحسانَكَ ؛ جان و مالت را فداى برادرت كن و عدل و انصاف را نثار دشمنت ساز و خوشرويى و احسانت را به عموم مردم ببخش».(2)

امام حسن مجتبى عليه السلام فرموده اند:

«صاحِبِ النَّاسَ مِثلَ ما تُحبُّ أن يُصاحِبوكَ بِهِ ؛ با مردم آن گونه رفتار كن كه دوست دارى با تو رفتار كنند».(3)

ص: 78


1- بحارالانوار، ج 78، ص 236
2- همان مدرك، ص 50
3- أعلام الدين، ص 297

19: عفو هنگام قدرت

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«إِذا قَدَرْتَ عَلى عَدُوِّكَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُكْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَيْهِ ؛ هنگامى كه بر دشمنت پيروز شدى عفو را شكرانه اين پيروزى قرار ده».(1)

بر خلاف آنچه كه دشمنان اسلام در تبليغات خود بيان مى كنند كه اسلام به وسيله نيروى نظامى و شمشير پيشرفت كرد، ولى همان طور كه از مستندات تاريخى برمى آيد اسلام فقط براى از بين بردن موانع سر راه به جنگ متوسّل مى شد و بهترين سند تاريخى براى مدّعاى ما، فتح مكّه است كه بدون درگيرى و خون ريزى فتح شد و بعد از پيروزى، پيامبر مردم را مجبور به گرويدن به اسلام نكرد، بلكه فرمود: سه جا نقطه امن است، اوّل كسانى كه وارد مسجد الحرام شوند، دوم كسانى كه وارد خانه ابوسفيان شوند و سوم كسانى كه در خانه خود بمانند و اسلحه را زمين بگذارند. پيامبر صلى الله عليه و آله فقط بت ها را شكست اما اجبار به ترك بت پرستى هم نكرد ولى در عين حال مى بينيم كه «يَدْخُلُونَ فِى دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً»(2) مردم فوج فوج به طرف اسلام مى آمدند با اينكه زور نظامى نبود. ببينيم

ص: 79


1- نهج البلاغه، حكمت 11
2- سوره نصر، آيه 2

چه عاملى باعث شد كه مردم عصر جاهلى كه فاقد سواد و تمدن و مردمى خشن و متعصّب بودند، به سوى اسلام گرايش پيدا كردند. با توجه به اين مقدّمه مى رويم سراغ حديث امام عليه السلام كه جواب در آن نهفته است. مردم انتظارشان اين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله وقتى به مكّه مسلّط شد دستور قتل عام را صادر كند چرا كه سيره عرب در دوران جاهليّت همين بود.

امّا با اينكه قريش و مشركين، مسلمان هاى زيادى را به شهادت رسانده بودند، از جمله حمزه سيد الشّهدا، و آن همه جنگ ها بر عليه پيامبر صلى الله عليه و آله به راه انداختند، ولى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«إذهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلقاء؛ برويد، همه شما آزاديد» و بعد دست بر پرده كعبه كرد و فرمود: تمام خون هايى كه تا حال ريخته شده زير پاى من و فراموش شده است.

امام على عليه السلام هم در اين جمله مى فرمايد: وقتى بر دشمنت مسلّط شدى عفو از دشمن را شكرانه پيروزى خود قرار بده. (البتّه استثنا هم دارد ولى ما اصل و پايه را مى گيريم كه عفو و گذشت است).

بحث عفو و گذشت از مسائل مهمّ در آيات و روايات است كه به طور مختصر توضيح مى دهيم؛ خداوند به پيامبرش مى فرمايد: «فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ»؛ پس، به نحو شايسته اى از آنها صرف نظر كن».(1) «صفح جميل» به معناى عفو بزرگوارانه است نه عفوى كه با بى اعتنايى و قهر كردن باشد، چرا كه كينه توزى و لجاجت، ويژه روح هاى حقير و همّت هاى پايين است، امّا آنها كه نظر بلند و روح بزرگ دارند، پوزش ها را مى پذيرند، از خطاهاى ديگران چشم مى پوشند و از حقّ شخصى خويش درمى گذرند. چون در عفو لذّتى است كه در انتقام نيست.

ص: 80


1- سوره حجر، آيه 85

امام سجّاد عليه السلام در دعاى مكارم الاخلاق از خدا مى خواهد:

«وَسَدِّدْني لِأنْ اعارِضَ مَنْ غَشَّنِي بالنُّصْحِ وأجْزِي مَنْ هَجَرَنِي بِالبِرِّ واثيبَ مَن حَرَمَني بِالبَذْلِ واكافِى ءُ مَنْ قَطَعَنِي بالصِّلَةِ وَاحالِفَ مَنِ اغْتابَنِي إلى حُسْنِ الذِّكْرِ وأنْ أشكُرَ الحَسَنَةَ واغْضِيَ عَنِ السَّيِّئَةِ؛

خدايا مرا ثابت قدم و استوار بدار، تا با ناخالصان دغل كار، خيرخواهانه برخورد كنم، و هر كس از من دورى گزيد، من به او نيكى كنم، و به هر كس كه مرا محروم كرده، بذل و عطا كنم، و با آن كه با من قطع رابطه كرده، بپيوندم، و كسى را كه غيبت مرا كرده است، به خوبى ياد كنم، توفيقم بده كه نيكى را سپاسگزار باشم، و از بدى چشم بپوشم و درگذرم».(1)

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«عاتِبْ أَخَاكَ بِالْإِحْسانِ إلَيْهِ وَارْدُدْ شَرَّهُ بِالْإِنْعَامِ عَلَيْهِ ؛ برادرت را در برابر كار خلافى كه انجام داده است به وسيله نيكى سرزنش كن، و شر او را از طريق انعام و احسان به او برگردان».(2)

رسول خدا صلى الله عليه و آله در پاداش كسانى كه عفو مى كنند مى فرمايند:

«اذا كانَ يومُ القِيامَةِ نَادى مُنادٍ: مَنْ كانَ أجْرُهُ عَلَى اللَّهِ فَلْيَدخُلِ الجنَّةَ، فَيُقال: مَن ذَا الَّذِي أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ؟ فَيُقال: العَافُونَ عَنِ النّاسِ، يَدخُلونَ الجنّةَ بِغَيْرِ حِسَابٍ؛

هنگامى كه روز قيامت مى شود كسى از سوى خداوند ندا مى دهد كه هر كس اجر او بر خداست وارد بهشت شود، گفته مى شود: چه كسى اجرش بر خداست؟ در جواب به آنها مى گويند: كسانى كه مردم را عفو كردند، آنها بدون حساب داخل بهشت مى شوند».(3)

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است:

«عَلَيْكُمْ بالعَفْوِ، فإنَّ العَفْوَ لايَزِيدُ العَبْدَ إلّاعِزّاً، فَتَعافُوا يُعِزِّكُمُ اللَّهُ؛

بر شما باد به گذشت، زيرا كه گذشت جز بر عزّت بنده نمى افزايد. پس يكديگر را گذشت كنيد، تا خداوند شما را عزّت بخشد».(4)

ص: 81


1- صحيفه سجّاديه، دعاى 20( دعاى مكارم الاخلاق)
2- نهج البلاغه، حكمت 158
3- تفسير نمونه، ج 20، ذيل آيات 37- / 40 سوره شورى
4- اصول كافى، ج 2، ص 108

و همان حضرت فرموده است:

«مَن كَثُرَ عَفُوهُ مُدَّ فى عُمرِهِ ؛ هر كس پرگذشت باشد، عمرش دراز شود».(1)

خداوند نيز بخشنده است، در حديثى آمده كه عربى باديه نشين نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت:

«يا رسولَ اللَّه، مَن يُحاسِبُ الخَلْقَ يومَ القِيامَةِ؟ قالَ: اللَّهُ عزّوجلّ. قالَ: نَجَوْنا وَ رَبِّ الكَعْبَةِ. قالَ: وكيفَ ذلكَ يا أعْرَابيُّ؟ قالَ: لأنَّ الكريمَ إذا قَدَرَ عَفا؛ عرب گفت: اى رسول خدا در روز قيامت چه كسى به حساب خلايق مى رسد؟ فرمود: خداوند عزوجل. باديه نشين گفت: به خداوندگار كعبه سوگند كه نجات يافته ايم. حضرت فرمود: چگونه، اى باديه نشين؟ عرض كرد: زيرا كريم هرگاه قدرت يابد، ببخشايد».(2)

ص: 82


1- أعلام الدين، ص 315
2- تنبيه الخواطر، ج 1، ص 9

20: جاذبه و دافعه

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«مَنْ ضَيَّعَهُ الْأَقْرَبُ أُتيحُ لَهُ الْأَبْعَدُ؛ كسى كه نزديكانش او را رها سازند، آنها كه دورند او را مى برند».(1)

عدّه اى اين جمله امام عليه السلام را تطبيق كردند بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه منظور آن حضرت است و «اقرب» يعنى خويشاوندان او كه همان قريش و اهل مكّه باشند كه وقتى دست از يارى و كمك پيامبر برداشتند، دورافتادگان يعنى اهل مدينه حضرت را يارى كردند.(2)

ولى اين جمله امام عليه السلام يك معناى وسيع و گسترده اى دارد و اشاره به اين است كه اگر افرادى كه نزديك هستند نيروهاى آماده را جذب نكنند، دشمنان آن نيروها را جذب كرده و از آنها بهره بردارى مى كنند.

بايد بدانيم كه قانون جاذبه و دافعه يك قانون عمومى است كه بر سراسر نظام آفرينش حكومت مى كند و هيچ ذره اى از ذرات جهان هستى از دايره حكومت جاذبه عمومى خارج نبوده و همه محكوم آنند. و انسان ها هم از اين قانون مستثنا

ص: 83


1- نهج البلاغه، حكمت 14
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ذيل حكمت 14

نيستند و دوستى ها و دشمنى ها، جلوه اى از جذب و دفع انسانى است كه بر اساس سنخيت و يا ضدّيّت پى ريزى شده است، اينكه دو نفر دوست دارند با هم باشند به خاطر سنخيت بين آنهاست و اگر بينشان مشابهتى نباشد همديگر را جذب نمى كنند؛ و جذب و دفع دو ركن اساس زندگى بشر است.

انسان ها از لحاظ جاذبه و دافعه به طبقات مختلفى تقسيم مى شوند:

1. افرادى هستند كه نه جاذبه دارند و نه دافعه، نه با كسى دوست هستند و نه با كسى دشمن؛ آنها افرادى هستند بى تفاوت كه موجودى بى ارزش و بى ثمر هستند و هدفشان فقط خوردن و خوابيدن است، مثل حيوانات.

2. مردمى كه جاذبه دارند اما دافعه ندارند، با همه مردم خوبند و همه آنها را دوست دارند، اين هم از نظر اسلام مردود است چرا كه انسان بايد با خوبان خوب باشد و با بدان بد باشد، مؤمنان را به سوى خود جذب كند و افراد خائن را از خود دور كند.

3. مردمى كه دافعه دارند امّا جاذبه ندارند، با كارهايشان براى خود دشمن درست مى كنند امّا دوست پيدا نمى كنند، اينها هم افرادى ناتوان هستند چرا كه در حديثى امام على عليه السلام مى فرمايند: ناتوان ترين مردم كسى است كه از يافتن دوست ناتوان باشد.

4. مردمى كه هم جاذبه دارند هم دافعه؛ شخص مؤمن بايد در زندگى اين گونه باشد كه دوستان جان فشان پيدا مى كند و دشمنان را از خود دور مى كند.

پيشوايان ما اين گونه بودند.(1)

يك جامعه بايد هم نيروى جاذبه و هم نيروى دافعه داشته باشد، چنانكه قرآن مى فرمايد: «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ»(2) كه دافعه اش در مقابل كفّار

ص: 84


1- اين تقسيمات چهارگانه از كتاب« دافعه و جاذبه على عليه السلام» از شهيد مطهرى گرفته شده است
2- سوره فتح، آيه 29

و جاذبه اش در مقابل خودى هاست. حال اگر آنجا كه بايد جاذبه داشته باشيم، تبديل به دافعه شود، مردم از حوزه جاذبه دور مى شوند و در حوزه جاذبه دشمن قرار مى گيرند، مثل كره ماه كه دور زمين مى گردد اگر دافعه زمين زياد شود از زمين دور مى شود و جذب كرات ديگر منظومه شمسى مى شود. نكته قابل توجّه اينكه بايد مراقب باشيم و با كوچك ترين نقطه ضعف، افراد را از خود نرانيم، چرا كه به غير از معصوم عليه السلام، همه جايز الخطا هستند و با كمترين خطا طردشان نكنيم. بعضى عادتشان است كه فقط نقاط ضعف را مى بينند و لذا مى بينيم كه غالباً بدبين هستند و اين خُلق شيطانى است. بايد در زندگى نقاط قوت ديگران را ببينيم و نقاط ضعف را به آنها گوشزد كنيم.

***

ص: 85

ص: 86

21: قدرت مسلمانان و عدم تشبه به كفّار

از امام عليه السلام درباره اين گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله سؤال شد كه حضرت فرمودند:

«غَيّرُوا الشَّيْبَ، وَلا تَشَّبَهُوا بِالْيَهُودِ فَقالَ عليه السلام: إنَّما قالَ صلى الله عليه و آله ذلِكَ والدّينُ قُلٌّ، فَأَمَّا الآنَ وَقَدِ اتَّسَعَ نِطاقُهُ، وَضَرَبَ بِجِرانِهِ، فَامْرُؤٌ وَمَا اخْتارَ؛ موهاى سفيد را تغيير دهيد (رنگ كنيد) و خود را شبيه يهود نكنيد. امام عليه السلام فرمود: اين سخن را پيامبر صلى الله عليه و آله زمانى فرمود كه پيروان اسلام اندك بودند، امّا امروز كه اسلام گسترش يافته، و نظام اسلامى استوار شده، هر كسى هر چه را دوست دارد انجام دهد».(1)

راوى از يك طرف اين روايت را از رسول خدا شنيده از طرف ديگر مى بيند كه امام عليه السلام موهايش را تغيير نداده، لذا اين سؤال برايش مطرح شد و امام هم جواب دادند.

از اين روايت سه نكته استفاده مى شود:

1. مسلمانان علاوه بر اينكه از نظر معنوى قوى هستند، بايد تظاهر به قدرت كنند. چرا كه اگر مسلمانان اندك باشند، دشمن احساس قدرت مى كند و براى مسلمانان خطرناك است و اين حديث شاهد است بر اينكه مسلمانانى كه به

ص: 87


1- نهج البلاغه، حكمت 17

ظاهر پيرند و موى آنها سفيد است با خضاب كردن، خود را جوان نشان بدهند تا دشمن احساس رعب و وحشت بكند.

نمونه اين قدرت نمايى در تاريخ فراوان است كه يك مورد را ذكر مى كنيم:

«عمرةُ القضاء» كه هم عبادت بود و هم نمايش قدرت؛ اين همان عمره اى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله سال بعد از حديبيه يعنى در ذى القعده سال هفتم هجرت به اتّفاق يارانش انجام داد، و نامگذارى آن به اين نام به خاطر آن است كه در حقيقت قضاى سال قبل محسوب مى شد. طبق يكى از مواد قرارداد حديبيه، برنامه اين بود كه مسلمانان در سال آينده مراسم عمره و زيارت خانه خدا را آزادانه انجام دهند، ولى بيش از سه روز در مكّه توقّف نكنند، و در اين مدّت سران قريش و مشركان سرشناس مكّه از شهر خارج شوند، در بعضى از تواريخ آمده كه پيامبر صلى الله عليه و آله با يارانش محرم شدند، و با شترهاى قربانى حركت كردند، و تا نزديكى «ظهران» رسيدند، در اين هنگام پيامبر اكرم يكى از يارانش را به نام «محمد بن مسلمه» با مقدار قابل ملاحظه اى اسب هاى سوارى، و اسلحه پيشاپيش خود فرستاد، هنگامى كه مشركان اين برنامه را ملاحظه كردند به شدت ترسيدند، و گمان كردند كه حضرت مى خواهد با آنها نبرد كند و قرارداد ده ساله خود را نقض كند، اين خبر را به اهل مكّه دادند، اما هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك مكّه رسيد، دستور داد تيرها و نيزه ها و سلاح هاى ديگر را به سرزمينى به نام «ياجج» منتقل سازند، و خود و يارانش تنها با شمشير آن هم غلاف كرده، وارد مكّه شوند. اهل مكّه هنگامى كه اين عمل را ديدند خوشحال شدند كه به وعده وفا شده (گويا اقدام پيامبر صلى الله عليه و آله هشدارى بود براى مشركان كه اگر بخواهند نقض عهد كنند آنها قدرت مقابله با آن را دارند).

رؤساى مكّه از مكّه خارج شدند تا اين منظره را كه براى آنها دلخراش بود نبينند، ولى بقيه اهل مكّه از مردان و زنان و كودكان در مسير راه، و در پشت بام ها،

ص: 88

و در اطراف خانه خدا جمع شده بودند تا مسلمانان و مراسم عمره آنها را ببينند.

پيامبر صلى الله عليه و آله با ابهّت خاص وارد مكّه شد، و شتران قربانى فراوانى همراه داشت، با نهايت محبّت و ادب با اهل مكّه رفتار كرد و دستور داد مسلمانان به هنگام طواف با سرعت حركت كنند و احرام را كمى كنار بزنند، تا شانه هاى نيرومند و ستبر آنها آشكار گردد، و اين صحنه در روح و فكر مردم مكّه به عنوان دليل زنده اى از قدرت و قوّت و رشادت مسلمانان اثر گذارد.

اين عمره هم عبادت بود و هم نمايش قدرت و بذر فتح مكّه كه در سال بعد رخ داد در همان ايّام پاشيده شد و زمينه را براى تسليم مكّيان در برابر اسلام فراهم ساخت.(1)

اين دويدن و نشان دادن شانه ها معنايش قدرت نمايى است. و اين راهپيمايى ها و نمازجمعه ها از همين مقوله است.

2. نكته دوم اينكه قوانين و دستورات اسلام بعضى مقطعى است و بعضى دائمى امّا اصل در احكام اين است كه ابدى باشد و مقطعى بودن آن دليل مى خواهد. يك نمونه مقطعى بودن دستورات، همين حديث مورد بحث است.

3. نكته سوم مسأله عدم تشبّه به كفّار است؛ روايات داريم كه خود را شبيه به دشمن نكنيد، بعضى مطلق است و بعضى مصداق مشخص مى كند كه غذاى آنها را نخوريد و لباسى كه آنها مى پوشند نپوشيد؛ يعنى يك مسلمان بايد سعى كند كه در همه چيز استقلال داشته باشد و الا اگر در بعضى موارد وابسته باشد اين باعث مى شود كه با آمدن كفّار در جامعه اسلامى، فرهنگ آنها هم وارد جامعه شود و جامعه اسلامى را از داخل تهى كند.

ص: 89


1- تفسير نمونه، ج 22، ذيل آيه 27 سوره فتح

ص: 90

22: يك درس بزرگ اجتماعى

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«أَقيلُوا ذَوِي الْمُرُوءاتِ عَثَراتِهِمْ، فَما يَعْثَرُ مِنْهُمْ عاثِرٌ الّا وَيَدُ اللَّهِ بِيَدِهِ يَرْفَعُهُ ؛ از لغزش مرد نيك و باشخصيت، چشم پوشى كنيد چرا كه هيچ يك از آنها لغزش نمى كند مگر اينكه دست خدا به دست اوست و او را بلند مى نمايد».(1)

«اقيلوا» از ريشه اقاله است، يعنى صرف نظر كردن، برگرداندن و درگذشتن.

«مرؤته» از ريشه مرء است، يعنى شخصيت.

مى توان از اين حديث يك درس بزرگ اجتماعى گرفت و آن اين است كه:

اگر درباره افراد مى خواهيد قضاوت كنيد، يك بعدى قضاوت نكنيد، بلكه به هر يك از صفات او نمره بدهيد و سعى كنيد نقاط منفى را در زندگى او نبينيد.

به عبارت ديگر در زندگى منفى نگر نباشيد، بلكه مثبت انديش باشيد؛ هميشه خوبى هاى ديگران را بيان كنيم نه بدى هاى آنها را، چرا كه اگر خوبى هاى مردم را بيان كنيم، خوبى هاى ما را بيان مى كنند و اگر دنبال بدى هاى افراد و نقاط ضعف در زندگى آنها باشيم مطمئن باشيم كه بدى هاى ما را بيان مى كنند. همان گونه كه

ص: 91


1- نهج البلاغه، حكمت 20

با مردم عمل كنيم با ما عمل مى شود چرا كه دنيا دار مجازات است و هر عملى، عكس العملى دارد، مثلًا اگر در دامنه كوهى قرار بگيريد و با صداى بلند بگوييد سلام، صداى شما منعكس مى شود و به طرف شما باز مى گردد. اعمال انسان در زندگى همين گونه است كه عكس العملش را نشان مى دهد.

اگر در زندگى شيطان دقت كنيم خواهيم ديد كه عامل سقوط او، نگاه به نقطه منفى آدم بود، چرا كه وقتى خداوند آدم را آفريد دستور سجده را داد و شيطان سجده نكرد، وقتى خداوند علت عدم سجده را پرسيد، شيطان در جواب گفت:

خدايا من را از آتش آفريدى و آدم را از خاك و آتش از خاك برتر است، يعنى شيطان نقطه ضعف آدم را نگاه كرد كه آفرينش او از خاك باشد، اما نقطه قوت آدم را نگاه نكرد كه خداوند بعد از آفرينش آدم فرمود: من روحم را در او دميدم.

و سجده هم به خاطر فضيلت اين روح بود كه در آدم دميده شده بود.

شيطان با منفى نگرى خود عبادت شش هزار ساله اش را بى ارزش كرد. در زندگى نبايد شيطانى فكر كنيم، بلكه بايد نقاط قوت را قبل از نقاط ضعف ببينيم.

نبايد دوست را به خاطر يك لغزش از خود برانيم. معمولًا ما انسان ها اين گونه هستيم كه اگر كسى 99 بار به ما خوبى كند اما يك بار بدى، ما خوبى هاى او را فراموش كرده و همان يك بدى را به رخش مى كشيم.

در حديثى آمده كه حضرت عيسى عليه السلام با حواريون از جايى رد مى شدند، در راه سگ مرده را ديدند و هر كدام از صحابه براى اين سگ عيبى را بيان كردند، يكى گفت: چشم هايش چقدر كثيف است و يكى درباره گوش و ديگرى درباره بينى آن سگ بدگويى كرد، وقتى نوبت به حضرت عيسى عليه السلام رسيد گفت: عجب دندانهاى سفيدى دارد. اصحاب گفتند: اين سگ با اين همه عيب هايى كه دارد شما سراغ دندانش رفتيد؟ حضرت فرمود: حتّى اگر درباره حيوان هم قضاوت مى كنيد انصاف را رعايت كنيد و خوبى هاى او را هم در نظر بگيريد.

ص: 92

يك معلم هم وقتى مى خواهد به دانش آموزانش معدّل بدهد، هم درس هاى ضعيفش را نگاه مى كند و هم درس هاى قوى او را، نه اينكه فقط نقاط منفى او را نگاه كند.

يك مسلمان بايد در زندگى مانند زنبور عسل باشد و روى خوبى هاى افراد بنشيند و بيان كند، همان گونه كه زنبور عسل هميشه روى گل مى نشيند، نه اينكه مانند مگس باشد كه روى زخم كثيف مى نشيند.

***

ص: 93

ص: 94

23: معامله خداوند با گنهكاران

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«يَابْنَ آدَمَ، إذا رَأَيْتَ رَبَّكَ سُبحَانَهُ يُتابِعُ عَلَيْكَ نِعَمَهُ وَأَنْتَ تَعْصِيهِ فَاحْذَرْهُ ؛ اى فرزند آدم، هنگامى كه ببينى پروردگارت پى در پى نعمت هايى را بر تو مى فرستد در حالى كه تو معصيت او را مى كنى بترس (كه مجازات سنگينى در انتظار توست)».(1)

در مقابل معاصى و گناهانى كه بندگان انجام مى دهند، خداوند با انسان سه نوع معامله مى كند:

1. گاهى فوراً او را مجازات مى كند كه اين يك نوع محبّت نسبت به بنده است كه او را بيدار مى كند؛ بسيارى از بلاها كفّاره معصيت است.

2. گاهى خداوند مهلت مى دهد تا از اين مهلت استفاده كند و برگردد و توبه كند.

3. خداوند در مقابل معصيت بنده اش به او نعمت مى دهد چون قبلًا هشدار داده ولى اثر نكرد. و مستحق مجازات است؛ امّا خداوند به او نعمت مى دهد و اين نعمت دادن به دو علت است، يكى اينكه غافل و مغرور بشود و بيشتر گناه

ص: 95


1- نهج البلاغه، حكمت 25

كند و دوم اينكه بعد از دادن نعمت هاى فراوان، يك دفعه مجازات مى كند كه اين نوع مجازات خيلى دردناك است كه انسانى را كه غرق در نعمت است يك دفعه غرق در عذاب كنند، و در اصطلاح قرآن نام اين نعمت را عذاب استدراجى مى گذارند: «وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِأَياتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِّنْ حَيْثُ لَايَعْلَمُونَ»؛ و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، ما آنان را از جايى كه نمى دانند، به تدريج به سوى عذاب پيش مى بريم».(1)

براى كلمه استدراج دو معنا ذكر شده يكى اينكه چيزى را به تدريج بگيرند چرا كه اصل اين ريشه از «درجه» گرفته شده كه به معناى پلّه است كه هرگاه چيزى را به تدريج و مرحله به مرحله بگيرند يا گرفتار سازند به اين عمل استدراج گفته مى شود.

معناى ديگر استدراج «پيچيدن» است؛ همان گونه كه يك طومار را به هم مى پيچند.(2) و هر دو معنى به يك مفهوم كلى كه همان انجام تدريجى باشد برمى گردد. خداوند گناهكاران و افراد سركش را، فوراً گرفتار مجازات نمى كند، بلكه درهاى نعمت را به روى آنها مى گشايد كه يا اين نعمت ها باعث بيدارى آنها مى شود و يا اينكه به بى خبرى آنها مى افزايد كه در اين صورت مجازاتشان به هنگام رسيدن به آخرين مرحله از نعمت، دردناك است، چرا كه در حالى كه غرق در ناز و نعمت هستند خداوند همه نعمت را از آنها مى گيرد و طومار زندگى آنها را درهم مى پيچد.

امام صادق عليه السلام در حديثى مى فرمايند: موقعى كه خداوند خير بنده اى را بخواهد به هنگامى كه گناهى انجام مى دهد او را گوشمالى مى دهد تا به ياد توبه بيفتد، و هنگامى كه شر بنده اى را (بر اثر اعمالش) بخواهد موقعى كه گناهى

ص: 96


1- سوره اعراف، آيه 182
2- مفردات راغب، ريشه« استدراج»

مى كند نعمتى به او مى بخشد تا استغفار را فراموش كند و به آن گناه ادامه دهد، اين همان است كه خداوند عزوجل فرموده: «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِّنْ حَيْثُ لَايَعْلَمُونَ»؛ يعنى از طريق نعمت ها به هنگام معصيت ها آنها را به تدريج از راهى كه نمى دانند گرفتار مى سازيم».(1)

يكى از ياران امام صادق عليه السلام عرض كرد: من از خداوند مالى طلب كردم به من روزى فرمود، فرزندى خواستم به من بخشيد، خانه اى طلب كردم به من مرحمت فرمود، من از اين مى ترسم نكند اين استدراج باشد، امام فرمود: اگر اينها توأم با حمد و شكر الهى است استدراج نيست (نعمت است).(2)

ص: 97


1- تفسير نمونه، ج 7، ذيل آيات 182 و 183 سوره اعراف
2- تفسير نمونه، ج 24، ذيل آيات 42- / 45 سوره قلم

ص: 98

24: ضمير پنهان و آشكار و خودشناسى

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«ما أَضْمَرَ أَحَدٌ شيئاً إِلّا ظَهَرَ فِي فَلَتاتِ لِسانِهِ، وَصَفَحاتِ وَجْهِهِ ؛ كسى چيزى را در دل پنهان نمى كند مگر اينكه در سخنانى كه از دهان او مى پرد و در چهره و قيافه اش آشكار مى گردد».(1)

روانشناسان معتقدند كه بشر داراى دو نيروى مختلف است يكى ضمير پنهان و ديگرى ضمير آشكار كه دستگاه خودآگاه و ناخودآگاه است. دستگاه خودآگاه همان دستگاه عقل است كه انسان با تفكّر كارى را انجام مى دهد كه آن ضمير آشكار است؛ اما دستگاه ناخودآگاه، همان ضمير باطنى است، در درون انسان يك نوع معرفت وجود دارد كه خود انسان به آن توجّه ندارد و بخش مهم دستگاه شعور انسان همين ضمير پنهان و ناخودآگاه است.

شعور انسان را تشبيه مى كنند به قطعه يخ شناور در آب كه حدود نُه دهم آن زير آب است و يك دهم آن روى آب، ضمير آگاه انسان آن خرد و دانش معمول انسان است، مثل آن مقدار يخى كه از آب بيرون است و ضمير پنهان انسان كه همان نيّت و باطن انسان است، مثل آن مقدار يخى است كه در آب پنهان است

ص: 99


1- نهج البلاغه، حكمت 26

و قسمت عمده شخصيت انسان را همان ضمير پنهان انسان تشكيل مى دهد.

راه شناخت ضمير ناآگاه، خطاها و كارهاى حساب نشده اى است كه انجام مى دهد چون انسان وقتى شعور و آگاهيش كار مى كند يك سلسله موانع و شرايط و قيود جلوى او را مى گيرد و اجازه نمى دهد كه دستگاه ناخودآگاهش را نشان دهد.

در منابع اسلامى به اين دستگاه درون اشاره شده كه اين روايت يك نمونه آن است كه امام فرمود: انسان چيزى را در باطنش پنهان نمى كند مگر اينكه جمله هايى كه از زبان او مى پرد و دگرگونى هايى كه بى اختيار در قيافه اش به وجود مى آيد، آشكار مى شود. اين نكته اوّل روانشناسى بود كه از اين حديث استفاده مى شد.

نكته دوم كه از اين روايت استفاده مى شود، خودشناسى است.

يكى از راه هاى اصلاح و تهذيب نفس، خودشناسى است وقتى انسان خود را نشناسد و از كاستى ها و عيب هاى خود باخبر نشود، به دنبال اصلاح خود نخواهد رفت.

وقتى انسان خود را شناخت و به كرامت و عظمت خود پى برد، هرگز خود را به بهاى ناچيز نمى فروشد، وقتى انسان خود را شناخت به استعدادهاى گوناگون كه خداوند در او نهفته است پى مى برد و آن را شكوفا مى كند، و كسى كه خود را شناخت هرگز خود را به رذايل اخلاقى آلوده نمى كند، چرا كه رذايل اخلاقى زندگى انسان را تباه مى كند و در جامعه زندگى را براى افراد تلخ مى گرداند.

روايات در باب خودشناسى فراوان است كه نمونه هايى از آن را ذكر مى كنيم:

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«نَالَ الْفَوْزَ الأكْبَرَ مَنْ ظَفِرَ بِمَعْرِفَةِ النَّفْسِ؛

كسى كه خود را بشناسد، به سعادت و رستگارى بزرگ نايل شده است».(1)

ص: 100


1- غرر الحكم، ح 9965

و باز همان حضرت فرموده است:

«أكْثَرُ النّاسِ مَعْرِفَةً لِنَفْسِهِ أخْوَفُهُمْ لِرَبِّهِ؛

كسى كه بيش از همه خود را بشناسد، بيش از همه، خوف پروردگار خواهد داشت».(1)

از همان امام همام روايت شده است كه:

«مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ هانَتْ عَلَيْهِ شَهَواتُهُ ؛ كسى كه در سايه خودشناسى براى خود كرامت و شخصيت قائل است شهواتش در نظر او خوار و بى ارزش خواهد بود».(2)

اين نكته را بايد توجّه داشته باشيم كه خودشناسى مقدّمه خداشناسى است چرا كه خداوند مى فرمايد: «سَنُرِيهِمْ ءَاياتِنَا فِى الْأَفَاقِ وَفِى أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»؛ بزودى نشانه هاى خود را در اطراف عالم و در درون جانشان به آنها نشان مى دهيم تا براى آنان آشكار گردد كه او حق است».(3)

حديث معروف:

«مَن عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ ؛ هر كس خود را بشناسد پروردگارش را خواهد شناخت».(4) از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و على عليه السلام و گاه به عنوان كلام معصوم عليه السلام آمده است كه براى اين حديث تفسيرهاى گوناگون ارائه شده:

1. اين حديث اشاره به برهان نظم دارد كه هر كس اسرار و نظام ساختمان روح و جسم خود را بداند، راهى به سوى خدا پيدا مى كند، چرا كه اين نظم عجيب حتماً از يك مبدأ عالِم و قادر سرچشمه گرفته است.

2. اشاره به برهان وجوب و امكان است چرا كه انسان وقتى در خود دقت كند مى بيند كه وجودى است وابسته و غير مستقل و نيازمند كه بدون تكيه به يك وجود مستقل و بى نياز، امكان بقا براى او نيست.

ص: 101


1- غررالحكم، ح 9034
2- نهج البلاغه، حكمت 449
3- سوره فصّلت، آيه 53
4- اين حديث در بحارالانوار، ج 92، ص 456؛ ج 59، ص 99؛ ج 66، ص 292 و ج 2، ص 32 آمده است

3. اشاره به برهان علّت و معلول است چون وقتى انسان به خود مى نگرد مى بيند كه روح و جسم او معلول علّت ديگرى است و آن علّت هم كه پدر و مادر او باشند باز معلول علّت ديگرى هستند و اين سلسله علّت و معلول نمى تواند تا بى نهايت پيش برود چون تسلسل لازم مى آيد و تسلسل باطل است، در نتيجه اين علل و معلولات بايد به علّت نخستين كه همان علّة العلل و واجب الوجود است كه هستى اش از درون ذاتش مى جوشد و محتاج ديگرى نيست، ختم شود.

مانع بزرگى كه بر سر راه خودشناسى وجود دارد، حبّ ذات و خودخواهى و خودبينى است كه باعث مى شود انسان صفات رذيله و عيب هاى اخلاقى و نقاط ضعف خويش را نشناسد.

على عليه السلام مى فرمايند:

«جَهلُ المَرْءِ بِعيب هاهِ مِنْ اكْبَرِ ذُنُوبِهِ ؛ ناآگاهى انسان نسبت به عيب هايش از بزرگ ترين گناهان اوست».(1)

مرحوم فيض كاشانى براى پى بردن به عيب هاى خويش چهار راه را نشان مى دهد:(2)

1. به سراغ استادى برود كه آگاه از عيب هاى نفس است و از ارشادات او بهره گيرد.

2. دوست راستگو و با ايمان و آگاهى را پيدا كند و او را مراقب خويش قرار دهد كه هرگاه اخلاق و عيب هاى پنهان و آشكار او را ببيند به او اطّلاع دهد؛ چرا كه امام صادق عليه السلام فرموده است:

«احَبُّ اخْوانى الَىَّ مَنْ اهْدى الَىَّ عيب هاى ؛ محبوب ترين برادران دينى نزد من كسى است كه عيب هاى مرا به من هديه كند».(3) البتّه اين گونه افراد بسيار اندكند.

ص: 102


1- بحارالانوار، ج 74، ص 419
2- محجة البيضاء، ج 5، ص 112 تا 114
3- تحف العقول، حكمت 89

3. انسان عيب هايش را از دشمنانش بشنود.

4. با مردم معاشرت كند و آنچه از صفات خوب در آنها مى بيند، ببيند كه آيا در او هم هست يا نه؟ چون مؤمن آيينه مؤمن است و مى تواند عيب هاى خويش را با ديدن عيب هاى ديگران ببيند. به حضرت عيسى عليه السلام گفتند: چه كسى تو را ادب آموخت؟ گفت: كسى مرا ادب نياموخت ولى من جهل جاهل را ديدم و در نظرم ناپسند آمد و از آن دورى نمودم.

از خداوند مى خواهيم توفيق خودشناسى را به همه ما عنايت فرمايد.

ان شاءاللَّه.

***

ص: 103

ص: 104

25: استفاده از عوامل طبيعى

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«إنَّ نَبيّاً مِنَ الأنبياءِ مَرِضَ، فقال: لاأَتَداوى حَتَّى يكونَ الّذى أمْرَضَنِى هُو الذى يَشْفينى فأوحى اللَّهُ تعالى إليهِ: لا أشْفِيكَ حَتّى تَتَداوى فإنَّ الشِّفاءَ مِنّى ؛ يكى از پيامبران بيمار شد، و با خود گفت: خود را درمان نمى كنم تا همان كسى كه بيمارم كرده شفا دهد. خداوند تعالى به او وحى كرد كه: تا خود را درمان نكنى، شفايت نمى دهم، زيرا شفا دادن از من است».(1)

در روايتى از رسول خدا صلى الله عليه و آله به همين مضمون آمده كه

«تَداوُوا فإنَّ اللَّهَ تَعالى لَمْ يُنزِلْ داءً إلّاوَقَدْ أنْزَلَ اللَّهُ لَهُ شِفاءً، إلَّاالسّامَ وَالْهَرَمَ ؛ خود را مداوا كنيد زيرا خداوند متعال هيچ دردى نداده است مگر آنكه برايش شفايى نهاده، به جز مرگ و پيرى (كه دوايى ندارد)».(2)

و امام على عليه السلام فرموده است:

«لِكلّ عِلّةٍ دَواءٌ؛ هر دردى، دارويى دارد».(3)

اشتباهى كه خيلى از افراد به آن مبتلا هستند اين است كه وقتى گفته مى شود:

ص: 105


1- ميزان الحكمه، ج 3، ص 362
2- همان مدرك
3- همان مدرك

عوامل طبيعى منشأ فلان اثر هستند، خيال مى كنند كه اين عوامل خودشان منهاى خداوند اثر گذارند و يكى از اشكالات مادّى ها در مسأله توحيد همين است كه مى گويند: وقتى عوامل و علل اشيا كشف شد ديگر چرا علّت اين عالَم را به خدا نسبت بدهيم. جواب ما اين است كه از نظر توحيدى تمام اين عالم فعل اللَّه است و اگر اذن خدا نباشد چيزى در اين عالم از خود اثرى ندارد مثلًا وقتى باران مى بارد، آفتاب به سطح اقيانوس ها و درياها مى تابد و بخار به وجود مى آيد و به آسمان مى رود و بعد به قطرات باران تبديل مى شود، اما همه اينها به اذن خداوند است و الا نه تابش آفتاب است و نه بخارى تا تبديل به باران شود.

با ذكر اين مقدّمه برگرديم به حديث كه يكى از پيامبران الهى بيمار شد و با خودش گفت من دنبال درمان كردن خود نمى روم؛ اين پيامبر خيال مى كرد كه سراغ دوا رفتن، با حقيقت توكّل سازگار نيست، خداوند هم وحى فرستاد كه تا سراغ دوا نروى من تو را شفا نمى دهم چرا كه شفا دادن آن دوا هم به اذن من است.

درسى كه از اين حديث مى گيريم اين است كه انسان براى رسيدن به مقاصدش در عين توكّل و توجّه به خداوند، بايد دنبال اسباب برود و اگر دنبال اسباب نرود، اين ضد توكّل است، چرا كه اثرگذارى اين اسباب هم به اذن خداست. پيشوايان ما در زندگى خود به سراغ اسباب مى رفتند با اينكه معجزه در اختيار آنها بود.

در جنگ خندق رسول خدا صلى الله عليه و آله خندق مى كند و بين افراد دشمن اختلاف مى انداخت كه باعث تفرقه و در نتيجه فرار آنها مى شد.

در جنگ بدر حضرت جاسوسى مى فرستد تا تعداد عِدّه و عُدّه دشمن را براى حضرت بياورند.

بايد در زندگى از تمام عوامل طبيعى كه خداوند آفريده استفاده كنيم كه به دنبالش امدادهاى غيبى خداوند هم خواهد بود.

ص: 106

26: زنده كردن و ميراندن دل

حضرت على عليه السلام به فرزندش امام حسن عليه السلام فرمودند:

«أَحْىِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ، وَأَمِتْهُ بِالزَّهادَةِ وَقَوّهِ بِالْيَقينِ، وَنَوِّرْهُ بِالْحِكْمَةِ، وَذَلِّلْهُ بِذِكْرِ الْمَوْتِ ؛ قلب را با موعظه و اندرز زنده كن و هواى نفست را با زهد و بى اعتنايى بميران، دل را با يقين نيرومند ساز، و با حكمت و دانش نورانى نما، و با ياد مرگ رام كن».(1)

درباره قلب از جنبه هاى مختلف مى توان سخن گفت كه به چند جنبه آن اشاره مى كنيم:

1. آنچه دل را مى ميراند 2. آنچه دل را زنده مى كند 3. آنچه باعث قساوت قلب مى شود 4. آنچه قلب را صيقل مى دهد 5. اقسام قلب.

1. آنچه دل را مى ميراند؛ در روايات ما عوامل گوناگونى ذكر شده كه باعث مى شود دل بميرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است:

«أرْبَعٌ يُمِتْنَ القلبَ: الذّنبُ عَلَى الذَّنْبِ، وَكَثْرَةُ مُناقَشَةِ النِّساءِ- يَعني مُحادَثَتَهُنَّ- ومُماراةُ الأحْمَقِ، تَقولُ وَيَقولُ وَلا يَرجِعُ إلى خيرٍ، وَمُجالَسَةُ الْموْتى فقيلَ لَهُ: يا رسولَ اللَّه، وَمَا الْمَوْتى قال: كُلُّ غَنِىٍّ مُتْرَفٍ ؛ چهار چيز دل را مى ميراند: گناه روى گناه، همسخن شدن زياد با

ص: 107


1- نهج البلاغه، نامه 31، وصيت على عليه السلام به امام حسن عليه السلام

زنان، بگو مگو كردن با احمق (تو مى گويى و او مى گويد و هرگز به راه نمى آيد) و همنشينى با مردگان؛ عرض شد: اى رسول خدا منظور از مردگان چيست؟

فرمود: هر توانگر خوش گذران».(1)

و همان حضرت به اباذر فرمود:

«إيّاكَ وَكَثْرَةَ الضَّحِكِ، فَإنَّهُ يُميتُ الْقَلْبَ؛

بپرهيز از خنديدن زياد، زيرا خنده زياد قلب را مى ميراند».(2)

2. آنچه دل را زنده مى كند؛ باز هم روايات در اين زمينه فراوان است:

در همين حديث مورد بحث على عليه السلام به امام حسن عليه السلام مى فرمايد: دل خويش را با موعظه زنده كن.

و همان حضرت فرموده است:

«لِقاءُ أهْلِ الْخَير عِمارَةُ الْقَلْبِ ؛ ديدار اهل خير، مايه آبادانى دل هاست».(3)

و باز امام على عليه السلام در وصيتش به امام حسن عليه السلام مى فرمايند:

«فَإِنِّي اوصيكَ بِتَقوَى اللَّهِ- أىْ بُنىّ- وَلُزُومِ أَمْرِهِ، وَعِمارَةِ قَلْبِكَ بِذِكْرِهِ ؛ اى فرزندم تو را به پرواى از خدا و پايبندى به فرمان او و آباد كردن دلت با ياد او سفارش مى كنم».(4)

3. قساوت قلب؛ عواملى كه باعث قساوت قلب مى شود فراوان است. از نجواهاى خداوند با موسى عليه السلام اين بود:

«يا موسى لاتُطَوِّل فِى الدُّنيا أمَلَكَ فَيَقْسُو قَلْبُكَ، وَالْقاسى الْقَلْبِ مِنّى بَعيدٌ؛ اى موسى در دنيا آرزوى خود را دراز مگردان، كه دلت سخت مى شود و انسان سخت دل از من دور است».(5)

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«لا تُكثِرِ الكلامَ بِغيرِ ذِكرِ اللَّهِ، فإنَّ كَثْرَةَ الكلامِ بغيرِ ذِكرِ اللَّهِ قَسْوَةُ القَلْبِ، إنَّ أَبْعَدَ الناسِ مِنَ اللَّهِ القَلْبُ القاسىِ ؛ در غير از ياد خدا

ص: 108


1- خصال باب الاربعه
2- معانى الاخبار، ص 335
3- بحارالانوار، ج 77، ص 208
4- نهج البلاغه، نامه 31
5- كافى، ج 3، ص 329

زياده گويى نكنيد، زيرا زياده گويى در غير ياد خدا، موجب سخت دلى مى شود و دورترين مردم از خدا، انسان سخت دل است».(1)

امام على عليه السلام فرموده است:

«ما جَفَّتِ الدُّمُوعُ إلّالِقَسْوَةِ القُلوبِ، وَما قَسَتِ القُلوبُ إلّالِكَثَرَةِ الذُّنُوب ؛ اشكها نخشكيد مگر به سبب سخت شدن دل ها و دل ها سخت نشد مگر به سبب فزونى گناه».(2)

و در روايات ديگر عواملى مثل: شنيدن لهو، بسيارى مال و ثروت، نگاه كردن به شخص بخيل و ترك عبادت را باعث قساوت دانستند.

4. آنچه قلب را صيقل مى دهد؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«إنّ هَذِهِ القلوبَ تَصْدَأُ كما يَصدأ الحديدُ إذا أصابَه الماءُ. قيلَ: وما جَلاؤُها؟ قال: كَثْرَةُ ذِكْرِ الموتِ وَتِلاوَةِ القرآنِ ؛ همچنان كه اگر آهن آب به آن برسد زنگ مى زند، اين دل ها نيز زنگار مى بندد. عرض شد: صيقل دادن آنها به چيست؟ فرمود: بسيار به ياد مرگ بودن و تلاوت قرآن».(3)

امام صادق عليه السلام فرموده است:

«إنَّ لِلقُلوبِ صَدأً كَصَدأِ النُّحاسِ، فَاجلُوها بِالإستِغْفارِ؛ دل ها نيز همچون مس زنگار مى بندد، پس آنها را با استغفار صيقل دهيد».(4)

5. اقسام قلب: تعبيرات در اين زمينه گوناگون است. امام صادق عليه السلام فرموده است:

«القُلُوبُ أرْبَعةٌ: قلبٌ فيهِ نفاقٌ وإيمانٌ، وقَلبٌ مَنْكوسٌ، وقَلْبٌ مَطْبوعٌ، وقَلْبٌ أزْهَرُ أنْوَرُ ... وأمّا الأزْهَرُ فَقَلْبُ المُؤمِنِ ...؛ قلبها چهارگونه است: قلبى كه در آن نفاق و ايمان است، و قلبى كه وارونه است، و قلبى كه مهر بر آن خورده، و قلبى

ص: 109


1- ميزان الحكمه، ج 8، ص 239
2- علل الشرايع، ص 81
3- كنز العمال، به نقل از ميزان الحكمه، ج 8، ص 247
4- عدة الداعى، ص 249

كه نورانى است و خالى از غير خداست. قلب نورانى قلب مؤمن است».(1)

هرگاه خدا نعمتى به مؤمن ببخشد شكر مى گويد و هرگاه مصيبتى به او رسد صبر و شكيبايى مى كند. اما قلب وارونه قلب مشركان است همانگونه كه خداوند فرموده است: «أَفَمَنْ يَمْشِى مُكِبّاً عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّن يَمْشِى سَوِيّاً عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ»؛ آيا كسى كه به رو افتاده راه مى رود به هدايت نزديكتر است يا كسى كه راست قامت در صراط مستقيم گام برمى دارد»؟!(2)

اما قلبى كه در آن ايمان و نفاق است، قلب كسانى است كه در برابر حق و باطل بى تفاوتند، اگر در محيط حق قرار گيرند تابع حق مى شوند و اگر در محيط باطل باشند گرايش به باطل پيدا مى كنند، و قلب مهر خورده قلب منافقان است.

يك نوع قلب هست كه روايات روى آن تأكيد دارند و آن «قلب سليم» است كه امام صادق عليه السلام در اين زمينه فرموده است:

«القلبُ السّليمُ الّذى يلقى رَبّهُ ولَيْسَ فيه احَدٌ سِواهُ ؛ قلب سليم قلبى است كه خدا را ملاقات كند در حالى كه غير از او در آن نباشد».(3)

و همان حضرت عليه السلام فرموده است:

«صَاحِبُ النِّيَّةِ الصّادِقَةِ صَاحِبُ القَلْبِ السَّلِيمِ، لأَنَّ سَلامَةَ القَلْبِ مِنْ هَواجِسِ المَذْكُوراتِ تُخْلِصُ النِّيَّةِ للَّهِ في الأُمورِ كُلِّها؛ كسى كه نيّت صادقى دارد صاحب قلب سليم است چرا كه سلامت قلب از شرك و شك، نيّت را در همه چيز خالص مى كند».(4)

برگرديم به حديث مورد بحث كه در صدر مطالب ذكر كرديم. امام على عليه السلام مى فرمايد: قلبت را بوسيله موعظه زنده كن، چون موعظه مانند غذايى است كه به

ص: 110


1- اصول كافى، ج 2، ص 309، باب فى ظلمة قلب المنافق
2- سوره ملك، آيه 22
3- بحارالانوار، ج 70، ص 59
4- نوادر الرّاوندى، به نقل از ميزان الحكمه، ج 8، ص 221

قلب و روح و جان انسان داده مى شود و به قلب حيات معنوى مى دهد، انسان مشغول زندگى است و غافل مى شود در نتيجه بايد هر روز موعظه اى از آيه يا روايت بشنود تا نشاط معنوى داشته باشد.

بعد حضرت مى فرمايد: به وسيله زهد قلبت را بميران و به وسيله يقين آن را تقويت كن، يعنى روح انسان داراى دو جنبه ملكوتى و حيوانى است، جنبه ملكوتى را با موعظه زنده كن و جنبه حيوانى آن را بميران. توجه داشته باشيد كه زهد اين نيست كه انسان از اجتماع بيرون برود و از مال و هستى خود دست بكشد و مثل راهبان زندگى كند، بلكه زهد به اين است كه انسان اسير مال و مقام و موقعيت اجتماعى خود نباشد و امير بر آنها باشد كه اگر يك وقت از دستش رفت غصّه نخورد و ناراحتى نكند.

بعد حضرت فرمود: از علم و دانش كمك بگير و مسير راهت را روشن كن، و به وسيله ياد مرگ، نفست را رام و تسليم و روح سركش را آرام كن.

اميدواريم خداوند توفيق بدهد تا بتوانيم عامل به فرامين ائمّه عليهم السلام باشيم.

***

ص: 111

ص: 112

27: محاسبه نفس

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«ثَمَرَةُ الْمُحاسَبَةِ إصْلاحُ النَّفْسِ ؛ نتيجه حسابرسى، اصلاح خويشتن است».(1)

مردم در يك تقسيم تقسيم بندى به سه دسته تقسيم مى شوند:

الف) كسانى كه در زندگى از نظر كمالات معنوى رو به جلو و پيشرفت هستند؛ روزى بر آنها نمى گذرد مگر اينكه بهره اى از كمالات دارند.

ب) گروهى كه در زندگى درجا مى زنند و اعمال را مكرر انجام مى دهند و در اخلاق همان هستند كه بودند نه پيشرفت دارند نه عقب گرد.

ج) كسانى هستند كه در حال عقب گرد هستند و فرداى آنها بدتر از امروز آنهاست؛ و در نتيجه از نظر اخلاق در مرحله نازل ترى هستند.

اين تقسيم بندى مضمون حديثى است از امام صادق عليه السلام كه در ادامه حضرت در جواب سؤال كننده اى كه پرسيد انسان مقامش بالاتر است يا فرشته؟ حضرت فرمود:

«فَمَنْ غَلَبَ عَقْلُهُ شَهْوَتَهُ فَهُوَ خَيْرٌ مِنَ المَلائِكَةِ وَمَنْ غَلَبَ شَهْوَتُهُ عَقْلَهُ فَهُوَ شَرٌّ مِن البَهائِمِ؛

اگر انسان عقلش بر شهوتش غلبه پيدا كند و در زندگى در حال

ص: 113


1- غرر الحكم، ص 362

پيشرفت باشد از فرشته بالاتر است، و اگر شهوتش بر عقلش غلبه پيدا كند از حيوان هم پست تر است».(1)

استفاده اى كه از اين حديث مى كنيم اين است كه زندگى فقط به درد گروه اوّل مى خورد چون به هدف تكامل كه همان اصلاح نفس و قرب به خدا باشد نزديك مى شوند. حال بايد خود را محاسبه كنيم ببينيم كه از كدام گروه هستيم اگر ديديم بر سرمايه اخلاق ما اضافه مى شود از گروه اوّل هستيم اگر زياد و كم نشد از گروه دوم هستيم و اگر از سرمايه اخلاقى ما كم شد از گروه سوم هستيم.

علماى علم اخلاق گام چهارمى را كه براى تهذيب نفس ذكر مى كنند، محاسبه است، و منظور از محاسبه اين است كه هر كس در پايان هر سال يا ماه يا هفته يا روز به محاسبه كارهاى خويش بپردازد، و عملكرد خود را در زمينه خوبى ها و بدى ها دقيقاً مورد محاسبه قرار دهد؛ مانند يك تاجر كه در پايان هر روز يا هفته يا ماه به حسابرسى تجارتخانه خود مى پردازد. محاسبه چه در امور دين و چه دنيا يكى از دو فايده را دارد: اگر صورت حساب او سود كلانى را نشان داد، دليل بر صحت عمل است و اگر زيان زيادى را نشان داد دليل بر نادرست بودن عمل است كه بايد آن را اصلاح كند.

بايد توجّه داشت كه همه چيز در دنيا و آخرت داراى حساب است، چگونه انسان مى تواند از حساب خويش در اين جهان غافل باشد در حالى كه او بايد فرداى قيامت به حساب خود برسد و اگر بخواهيم بار ما در قيامت سبك باشد بايد در اين جهان به حساب خود رسيدگى كنيم.

روايات در اين زمينه فراوان است به عنوان نمونه چند حديث را ذكر مى كنيم:

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«حاسِبُوا انْفُسَكُم قبلَ ان تُحاسَبُوا وزِنُواها قبلَ انْ تُوزَنُوا وتَجَهَّزُوا لِلْعَرْضِ الْاكْبَر؛ خويشتن را محاسبه كنيد قبل از آنكه به

ص: 114


1- وسائل الشيعه، ج 11، ص 164

حساب شما برسند و خويش را وزن كنيد قبل از آنكه شما را وزن كنند و آماده شويد براى عرضه بزرگ (روز قيامت)».(1)

2. امام على عليه السلام فرموده است:

«ما احَقَّ لِلْانْسانِ انْ تكونَ لَهُ ساعةٌ لايَشْغَلُهُ شاغِلٌ يُحاسِبُ فيها نَفْسَهُ، فَيَنْظُرَ فيما اكْتَسَبَ لَها وَعَلَيْها فى لَيْلِها وَنَهارِها؛ چقدر خوب است كه انسان ساعتى براى خود داشته باشد، كه هيچ چيز او را به خود مشغول نسازد و در اين ساعت محاسبه خويش كند و ببيند چه كارى به سود خود انجام داده و چه كارى به زيان خود، در آن شب و در آن روز».(2)

3. از امام كاظم عليه السلام روايت شده است كه:

«يا هِشامُ لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يُحاسَبْ نَفْسَهُ فى كُلِّ يومٍ فَانْ عَمِلَ حَسَناً اسْتَزادَ مِنْهُ وَانْ عَمِلَ سَيِّئاً اسْتَغْفَرَ اللَّهَ مِنْهُ وَتابَ ؛ كسى كه هر روز به حساب خويش نرسد از ما نيست، اگر كار خوبى انجام داده از خدا توفيق فزونى را بخواهد و اگر عمل بدى انجام داده استغفار كند و به سوى خدا برگردد و توبه كند».(3)

در اينجا به سه نكته مهم اشاره مى كنيم:

اوّل: چگونه محاسبه نفس كنيم؟ بهترين راه همان است كه على عليه السلام بعد از نقل حديث پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه فرمود:

«اكْيَسُ الكَيِّسِينَ مَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ ؛ عاقل ترين مردم كسى است كه به محاسبه خويش بپردازد؛ بيان مى فرمايند: مردى از آن حضرت پرسيد:

«يا أميرَالمُؤمنينَ وَكيفَ يُحاسِبُ الرَّجُلُ نَفْسَهُ ؛ اى اميرمؤمنان، انسان چگونه نفس خويش را محاسبه كند؟» امام عليه السلام فرمود: هنگامى كه صبح را به شام مى رساند، نفس خويش را مخاطب ساخته و چنين بگويد: اى نفس امروز بر تو گذشت و تا ابد باز نمى گردد و خداوند از تو درباره آن سؤال مى كند كه در

ص: 115


1- بحارالانوار، ج 67، ص 73 به نقل از اخلاق در قرآن، ج 1، ص 255
2- مستدرك الوسائل، ج 12، ص 154
3- همان مدرك، ص 153

چه راه آن را سپرى كردى؟ چه عمل در آن انجام دادى؟ آيا به ياد خدا بودى و حمد او را بجا آوردى؟ آيا حق برادر مؤمن را ادا كردى؟ آيا غم و اندوهى از دل او زدودى؟ و در غياب او زن و فرزندش را حفظ كردى؟ آيا حق بازماندگانش را بعد از مرگ او ادا كردى؟ آيا با استفاده از آبروى خويش، جلوى غيبت برادر مؤمن را گرفتى؟ چه كار مثبتى امروز انجام دادى؟

سپس آنچه را كه انجام داده به ياد مى آورد و اگر عمل خيرى از او سرزده، حمد خدا و تكبير او را به خاطر توفيقى كه به او عنايت كرده بجا مى آورد، و اگر معصيت كرده از خداوند آمرزش مى طلبد و تصميم به ترك آن در آينده مى گيرد ....(1)

دوم: نتايج و آثار محاسبه نفس چيست؟ در روايات تعبيرات گوناگون در اين زمينه آمده كه ذكر مى كنيم:

امام على عليه السلام فرموده است:

«مَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ وَقَفَ عَلى عيب هاهِ وَأَحاطَ بِذُنُوبِهِ وَاسْتَقالَ الذُّنُوبَ وَاصْلَحَ الْعيب ها؛ كسى كه محاسبه نفس خويش كند بر عيب هاى خويش واقف مى شود، و از گناهانش باخبر مى گردد و از گناه توبه مى كند، و خود را اصلاح مى نمايد».(2)

و نيز فرمود:

«مَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ سَعَدَ؛ كسى كه به محاسبه خويشتن بپردازد، سعادتمند مى شود».(3)

سوم: شرايط محاسبه نفس چيست؟ چند شرط را كه علماى علم اخلاق بيان كردند ذكر مى كنيم:

1. در حساب كردن بايد سخت گير باشيم و كوچك ترين چيز را حساب كنيم

ص: 116


1- بحارالانوار، ج 89، ص 250
2- غرر الحكم به نقل از ميزان الحكمه، ج 2، ص 409
3- مستدرك الوسائل، ج 12، ص 154

از كوچكى گناه بايد بترسيم، چرا كه كسى كه نافرمانى او را مى كنيم بسيار بزرگ است.

2. كنجكاوانه محاسبه كنيم و چيزى را از قلم نيندازيم حتى يك حرف و سخن بيجا كه گفتيم در حسابمان بياوريم.

3. محاسبه بايد مستمر باشد و در طول سال انجام بگيرد.

4. بعد از حساب كردن بايد نتيجه آن را بگيريم و ترتيب اثر بدهيم.

5. اگر دچار خلاف و اشتباه شد استغفار كند و عملًا جبران نمايد. اگر آبروى مسلمانى را ريخته و مال كسى را از بين برد رضايت و حلاليت بطلبد.

خدايا به همه ما توفيق محاسبه نفس را عنايت بفرما.

***

ص: 117

ص: 118

28: روزه و فوائد آن

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«إنَّ لِلْجَنَّةِ باباً يُدْعى الرَّيَّانُ لايَدْخُلُ مِنْهُ إلَّا الصَّائِمُونَ ؛ بهشت درى بنام «ريّان» دارد كه تنها روزه داران از آن وارد مى شوند».(1)

از آيات و روايات استفاده مى شود كه بهشت درهاى متعدّد دارد و هر گروهى از درى وارد بهشت مى شوند، امّا درهاى بهشت مانند درهاى دنيا نيست بلكه درهاى بهشت بيانگر اعمال است، يعنى نوع عمل در قيامت درب مى شود، كما اين كه على عليه السلام درباره جهاد مى فرمايد:

«فَإنَّ الجِهَادَ بابٌ مِنْ أبْوابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أوْلِيَائِهِ ...؛ جهاد درى از درهاى بهشت است كه خداوند آن را براى دوستان مخصوص خود گشوده است»(2) و امام سجّاد عليه السلام درباره توبه در مناجات التابئين از دعاهاى خمسة عشر عرضه مى دارد:

«الهى أَنْتَ الَّذى فَتَحْتَ لِعِبادِكَ باباً الى عَفْوِكَ، سَمَّيْتَهُ التَّوبَةَ؛ خدايا تويى كه درى از عفو خود به سوى بندگانت باز كردى و نامش را توبه گذاردى».(3) درهاى بهشت يعنى آن وسائل كه انسان را به

ص: 119


1- الحكم الزاهرة، ج 1، ص 309 به نقل از بحارالانوار، ج 96، ص 252
2- نهج البلاغه، خطبه 27
3- مفاتيح نوين، ص 70

بهشت مى رساند، روزه، جهاد، توبه اينجا عمل است و در قيامت درى به سوى بهشت است، يك درب مخصوص روزه داران است كه اسمش «ريّان» است يعنى پر آب و سيراب در مقابل عطش دنيا، خداوند درب سيراب شده از مغفرت و عفوش را به او مى دهد.

ويژگى هاى ماه مبارك رمضان:

ماه رمضان ويژگى هاى زيادى دارد كه ماههاى ديگر ندارند كه به سه نمونه از آن اشاره مى كنيم:

1. ماه نزول قرآن است «شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِى أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْءَانُ».(1)

2. ماهى است كه شب قدر در آن واقع شده است، شبى كه مقدّرات مردم در آن شب تعيين مى شود.

3. در ماه رمضان جهاد تشريع شد، در سال دوم هجرت هم فرمان روزه آمد و هم فرمان جهاد و اوّلين جهاد مسلّحانه جنگ بدر بود كه در هفدهم ماه رمضان واقع شد.

اين ويژگى هايى كه در ماه رمضان واقع شد تصادفى نيست بلكه بين اينها ارتباط وجود دارد، ماه رمضان ماه تربيت است و تربيت بدون تعليم نمى شود و قرآن تعليم دهنده است و بايد قرآن در اين ماه نازل شود و بهار تلاوت قرآن باشد، آنها كه در اين ماه خود را ساختند مقدرات خود را در اين ماه تعيين مى كنند. ماه رمضان و روزه گرفتن جهاد با نفس است و غزوه بدر جهاد با دشمن است و بدون جهاد با نفس جهاد با دشمن خارجى ممكن نيست.

مردم در مقابل ماه رمضان سه دسته هستند:

ص: 120


1- سوره بقره، آيه 185

1. كسانى كه نه قبل از ماه رمضان خود را مى سازند و نه در ماه رمضان مصداق اين جمله مى شوند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در جمعه آخر ماه شعبان فرمود: «...

فَانَّ الشَّقِيَّ مَنْ حُرِمَ غُفْرانَ اللَّهِ في هذَا الشَهْرِ الْعَظِيمِ ؛ براستى بدبخت كسى است كه در اين ماه بزرگ از آمرزش خدا محروم گردد».(1)

2. گروهى هستند كه وقتى وارد ماه رمضان شدند خود را مى شويند و در حالى كه پاك شده اند از ماه رمضان خارج مى شوند.

3. بندگان خاصّ خدايند كه قبل از ماه رمضان خود را مى سازند و وارد ماه رمضان مى شوند و ماه رمضان آنها ماه راز و نياز با خدا و ماه خلوت با محبوب است. لذا در حديثى از امام رضا عليه السلام خطاب به اباصلت كه فرمود: اكثر ماه شعبان رفت و اين جمعه آخر آن است تقصيرهايى كه كرده اى تدارك و تلافى كن و دعا و استغفار كن و تلاوت قرآن بكن و از گناهان خود به سوى خدا توبه كن تا آنكه ماه رمضان كه مى آيد خود را براى خدا خالص گردانيده باشى و در گردن تو امانت و حقّ كسى نباشد مگر اينكه ادا كرده باشى و در دل تو كينه كسى نباشد مگر آنكه بيرون كرده باشى و مگذار گناهى را كه مى كردى مگر اين كه آن را ترك كرده باشى.(2)

در ماه شعبان بايد آماده شد براى ورود در ماه رمضان چون رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است:

«هُو شَهْرٌ دُعِيتُم فيهِ إلى ضِيافَةِ اللَّهِ

». انسانى كه به مهمانى خداوند دعوت شد با لباس پاك وارد آن مى شود نه اينكه با لباس كثيف وارد مهمانى شود و در آنجا لباس كثيف را بيرون بياورد و بشويد. بايد با لباس تقوا و پاكى وارد ماه رمضان شد تا از فيوضات آن بهره مند شد؛ ان شاء اللَّه.

ص: 121


1- عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 230؛ و روضة المتّقين، ج 3، ص 277؛ و اربعين شيخ بهايى، ص 84
2- مفاتيح الجنان، اعمال ماه شعبان

بركات ماه مبارك رمضان:

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«نَوْمُ الصَّائِمِ عِبادَةٌ وَصَمْتُهُ تَسْبيحٌ وَعَمَلُهُ مُتَقَبَّلٌ وَدُعاؤُهُ مُسْتَجابٌ ؛ خواب روزه دار عبادت، و سكوتش تسبيح و عملش پذيرفته و دعايش مستجاب است».(1)

از روايات استفاده مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در اواخر ماه شعبان مردم را هشدار مى داد و آماده مى كرد براى ورود در ماه رمضان چرا كه بدون آمادگى نمى توان به استقبال اين ماه رفت، هميشه در ضيافت و مهمانى هم ميزبان بايد آماده باشد و هم ميهمان، ميزبان بايد وسايل پذيرايى را آماده كند و ميهمان بايد از نظر لباس و نظافت خود را آماده كند، خداوند كه ميزبان ما در اين ماه است چون رحمتش عام و بى پايان است هميشه آماده پذيرايى مى باشد و اين ما هستيم كه براى ورود در اين ضيافت بايد آمادگى پيدا بكنيم و آمادگى ما به اين است كه روح و قلبمان را صفا دهيم و كينه ها و حسادت ها و غلّ و غش ها را از روحمان بزداييم تا اينكه نشاط عبادت پيدا كنيم، چون بسيارى از افراد هستند كه نماز مى خوانند و روزه مى گيرند امّا نشاط ندارند، مى گويند نماز بخوانيم تا سبك بشويم و يا وقتى ماه رمضان تمام شد مى گويند راحت شديم، كه اين بى نشاطى در عبادت را مى رساند. يكى از مهمترين عاملى كه باعث مى شود نشاط در عبادت را از انسان بگيرد گناه است.

ماه رمضان بهار عبادت است همان طورى كه بهار در جسم انسان نشاط به وجود مى آورد در ماه رمضان هم انسان بايد بر اثر عبادت نشاط روحى پيدا كند و اين ميسّر نيست مگر اينكه انسان قبلًا آمادگى پيدا كند و اين آمادگى در درجه اوّل توبه است.

ص: 122


1- بحارالانوار، ج 96، ص 253؛ و الفقيه، ج 2، ص 64؛ و روضة المتّقين، ج 3، ص 230

روزهاى آخر ماه شعبان بسيار استغفار كند و مأكل و مطعم خود را پاك كند و به فلسفه و بركات روزه توجّه كند تا نشاط عبادت بيابد.

در اين حديث امام صادق عليه السلام چهار بركت را براى روزه بيان فرموده است:

1. خواب روزه دار عبادت است و وقتى خواب كه بى خبرى مطلق است عبادت باشد بيدارى او كه در حال تلاوت قرآن و خواندن نماز و ادعيّه باشد به طريق اولى عبادت بالاترى خواهد بود، به خصوص نماز شب كه در اين ماه يك توفيق اجبارى انسان به دست مى آورد كه قبل از اذان بيدار باشد؛ لذا از اين بيدارى براى تهجّد و نماز شب استفاده كند كه هم دنياى انسان را تضمين مى كند هم آخرت او را.

2. سكوتش تسبيح است و اگر مشغول تسبيح و ذكر باشد به طريق اولى از فضيلت برترى، برخوردار خواهد بود.

3. عملش در اين ماه قبول مى شود، فرق است بين قبولى و صحت عمل، چه بسا عملى صحيح باشد اما مورد قبول درگاه خداوند قرار نگيرد. صحيح بودن عمل يعنى تمام اجزا و شرايط آن را آورده است اما قبول بودن عمل يعنى اين عبادت داراى روح است و روح عبادت حضور قلب است كه نهى از فحشا و منكر مى كند اگر بعد از عبادت، گناه انجام دهد معلوم مى شود عبادتش مقبول واقع نشده است؛ روح روزه، تقواست اگر بعد از ماه رمضان تقوا و خداترسى او بيشتر شد اين روزه مورد قبول واقع شده و الا فقط تكليف از گردنش ساقط شد.

4. دعا در اين ماه مستجاب است، چرا كه شخص روزه دار حضور قلب بيشترى دارد و هر چه توجّه انسان به خداوند بيشتر باشد ضريب اجابت دعايش هم بالاست.

شرط قبولى روزه:

امام باقر عليه السلام به جابر مى فرمايند:

«يَا جَابِرُ مَنْ دَخَلَ عَلَيْهِ شَهْرُ رَمضانَ فَصامَ

ص: 123

نَهارَهُ وَقامَ وِرْداً مِنْ لَيْلِهِ ... خَرَجَ من الذُّنوبِ كَيَوْمٍ وَلَدْتْهُ امّه (1)؛ اى جابر كسى كه ماه رمضان را درك كند و روزهايش را روزه بگيرد و شب هايش را در حالى كه مشغول ذكر است بگذراند از گناهانش خارج مى شود مانند روزى كه مادرش او را به دنيا آورده».

مضمون اين حديث از رسول خدا صلى الله عليه و آله هم آمده كه فرموده است:

«يَا جَابِرُ هذا شَهْرُ رَمَضَانَ مَنْ صَامَ نَهَارَهُ وقامَ وِرْداً مِنْ لَيْلِهِ وَعَفَّ بَطْنَهُ وَفَرْجَهُ وَكَفَّ لِسَانَهُ خَرَجَ مِن ذُنُوبِه كَخُرُوجِهِ مِنَ الشَّهْرِ، قال جَابِرُ: يا رَسولَ اللَّهِ ما أحْسَنَ هذا الحَدِيث؟

فقال رَسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: يا جَابِرُ، وَما أشَدَّ هذِه الشُّروط(2)؛

اى جابر هر كس در ماه رمضان روزهايش را روزه بگيرد و شب هايش مشغول دعا و مناجات باشد و شكم و شهوت و زبان خود را نگهدارد از گناهش خارج مى شود همان طور كه ماه رمضان را پشت سر مى گذارد».

اين حديث را امام باقر عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند و در ادامه اين حديث آمده كه جابر عرض كرد: چه حديث خوبى است اين حديث؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى جابر چه سخت است اين شروطى كه بيان كردم».

يكى از واجباتى كه از اركان فروع است، روزه مى باشد كه در حديث معروف از امام باقر عليه السلام آمده كه فرمودند:

«بُنِيَ الْاسْلامُ على خَمْسَةِ أشْياءٍ: عَلَى الصَّلاةِ والزَّكاةِ والحَجِّ وَالصَّومِ والْوِلَايَةِ؛ اسلام بر پنج پايه بنا شده است: نماز، زكاة، حج، روزه و ولايت».(3)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در خطبه شعبانيه يكى از مسائلى كه روى آن تكيه مى كند مسأله دعاست

«وَدُعاؤُكُم فِيه مُسْتَجابٌ

». چرا؟ چون خداوند در سوره بقره آيات

ص: 124


1- ثواب الاعمال، به نقل از سفينة البحار، مادّه« صوم»
2- فروع كافى، ج 4، ص 87
3- المحجة البيضاء، ج 2، ص 122

صوم را كه سه آيه است پشت سر هم آورده «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ ...» بعد بلافاصله در آيه بعدش مى فرمايد: «وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِى عَنِّى فَإِنِّى قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِى وَلْيُؤْمِنُوا بِى لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ».(1)

اين آيه با آيات قبل ارتباط دارد يعنى با روزه گرفتن دعاى انسان به اجابت مى رسد كه چرا كه شخص صائم محبوب خداست و خداوند درخواست محبوبش رد نمى كند.

و در ادامه خطبه شعبانيه حضرت شرايط دعا كردن را هم بيان مى فرمايند:

«فاسْأَلُوا اللَّهَ رَبَّكُمْ بِنِيَّاتٍ صادِقَةٍ وقُلوبٍ طاهِرَةٍ

» دو شرط را حضرت بيان مى كند يكى اينكه با نيّت درست خدا را بخواند؛ دوم اينكه بايد قلب كه محلّ نيّت انسان است از كينه ها و رذايل اخلاقى پاك باشد.

در حديثى آمده كه شخصى نزد حضرت على عليه السلام آمد و از عدم استجابت دعايش شكايت كرد و گفت با اينكه خداوند فرموده دعا كنيد تا من اجابت كنم، پس چرا ما دعا مى كنيم ولى به اجابت نمى رسد؟ امام فرمود:

«إنَّ قُلوبَكُم خانَتْ بِثَمانِ خِصالٍ (2)؛ قلب شما در هشت چيز خيانت كرده (لذا دعاى شما مستجاب نمى شود)».

1. خدا را شناختيد اما حق او را ادا نكرديد لذا شناخت شما سودى به حال شما نداشت.

2. به فرستاده او ايمان آورديد سپس با سنت او مخالفت كرديد؛ ثمره ايمان شما كجاست؟

3. كتاب او را خوانديد اما به آن عمل نكرديد.

4. مى گوييد از مجازات خدا مى ترسيد اما كارهايى مى كنيد كه شما را به آن

ص: 125


1- سوره بقره، آيه 183- 185
2- سفينة البحار، مادّه« دعا»

نزديك مى سازد.

5. مى گوييد به پاداش خدا علاقه داريد اما كارى مى كنيد كه شما را از آن دور مى سازد.

6. نعمت خدا را مى خوريد و حق شكر او را ادا نمى كنيد.

7. به شما دستور داده شده دشمن شيطان باشيد، ادعاى دشمنى با شيطان داريد امّا عملًا با او مخالفت نمى كنيد.

8. عيب هاى مردم را نصب العين خود ساخته و عيب هاى خود را پشت سر گذاشته ايد.

با اين حال چگونه انتظار داريد دعايتان به اجابت برسد در حالى كه خودتان درهاى آن را بسته ايد؟ تقوا پيشه كنيد، اعمال خويش را اصلاح نماييد، امر به معروف و نهى از منكر كنيد تا دعاى شما به اجابت برسد.

اقسام روزه داران:

روزه سه مرتبه و درجه دارد:

1. روزه عام: عبارت است از امساك و خوددارى از مبطلات روزه، كه در روايات به اين نوع روزه اشاره شده، على عليه السلام مى فرمايند:

«كَمْ مِن صَائِمٍ لَيْسَ لَهُ مِنَ الصِّيامِ إلّاالظَّمَأ

...؛ چه بسا روزه دارانى كه از روزه خود جز تشنگى، بهره اى ندارند».(1)

همچنين رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند:

«رُبَّ صَائِمٍ حَظُّهُ مِن صِيامِه الجُوعُ والعَطَشُ ؛ چه بسا روزه دارى كه بهره اش از روزه گرفتن، گرسنگى و تشنگى است».(2)

ص: 126


1- بحارالانوار، ج 96، ص 294
2- همان مدرك، ص 289

اين افراد چشم، گوش و زبانشان روزه نيست بلكه مشغول گناه است.

2. روزه خاص: علاوه بر اينكه از مبطلات روزه خوددارى مى كند، از گناهان چشم، گوش، زبان، دست و پا و ساير جوارح نيز اجتناب مى كند. امام على عليه السلام مى فرمايند:

«الصِّيِامُ اجتنابُ المَحارِمِ كَما يَمْتَنِعُ الرَّجُلُ مِنَ الطَّعامِ وَالشَّرابِ ؛ روزه دورى كردن از حرام هاست، آن گونه كه انسان از خوردن و آشاميدن دورى مى كند».(1)

حضرت زهرا عليها السلام مى فرمايند:

«ما يَصْنَعُ الصائِمُ بِصِيامِهِ إِذا لَمْ يَصُنْ لِسانَهُ وَسَمْعَهُ وَبَصَرَهُ وَجَوارِحَهُ ؛ اگر روزه دار زبان و گوش و چشم و اعضا و جوارح خود را نگه ندارد، روزه به چه كارش مى آيد؟».(2)

3. روزه اخص: عبارت است از دورى از مبطلات روزه؛ و همچنين اعضا و جوارح او هم از گناه دورى كند، بعلاوه، دل او هم روزه باشد و توجّه به خدا داشته باشد.

امام على عليه السلام مى فرمايند:

«صَوْمُ القلبِ خَيْرٌ مِن صيامِ اللِّسانِ، وصِيامُ اللِّسانِ خَيرٌ من صِيامِ البَطْنِ ؛ روزه قلب بهتر است از روزه زبان و روزه زبان بهتر است از روزه شكم».(3)

فوايد و آثار روزه:

روزه آثار فراوانى از نظر مادّى و معنوى در انسان دارد كه نمونه هايى از آثار تربيتى، اجتماعى، بهداشتى و عرفانى روزه را بيان مى كنيم:

روزه روح انسان را لطافت مى بخشد و اراده انسان را قوى و غرايز او را

ص: 127


1- بحارالانوار، ج 96، ص 294
2- دعائم الاسلام، ج 1، ص 268
3- ميزان الحكمه، ج 5، ص 471

تعديل مى كند.

روزه انسان را از عالم حيوانيّت ترقى داده و به جهان فرشتگان بالا مى برد.

1. آثار تربيتى روزه: رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«الصومُ جُنَّةٌ مِنَ النّارِ(1)؛ روزه سپرى است در برابر آتش دوزخ».

حضرت على عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پرسيد: چه كنيم كه شيطان از ما دور شود؟

فرمود:

«الصُّوْمُ يُسَوِّدُ وَجْهَهُ وَالصَّدَقَةُ تَكْسِرُ ظَهْرَهُ، وَالحُبُّ في اللَّهِ والمُواظَبَةُ عَلَى العَمَلِ يَقْطَعُ دَابِرَه، وَالْاسْتِغفَارُ يَقْطَعُ وَتِينَهُ ؛ روزه روى شيطان را سياه مى كند و انفاق در راه خدا پشت او را مى شكند، و دوست داشتن به خاطر خدا و مواظبت بر عمل صالح دنباله او را قطع مى كند، و استغفار رگ قلب او را مى برد».(2)

2. آثار اجتماعى روزه: روزه باعث مساوات و برابرى در ميان افراد جامعه مى شود؛ در حديث معروفى هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام علت تشريع روزه را پرسيد امام فرمود:

«إنَّمَا فَرَضَ اللَّهُ الصِّيامَ لِيَسْتَوي بِهِ الغَنِيُّ والفَقِيرُ

...؛ روزه به اين دليل واجب شده است كه ميان فقير و غنى مساوات برقرار گردد و اين به خاطر آن است كه غنى طعم گرسنگى را بچشد و نسبت به فقير اداى حق كند، چرا كه اغنيا معمولًا هر چه را بخواهند براى آنها فراهم است، خدا مى خواهد ميان بندگان خود مساوات باشد و طعم گرسنگى و درد و رنج را به اغنيا بچشاند تا به ضعيفان و گرسنگان رحم كنند».(3)

3. اثر بهداشتى و درمانى روزه: از نظر علم پزشكى ثابت شده است كه روزه و امساك دواى انواع بيمارى هاست؛ چون عامل انواع بيمارى ها پُرخورى است، و مواد اضافى كه جذب بدن نمى شود به صورت چربى هاى مزاحم در نقاط

ص: 128


1- المحجة البيضاء، ج 2، ص 123
2- بحارالانوار، ج 96، ص 255
3- وسائل الشيعة، ج 7، كتاب الصوم

مختلف بدن، يا چربى و قند اضافى در خون باقى مى ماند و باعث عفونت مى شود و در نتيجه انواع ميكروب ها پرورش پيدا مى كنند، و تنها راه مبارزه با اين بيمارى ها امساك و روزه است. روزه زباله ها و مواد اضافى و جذب نشده بدن را مى سوزاند، و بدن را خانه تكانى مى كند؛ علاوه بر اينكه يك نوع استراحت براى دستگاه هاى گوارشى مى باشد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«صُومُوا تَصِحُّوا؛ روزه بگيريد تا سالم بمانيد».(1)

و نيز فرمودند:

«المَعِدَةُ بَيْتُ كُلِّ دَاءٍ والحِمْيَةُ رأسُ كُلِّ دَواءٍ؛ معده، خانه تمام دردهاست و امساك بالاترين داروهاست».(2)

4. فلسفه عرفانى روزه: امام باقر عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه آن حضرت فرمود:

«قال اللَّه تعالى: الصُّومُ لي وَأَنَا أجزِى بِهِ ؛ خداوند فرمود روزه اختصاص به من دارد و من خود پاداش آن را مى دهم».(3)

درباره پاداش روزه داران روايتى است كه شخصى يهودى از رسول خدا پرسيد: چرا خداوند روزه را در امت تو سى روز قرار داده ولى در امت هاى گذشته بيش از آن بود؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:

«إنّ آدَمَ لَمّا أكَل مِن الشَّجَرةِ بَقيَ في بَطْنِهِ ثَلاثِينَ يَوماً فَفَرَضَ اللَّهُ عَلى ذُرِّيَّتِهِ ثَلاثِينَ يَوْماً الجُوعَ وَالعَطَشُ، وَالَّذِي يَأكُلونَهُ بِاللّيلِ تَفَضُّلٌ مِنَ اللَّهِ عَلَيهِم، وكذلِك كانَ على آدَمَ عليه السلام فَفَرَضَ اللَّهُ ذلِكَ عَلى امَّتي

...؛ وقتى آدم از آن درخت خورد به مدّت سى روز در شكم او باقى ماند و به همين خاطر خداوند در ذريه اش سى روز گرسنگى و تشنگى را قرار داد، و اينكه در شب براى خوردن آزادند به خاطر تفضّلى است كه خداوند در حقّ آنها كرده است و بر امّت من هم سى روز واجب كرد؛ بعد شخص يهودى گفت:

«صَدَقْتَ

ص: 129


1- وسائل الشيعه، ج 7، كتاب الصوم
2- تفسير نمونه، ذيل آيات 183- / 185 سوره بقره
3- جامع احاديث الشيعة، ج 9، ص 94

يا مُحَمّد، فَما جَزاءُ مَن صامَها؟ قال: فقال النّبيُّ صلى الله عليه و آله: مَا مِنْ مُؤمنٍ يَصومُ شَهْرَ رَمَضانَ احتِساباً إلّاأوْجَبَ اللَّهُ تَعالى له سَبْعَ خِصالٍ: أوَّلُها: يَذوبُ الحَرامُ مِن جَسَدِه، والثانِيَةُ يَقربُ مِن رَحْمَةِ اللَّهِ عزَّوجلّ، وَالثالِثَةُ يَكونُ قَد كَفَّرَ خَطِيئةَ آدَم أَبِيهِ، والرابعةُ: يُهَوِّن اللَّه عَلَيْهِ سَكَراتِ المَوتِ، وَالْخامِسَةُ أمانٌ مِنَ الجُوعِ وَالعَطَشِ يَوْمَ القِيامَةِ، والسَّادِسَةُ: يُعْطِيهِ اللَّهُ بَراءَةً مِنَ النّارِ، والسَّابعَةُ: يُطْعِمُه اللَّهُ مِن طَيِّباتِ الجَنَّةِ، قَالَ: صَدَقْتَ يا مُحَمّد(1)؛ راست گفتى اى محمّد؛ پاداش روزه داران چيست؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هيچ مؤمنى نيست كه براى خشنودى خدا ماه رمضان را روزه دارد جز آنكه خداوند هفت خصلت براى او قرار دهد:

1. آنچه از حرام در بدنش باشد آب خواهد شد.

2. به رحمت خدا نزديك شود.

3. كفّاره اشتباه پدرش آدم خواهد بود.

4. خداوند سكرات و سختى مرگ را بر او آسان گرداند.

5. در روز قيامت از گرسنگى و تشنگى در امان خواهد بود.

6. به او ورقه برائت و بيزارى از آتش داده خواهد شد.

7. از خوراكى هاى پاكيزه بهشت به او بخوراند.

درباره روزه گرفتن در تابستان روايات فراوانى از ائمه عليهم السلام وارد شده است، به عنوان نمونه امام صادق عليه السلام فرموده است:

«مَنْ صامَ للَّهِ عزّوجلّ يوماً فِى شِدَّةِ الحَرِّ فَأَصابَهُ ظَمأٌ وَكَّلَ اللَّهُ بِهِ أَلْفَ مَلَكٍ يَمْسَحُونَ وَجْهَهُ وَيُبَشِّرُونَهُ حَتّى إذا أَفْطَرَ، فقال اللَّه عزّوجلّ: مَا أطيَبَ ريحُكَ وَروحَكَ، ملائِكَتى إشْهَدُوا أنّى قَدْ غَفَرْتُ لَهُ ؛ كسى كه براى خداوند يك روز گرم روزه بگيرد و تشنه شود خداوند هزار فرشته را بر او مى گمارد تا اينكه صورت او را مسح كنند و او را مژده بدهند، تا اينكه افطار بكند و خداوند مى فرمايد: چقدر پاكيزه است بوى تو و روح تو و به ملائكه مى فرمايد:

ص: 130


1- وسائل الشيعه، ج 7، ص 172؛ و بحارالانوار، ج 96، ص 369؛ و خصال، باب السبعه

شاهد باشيد كه من او را آمرزيده ام».(1)

و همان امام فرموده است:

«أفْضَلُ الجِهادِ الصُّومُ فِى الحرِّ؛ برترين جهاد، روزه گرفتن در هواى گرم است».(2)

همچنين امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«مَنْ أَفْطَرَ يَوْماً مِنْ شَهْرِ رَمَضانَ خَرَجَ رُوحُ الإيمانِ مِنْهُ ؛ هر كس يك روز از ماه رمضان روزه خوارى كند روح ايمان از او بيرون مى رود».(3)

ص: 131


1- ميزان الحكمه، ج 5، ص 473
2- بحارالانوار، ج 96، ص 256
3- روضة المتّقين، ج 3، ص 325؛ و عقاب الاعمال، ص 281

ص: 132

29: ايمان

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«انَّ الإيمانَ عَشرُ دَرَجاتٍ بِمَنزِلَةِ السُلَّمِ، يُصْعَدُ مِنْهُ مِرْقاةً بعدَ مِرقاةٍ ... وكانَ المِقدادُ في الثامِنَةِ وأبوذَر فى التاسِعَة وسَلمانُ في العاشِرَة؛ ايمان مانند نردبانى است كه ده پله دارد و پله هاى آن يكى پس از ديگرى پيموده مى شود ... و مقداد در پله هشتم قرار دارد و ابوذر در پله نهم و سلمان در پله دهم آن».(1)

ايمان از جهات متعدّد قابل بحث است كه به پنج مورد آن اشاره مى شود:

1. حقيقت ايمان 2. مراتب ايمان 3. اركان ايمان 4. نشانه هاى مؤمن 5. ارزش مؤمن.

1. حقيقت ايمان

عبارت است از تسليم در ظاهر و باطن در برابر حق؛ بنابراين اگر كسى به چيزى يقين دارد اما تسليم آن نيست به آن ايمان ندارد، بلكه داراى كفر جحودى است. لذا امام صادق عليه السلام يكى از اقسام كفر را كفر جحودى مى داند و يكى از

ص: 133


1- بحارالانوار، ج 69، ص 166

شعبه هاى جحود را اين مى داند، كه:

«وَهُوَ أنْ يَجْحَدَ الجَاحِدُ وَهُوَ يَعْلَمُ أَنَّهُ حَقٌّ قَدِ استَقَرَّ عِنْدَهُ ؛ انسان چيزى را انكار كند در حالى كه مى داند حق است».(1)

درباره حقيقت ايمان، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در وصيتش به على عليه السلام فرمود:

«يا علىُّ سَبْعَةٌ مَنْ كُنَّ فيهِ فَقَدِ اسْتَكْمَلَ حَقِيقةَ الإيمانِ وأبوابُ الجَنّةِ مُفَتَّحَةٌ لَهُ:

مَنْ أَسْبَغَ وُضُوءَهُ وَأحْسَنَ صَلاتَهُ وَأَدَّى زَكاةَ مالِهِ وَكَفَّ غَضَبَهُ وَسَجَنَ لِسانَهُ وَاسْتَغْفَرَ لِذَنْبِهِ وَأدّى النَّصيحَةَ لِاهْلِ بَيْتِ نَبِيِّهِ (2)؛ اى على هفت خصلت است كه در هر كس باشد حقيقت ايمان را به حدّ كمال رسانده و درهاى بهشت براى او گشوده مى شود: كسى كه وضوى كامل بگيرد و نمازش را نيكو بجا آورد و زكات مالش را بپردازد و خشمش را نگه دارد و زبانش را زندانى كند و براى گناهش طلب آمرزش نمايد و خيرخواه خاندان پيامبرش باشد».

2. مراتب ايمان

همان طور كه كفر مراتب دارد ايمان هم مراتب دارد و در حديث مورد بحث مى فرمايد: ايمان ده درجه دارد كه درجه دهم آن درجه عاليه ايمان است و يك مسلمان نبايد به اين ايمانى كه دارد قانع باشد بلكه بايد سعى كند كه خود را به درجه عاليه ايمان برساند.

در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده كه مى فرمايند:

«إنّ اللَّهَ عزّوجَلّ وَضَعَ الْإيمانَ عَلى سَبْعَةِ أسْهُمٍ: عَلَى البِرِّ والصِّدْقِ واليَقينِ والرِّضا والوَفاءِ والعِلْمِ والحِلْمِ، ثمّ قَسَّمَ ذلِكَ بَيْنَ النَّاسِ، فَمَن جَعَلَ فيهِ هذِهِ السَّبْعَةَ الأسْهُمَ فهو كامِلٌ مُحْتَمِلٌ وَقَسّم لِبَعضِ النّاسِ السَّهْمَ ولِبعضٍ السَّهْمَيْنِ ولبَعْضِ الثَّلاثةِ حتّى انْتَهَوا إلى السّبعَةِ، ثُمَّ قالَ: لا تَحْمِلوا عَلى صاحِبَ السّهْمِ سَهْمَيْنِ وَلا عَلى صاحِبَ السَّهْمَينِ ثلاثةً

ص: 134


1- اصول كافى، ج 2، باب وجوه الكفر
2- خصال، باب السبعة

فَتُبهِضُوهُمْ؛

خداوند ايمان را بر هفت سهم تقسيم كرده: نيكى، صدق، يقين، رضا، وفا، علم و حلم، سپس آن را در ميان مردم توزيع نمود و كسى كه تمام اين هفت سهم را دارد مؤمن كامل و متعهد است و براى بعضى از مردم يك سهم و بعضى دو سهم و بعضى سه سهم قرار داده، تا به هفت سهم مى رسد، سپس امام فرمود: آنچه را وظيفه صاحب دو سهم است بر دوش صاحب يك سهم حمل نكنيد، و آنچه مربوط به صاحب سه سهم است بر دوش صاحب دو سهم ننهيد مبادا بارشان سنگين شود و به زحمت افتند».(1)

چه كنيم تا ايمانمان كامل شود؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند: ايمان بنده به خدا كامل نمى شود مگر اينكه در او پنج خصلت باشد:

«التَّوَكُّلُ عَلَى اللَّهِ وَالتَّفْويضُ الَى اللَّهِ والتسليمُ لِأمرِ اللَّهِ والرِّضا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَالصَّبْرُ عَلى بَلاءِ اللَّهِ

...؛ توكل نمودن بر خدا، واگذار كردن كارها به خدا، تسليم بودن در برابر فرمان خدا، راضى بودن به اراده خدا، و صبر كردن بر بلاى خدا».(2)

3. اركان ايمان

على عليه السلام مى فرمايند:

«الإيمانُ أَرْبَعَةُ ارْكانٍ: الرِّضا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَالتَوكُّلُ على اللَّهِ وتفويضُ الأمرِ إلَى اللَّهِ والتَّسْليمُ لِأمْرِ اللَّهِ ؛ ايمان داراى چهار ركن و پايه است:

راضى بودن به اراده خدا، و توكّل نمودن بر خدا، و واگذار كردن كارها به خدا، و تسليم بودن در برابر فرمان خدا».(3)

در حديث ديگرى، امام رضا عليه السلام از پدر و اجداد بزرگوارش و على عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت فرمود:

«قالَ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: الإيمانُ مَعْرِفَةٌ بِالقلبِ وإقرارٌ

ص: 135


1- اصول كافى، ج 2، باب درجات الايمان
2- بحارالانوار، ج 77، ص 177
3- مجموعه ورام، ج 2، ص 184

بِاللِّسانِ وعملٌ بالأركانِ

...؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: ايمان عبارت از شناخت قلبى و اقرار زبانى و عمل به وسيله اعضا و جوارح است». در حقيقت اينها اركان ايمان به حساب مى آيند».(1)

4. نشانه هاى مؤمن

در روايات ما نشانه هاى فراوانى براى مؤمن ذكر شد كه چند نمونه از آن را نام مى بريم:

امام على عليه السلام مى فرمايند:

«علاماتُ المُؤمنِ أربعةٌ: أكْلُهُ كَأكْلِ الْمَرْضى وَنَوْمُهُ كَنَوْمِ الْغَرْقى وَبُكاؤُهُ كَبُكاءِ الثَّكْلى وَقُعُودُهُ كَقُعُودِ الواثِبِ ؛ نشانه هاى مؤمن چهار چيز است: خوراكش مانند خوراك بيماران، و خوابش مانند خواب غرق شدگان، و گريه اش مانند گريه زن فرزند مرده، و نشستنش مانند نشستن كسى است كه از جا مى پرد».(2)

امام سجاد عليه السلام فرموده است:

«عَلاماتُ المُؤمنِ خَمْسٌ: الْوَرَعُ فِى الْخَلْوَةِ، وَالصَّدَقَةُ فِى الْقِلَّةِ، وَالصَّبرُ عِنْدَ المُصِيبةِ، وَالْحِلْمُ عِنْدَ الْغَضَبِ، والصِّدْقُ عِنْدَ الْخَوْفِ ؛ مؤمن پنج نشانه دارد: پاكدامنى در خلوت و تنهايى، صدقه دادن در تنگدستى، شكيبايى در برابر مصيبت، بردبارى در هنگام خشم و راستگويى با وجود بيم و ترس».(3)

5. ارزش مؤمن

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«المؤمنُ أكرَمُ عَلَى اللَّهِ مِنْ مَلائِكَتِه الْمُقَرَّبينَ ؛ مؤمن

ص: 136


1- عيون اخبارالرضا عليه السلام، ج 1، ص 227
2- انوار الهداية، ص 9؛ و جامع الاخبار، ص 98
3- بحارالانوار، ج 67، ص 293

نزد خدا گرامى تر از فرشتگان مقرّب اوست».(1)

امام صادق عليه السلام فرموده است:

«المُؤمنُ أعْظَمُ حُرمةً مِنَ الكَعْبَةِ؛ حرمت مؤمن از كعبه بيشتر است».(2)

ص: 137


1- كنز العمال، ص 821
2- خصال، ج 1، ص 27

ص: 138

30: خداوند ستّار العيوب است

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«الْحَذَرَ الْحَذَرَ! فَوَ اللَّهِ لَقَدْ سَتَرَ، حَتّى كَأَنَّهُ قَدْ غَفَرَ؛ بترس، بترس (از خدا!) به خدا سوگند آن قدر پرده پوشى كرده كه گويى تو را بخشيده و آمرزيده است».(1)

حديث درباره ستّارالعيب ها بودن خداوند است و ما در اين قسمت، ابتدا نكاتى درباره اين حديث را بيان مى كنيم و بعد چند جمله اى درباره عيب جويى و عيب زدايى بحث خواهيم كرد.

امّا چند نكته درباره اين حديث:

نكته اوّل:

خداوند پوشنده گناهان و عيب هاى افراد است، مراد از ستّارالعيوب بودن خداوند چيست؟ دو نوع ستّاريّت داريم، يكى تكوينى و ديگر تشريعى.

تكوينى اين است كه خداوند انسان را چنان آفريده است كه بسيارى از عيب هايش پنهان است؛ مثلًا صفات درون انسان مانند حسادت، تكبّر،

ص: 139


1- نهج البلاغه، حكمت 30

و خودخواهى و انحرافات اعتقادى پنهان است؛ اگر انسان طورى آفريده مى شد كه بشود اخلاق و اعتقادات او را از چهره اش فهميد، زندگى براى او بسيار مشكل مى شد، امّا خداوند به خاطر ستّاريّتى كه دارد چنان انسان را آفريد كه عيب هايش مخفى است امّا در روز قيامت «يُعْرَفونَ بِسيماهُمْ» كه از چهره ها افراد شناخته مى شوند.

ستّار العيوب تشريعى اين است كه خداوند دستور داده مردم عيب هاى همديگر را بشناسند، غيبت نكند، تهمت نزنند و آبروى همديگر را نريزند.

نكته دوم:

فايده ستّارالعيوب بودن چيست؟ دو فايده دارد:

1. شخصيّت و احترام افراد حفظ مى شود كه دادن شخصيّت به افراد يكى از موانع سقوط در گناه است چرا كه اگر شخصى در جامعه معروف به گناه و زشتى باشد ديگر باكى براى گناه كردن ندارد، و خود را بيشتر آلوده به گناه مى كند، امّا همين كه ديد گناهش را پوشش دادند، شرم و حيا مانع مى شود كه گناه كند، و اينكه اسلام مى گويد غيبت نكن، يكى از دلايلش همين است كه وقتى رسوا شد مى گويد: حالا كه آبروى ما رفت پس هر كارى كه دلمان مى خواهد انجام دهيم، و درباره تربيت بچّه هم اسلام مى گويد او را تحقير نكن و نزن و نگو كه نمى فهمى و بى شعورى، بلكه به او شخصيت بده تا به ارزش خود پى ببرد و كار خلاف انجام ندهد.

2. فايده دوم اين است كه پايه هاى امتحان الهى محكم شود. اصل آزادى و اختيار با ستّاريّت محفوظ است؛ چرا كه اگر كسى با يك گناه رسوا مى شد ديگر گناه نمى كرد و گناه نكردنش به خاطر ترس از رسوايى بود، نه پايبند بودن به اصول اخلاقى و اسلامى، و تكامل شكل نمى گرفت و مسأله جبر پيش مى آمد.

ص: 140

نكته سوم:

مبادا از اين ستّاريّت خداوند سوء استفاده كنيم و خيال كنيم خداوند ما را بخشيده است بلكه شايد اين مقدّمه عذاب و مجازات دردناك الهى باشد.

و كلام على عليه السلام بر همين مطلب اشاره دارد كه بيدار باشيد و از ستّار العيب ها بودن خداوند سوء استفاده نكنيد.

نكته چهارم:

بايد پرتوى از صفات خداوند در بندگانش باشد، خداوند از هر عيبى منزّه است و بنده هم بايد سعى كند خود را از عيب ها منزّه كند، بايد متخلّق به اخلاق خداوند بشود و آبروى ديگران را نريزد و تنها نقطه ضعف ها را نبيند.

با اين توضيح اجمالى درباره حديث مورد بحث، برويم سراغ بحث عيب جويى و عيب زدايى. يكى از ويژگى هاى انسان مؤمن عيب زدايى است و عيب جويى از صفات زشت است كه در مؤمن وجود ندارد، انسان وقتى به كمال مى رسد كه عيب هاى خويش را بشناسد و آن را برطرف سازد و اين در صورتى امكان دارد كه انسان اوّل عيب هاى خود را بشناسد چون تا انسان به نواقص خود آگاه نشود نمى تواند چاره جويى كند.

انسان از چند راه مى تواند به عيب ها خود آگاه شود:

1. از راه مراقبه و محاسبه، كه انسان مواظب اعمال و رفتار خود باشد و خود را مورد حسابرسى قرار دهد، به خصوص اگر بتواند خود را با افراد صالح مقايسه كند، چرا كه وقتى خود را فاقد فضايل كمالات آنها مى بيند مى تواند به عيب هاى خود پى ببرد.

2. عبرت گرفتن از رفتار افراد نادرست و بداخلاق كه بايد ادب را از بى ادبان آموخت يعنى آنچه را كه آنها انجام مى دهند انسان برخلافش را انجام دهد.

ص: 141

3. معاشرت با دوستان خوب كه او را نصيحت كنند و عيب هايش را به او تذكّر دهند چرا كه امام صادق عليه السلام فرموده اند:

«أحَبُّ إخوانى إلَىَّ مَن أهْدى إلَىَّ عيب هاى ؛ محبوب ترين برادرانم نزد من، كسى است كه عيب هايم را به من هديه كند».(1)

امام هفتم عليه السلام وقتى اوقات شبانه روز را به چهار قسمت تقسيم مى كند يك ساعتش را معاشرت با برادران قرار مى دهد و مى فرمايد:

«وَساعَةٌ لِمُعاشِرَةِ الإخوانِ وَالثِّقاتِ الَّذينَ يُعَرِّفُونكُم عيب هاكُم وَيُخْلِصون، لَكُمْ فِى الْباطِنِ ؛ ساعتى براى رفت و آمد و معاشرت با برادران مورد اعتمادى كه شما را به عيب هايتان آگاه مى سازند و قلباً نسبت به شما خلوص و صفا دارند، اختصاص دهيد».(2)

روايات ما دوست واقعى را كسى مى دانند كه تو را از كارهاى زشت باز دارد:

«صَديقُكَ مَنْ نَهاكَ

».(3)

امام باقر عليه السلام به شخصى به نام صالح فرمودند: از كسى پيروى كن كه تو را بگرياند و خيرخواه تو باشد، و دنبال مكن كسى را كه تو را بخنداند ولى نسبت به تو صميميت و خيرخواهى ندارد».(4)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده اند:

«المُؤمِنُ مِرآةُ المُؤمِنِ يَرى فيهِ حُسْنَهُ وَقُبْحَهُ ؛ مؤمن آيينه مؤمن است كه خوبى ها و بدى هاى خود را در او مى بيند».(5)

مؤمنان آيينه همديگرنداين خبر مى از پيمبر آورند(6)

مؤمن نبايد عيب هاى مؤمن ديگرى را فاش كند و آبرويش را بريزد، رسول

ص: 142


1- تحف العقول، حكمت 89
2- تحف العقول، حكمت 18
3- غرر الحكم، ح 5857
4- اصول كافى، ج 2، ص 638
5- نقطه هاى آغاز در اخلاق عملى، ص 227 به نقل از المجازات النبويه، ص 66
6- مثنوى معنوى، دفتر اوّل، ص 69

خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«مَنْ عَلِمَ مِنْ أخيهِ سَيِّئَةً فَسَتَرَها، سَتَرَ اللَّهُ عَلَيْهِ يَوْمَ القِيامَةِ(1)؛ هر كه از برادر خود گناهى بداند و آن را بپوشاند، خداوند در روز قيامت گناهان او را بپوشاند».

امام باقر عليه السلام فرموده است:

«يَجِبُ لِلْمُؤْمِنِ عَلَى المُؤْمِنِ أَنْ يَستُرَ عليهِ سَبعينَ كبيرةً؛ مؤمن در برابر مؤمن وظيفه دارد كه هفتاد گناه بزرگ او را بپوشاند».(2)

نه تنها مؤمن نبايد عيب ديگران را ببيند بلكه بايد به فكر عيب هاى خود باشد.

امام على عليه السلام مى فرمايند:

«طُوبى لِمَنْ شَغَلَهُ عَيبُهُ عَنْ عيب ها النَّاسِ ؛ خوشا به حال آن كس كه عيب خودش، او را از پرداختن به عيب هاى مردم باز دارد».(3)

و همان حضرت فرمود:

«مَنْ نَظَرَ في عَيْبِ نَفْسِه اشْتَغَلَ عَن عَيْبِ غَيْرِهِ؛

كسى كه عيب خود را ببيند، از پرداختن به عيب ديگران باز ايستد».(4)

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«لَا تَتْبَعُوا عَثَراتِ المُؤمِنينَ فإنّهُ مَن تَتَبّع عَثَراتِ أخِيهِ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَثْرَتَهُ، ومَن تَتَبّع اللَّهُ عَثْرَتَهُ يَفْضَحُهُ ولَو في جَوْفِ بَيْتِهِ؛

عيب هاى مؤمنان را جستجو نكنيد، زيرا هر كه دنبال عيب هاى مؤمنان بگردد، خداوند عيب هاى او را دنبال كند و هر كه خداوند عيب هايش را جستجو كند، او را رسوا سازد گرچه درون خانه اش باشد».(5)

امام على عليه السلام مى فرمايند:

«لا تَبْتَهِجَنَّ بِخَطَاءِ غَيْرِكَ فإنَّكَ لَنْ تَمْلِكَ الإصَابَةَ أبَداً؛

از خطاى ديگران هرگز شادمان مشو، زيرا تو نيز براى هميشه از خطا كردن مصون نيستى».(6)

ص: 143


1- ميزان الحكمه، ج 7، ص 145
2- اصول كافى، ج 2، ص 207
3- نهج البلاغه، خطبه 176
4- ميزان الحكمه، ج 7، ص 142
5- همان مدرك، ص 148
6- همان مدرك، ص 150

و همان حضرت فرمودند:

«مَنْ عابَ عِيْبَ، وَمَنْ شَتَمَ اجِيبَ ؛ هر كه عيب جويى كند، عيب جويى شود و هر كه دشنام دهد، پاسخ شنود».(1)

به فرموده امام صادق عليه السلام:

«الأثرارُ يَتْبَعونُ مَساوِى ءَ النّاسِ وَيَتركُونَ مَحاسِنَهُم كَما يَتْبَعُ الذُّبابُ المَواضعَ الفاسِدَة مِن الجَسَدِ وَيَتْرُكُ الصَّحِيحُ؛

افراد عيب جو همانند مگس هستند كه روى ناپاكى ها و آلودگى ها مى نشينند و دنبال كارهاى زشت و عيب ها مردم هستند و خوبى هاى آنان را ناديده مى گيرند».(2)

نسبت به اين گونه افراد كه كارشان عيب جويى و اشاعه فحشا در جامعه است بايد بى اعتنا بود و به سخنانشان ترتيب اثر نداد تا ناچار شوند از كار زشتشان دست بردارند.

«محمد بن الفضيل، عن أبي الحسن الأوّل عليه السلام قال: قلتُ له: جُعِلتُ فِداكَ، الرجُلُ مِن إخواني يَيْلُغني عنه الشي ءُ الذي أكرَهُه فأسْأله عن ذلك فيُنكِرُ ذلك وقد أخبَرَني عنه قَومٌ ثِقات؟ فقال لي: يا محمّد كُذِّبْ سَمْعَكَ وَبَصَركَ عَنْ أخِيكَ فإنْ شَهِدَ عِندَكَ خَمْسُونَ قسَامةٌ وَ قالَ لَكَ قَوْلًا فَصدِّقْهُ وكذِّبْهُم، لا تُذِيعَنّ عليه شيئاً تَشِية بِه وتَهْدِمُ به مروءَتَهُ فتكونَ مِن الّذين قال اللَّه في كتابه

«إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِى الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»(3)؛ شخصى به نام محمد بن فضيل مى گويد: خدمت امام هفتم عليه السلام رسيدم و عرض كردم: فدايت شوم، درباره يكى از برادران دينى من كارى را نقل مى كنند كه من آن را ناخوش دارم ولى هنگامى كه از خود او سؤال مى كنم انكار مى كند با اينكه گروهى از افراد موثق و مورد اعتماد اين خبر را براى من نقل كردند. امام عليه السلام فرمود: اى محمد گوش و چشم خود را در مقابل برادر

ص: 144


1- ميزان الحكمه، ج 7، ص 151
2- سفينة البحار، ج 2، ص 295
3- سوره نور، آيه 19

مسلمانت تكذيب كن و اگر پنجاه نفر به عنوان شاهد قسم ياد كردند و درباره او چيزى به تو گفتند ولى خود او انكار كرد به گواهى آنان ترتيب اثر مده، سخن او را بپذير و گفته آنها را قبول مكن. مبادا چيزى كه مايه عيب و ننگ و وسيله دَرهم كوبيدن شخصيت و شرف انسانى او مى گردد منتشر كنى، زيرا در زمره كسانى قرار خواهى گرفت كه خداوند درباره آنها فرموده است: كسانى كه دوست مى دارند زشتى ها در ميان مؤمنان پخش شود براى آنهاست عذابى دردناك در دنيا و آخرت».(1)

از خداوند مى خواهيم خودش عيب هاى ما را به ما بنماياند و توفيق دهد تا درصدد رفع آنها برآييم.

ص: 145


1- كافى، ج 8، ص 147، ح 125

ص: 146

31: چرخش بين مال و جان و دين

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«إذا حَضَرَتْ بَلِيّةٌ فَاجْعَلُوا أمْوالَكُمْ دُونَ أَنْفُسِكُمْ، وَإِذا نَزَلَتْ نازِلَةٌ فَاجْعَلُو أَنْفُسَكُمْ دُونَ دينِكُمْ، وَاعْلَمُوا أنَّ الْهالِكَ مَنْ هَلَكَ دينُهُ والحَرِيْبُ مَنْ سَلَبَ دِينُهُ ؛ هرگاه بلايى رخ داد مال را فداى جان كنيد، و چون ناگوارى رسيد جان را فداى دين كنيد، و بدانيد هلاك شده كسى است كه دينش از دست برود و غارت شده كسى است كه دينش را برده اند».(1)

اصولًا غالب كارهاى انسان در دنيا دوران و چرخش بين محذورين است و لذا هميشه بايد اولويت ها را در نظر بگيرد. بينش انسان در انتخاب اين اولويت ها دخالت دارد، عدّه اى هستند كه جان را آسان تر از مال مى دهند و عدّه اى هستند كه دينشان را فداى جان يا مال خود مى كنند و تفاوت بين مؤمن راستين و دروغين در اين اولويت ها ظاهر مى شود.

در اينجا به تناسب لازم است بحثى درباره دنيا داشته باشيم، وقتى به آيات و روايات مراجعه مى كنيم به دو دسته از روايات و آيات برمى خوريم كه به ظاهر با هم تضاد دارند امّا با كمى دقت و تأمّل معلوم مى شود كه هيچ گونه تضادى با

ص: 147


1- تحف العقول، حكمت 102

هم ندارند.

امّا آياتى كه دنيا را مدح مى كند: در بعضى از آيات، مال به عنوان خير، معرفى شده: «ان تَرَكَ خيراً الْوَصِيَّةُ ...».(1)

در بعضى از آيات، مواهب مادّى به عنوان فضل خدا نام برده شده: «وَابْتَغُوا مِن فَضْلِ اللَّهِ».(2)

در جاى ديگر مى فرمايد: همه نعمت هاى روى زمين را براى شما آفريده است. «خَلَقَ لَكُم مَّا فِى الْارْضِ جَمِيعاً».(3)

از طرف ديگر آياتى داريم كه دنيا را تحقير مى كند. در يك جا دنيا را عرض و متاع فانى مى شمرد: «تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا».(4)

در جاى ديگر دنيا را مايه غرور و غفلت مى شمرد: «وَمَا الْحَيَوةُ الدُّنْيَآ إلَّامَتَاعُ الْغُرُورِ».(5)

و در جاى ديگر دنيا را وسيله سرگرمى و بازيچه شمرده: «وَمَا هذِهِ الْحَيَوةُ الدُّنْيَآ إلَّالَهْوٌ وَلَعِبٌ».(6)

و در جايى دنيا را مايه غفلت از ياد خدا مى داند: «رَجَالٌ لَّاتُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ».(7)

اين تعبيرات دوگانه در روايات هم آمده است:

درباره مدح دنيا در حديثى على عليه السلام از كسى شنيد كه دنيا را مذمت مى كند و آن

ص: 148


1- بقره، آيه 180
2- جمعه، آيه 10
3- بقره، آيه 29
4- نساء، آيه 94
5- حديد، آيه 20
6- عنكبوت، آيه 64
7- نور، آيه 37

را فريبنده مى شمرد، رو به او كرد و فرمود:

«أَيُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْيَا، الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا، الَمخْدُوعُ بِأَبَاطِيلِهَا! أَتَغْتَرُّ بِالدُّنْيَا ثُمَّ تَذُمُّهَا؟ أَنْتَ الْمُتَجَرِّمُ عَلَيْهَا، أَمْ هِيَ الْمُتَجَرِّمَةُ عَلَيْكَ؟ مَتَى اسْتَهْوَتْكَ، أَمْ مَتَى غَرَّتْكَ؟ أَبِمَصَارِعِ آبَائِكَ مِنَ الْبِلَى، أَمْ بِمَضَاجِعِ أُمَّهَاتِكَ تَحْتَ الثَّرَى؟! ... إِنَّ الدُّنْيَا دارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا، وَ دَارُ عَافِيَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا، وَ دَارُ غِنىً لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا، وَ دَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا. مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ، وَمُصَلَّى مَلَائِكَةِ اللَّهِ، وَ مَهْبِطُ وَحْيِ اللَّهِ، وَ مَتْجَرُ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ

...؛ اى كسى كه نكوهش دنيا مى كنى، در حالى كه تو خود به غرور دنيا گرفتار شده اى، و فريفته باطل هاى آن هستى. تو خود مغرور به دنيا شده اى، سپس از آن مذمت مى كنى؟

تو از جرم دنيا شكايت دارى، يا دنيا بايد از جرم تو شكايت كند؟ كى دنيا تو را گول زده؟ و چه موقع تو را فريب داده است؟ آيا به محل سقوط پدرانت در دامن فنا، و يا به خوابگاه مادرانت در زير خاك تو را فريب داده است؟ ... امّا بدان اين دنيا جايگاه صدق و راستى است براى آن كسى كه با آن به راستى رفتار كند، و خانه تندرستى است براى آن كسى كه از آن چيزى بفهمد، و سراى بى نيازى است براى آن كس كه از آن توشه برگيرد، و محل اندرز است براى آنكه از آن اندرز گيرد، دنيا مسجد دستان خداست، و نمازگاه فرشتگان پروردگار، و محل نزول وحى الهى و تجارتخانه اولياى حق ...».(1)

و در حديثى امام حسن مجتبى عليه السلام مى فرمايند:

«إعْمَلْ لِدُنياكَ كأنّكَ تَعيشُ أَبَداً وَاعْمَلْ لِآخِرَتِكَ كَأنَّكَ تَمُوتُ غَداً؛ براى دنياى خودت چنان كار كن كه گويا هميشه زنده اى، و براى آخرتت چنان كار كن كه گويا فردا مى ميرى».(2)

درباره ذمّ دنيا هم روايات فراوان است كه چند نمونه را ذكر مى كنيم:

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«لَوْ وَزَنَتِ الدُّنيا عِندَ اللَّهِ جَناحَ بَعُوضَةِ ما سَقى

ص: 149


1- نهج البلاغه، حكمت 131
2- مستدرك الوسائل، ج 1، ص 18؛ و جامع احاديث الشيعة، ج 1، ص 415

الكافِرَ مِنْها شَرْبَةَ ماءٍ(1)؛ اگر دنيا به اندازه بال مگسى نزد خدا وزن داشت خداوند به كافر حتّى يك شربت آب نمى نوشانيد».

2. امام على عليه السلام فرموده است:

«إحْذَرُوا الدُّنيا فَإنَّ فى حَلالِها حِساباً وَفى حَرامِها عِقاباً وَأَوَّلُها عَناءٌ وَآخِرُها فَنَاءٌ

...؛ از دنيا برحذر باشيد كه در حلال آن حساب و در حرامش كيفر است. آغازش رنج و زحمت و پايانش نابودى است».(2)

و همان حضرت فرمود:

«الدُّنيا تَغُرُّ وَتَضُرُّ وَتَمُرُّ

».(3)

جمع بين اين دو دسته آيات و روايات به اين است كه: آنجا كه از دنيا و مواهبش نكوهش مى كند، منظور كسانى هستند كه اين زندگى را هدف خود قرار داده و آخرت را به دنيا مى فروشند و براى رسيدن به دنيا از هيچ خلاف و جنايتى ابا ندارند. امّا آنجا كه دنيا را تعريف و تمجيد مى كند جايى است كه از اين دنيا و مواهب آن به عنوان وسيله اى براى رسيدن به سعادت و تكامل معنوى استفاده مى كنند. لذا حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«مَنْ أَبْصَرَ بِها بَصَّرَتْهُ، وَمَنْ أَبْصَرَ إلَيْها أعْمَتْهُ ؛ كسى كه به دنيا به عنوان يك وسيله بنگرد چشمش را بينا مى كند، و كسى كه به عنوان يك هدف نگاه كند نابينايش خواهد كرد».(4)

در همين زمينه امام باقر عليه السلام فرموده است:

«نِعْمَ العَوْنُ الدُّنيا عَلى طَلَبِ الآخِرَةِ؛ دنيا كمك خوبى است براى رسيدن به آخرت».(5)

يكى از ياران امام صادق عليه السلام خدمت آن حضرت آمد و شكايت كرد كه ما دنبال دنيا هستيم و به آن علاقه منديم. امام عليه السلام فرمود: با اين ثروت دنيا چه

ص: 150


1- تفسير كشّاف، ج 4، ص 250
2- بحارالانوار، ج 78، ص 23
3- نهج البلاغه، حكمت 415
4- همان مدرك، خطبه 82
5- وسائل الشيعه، ج 12، ص 17

مى خواهى انجام دهى؟ عرض كرد: هزينه خود و خانواده ام را تهيه كنم، و به خويشاوندانم كمك نمايم، در راه خدا انفاق كنم، و حج و عمره بجا آورم. امام فرمود:

«لَيْسَ هذا طَلَبُ الدّنيا، هذا طَلَبُ الآخِرَة؛ اين دنياطلبى نيست اين طلب آخرت است».(1)

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«مَنْ كانَتْ نِيّتُهُ الدُّنيا فَرَّقَ اللَّهُ عَلَيْهِ أمْرَهُ وَجَعَلَ الفَقْرَ بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَلَمْ يَأْتِهِ مِنَ الدُّنْيا إلّاما كَتَبَ اللَّهُ لَهُ، وَمَنْ كانَتْ نِيَّتُهُ الآخِرَةَ جَمَعَ اللَّهُ شَمْلَهُ وَجَعَل غِناهُ في قَلْبِهِ وأتَتْهُ الدُّنْيا وهِيَ راغِمَة؛

كسى كه نيّتش دنيا باشد خداوند كار او را پريشان مى سازد، فقر را در برابر او قرار مى دهد و جز آنچه براى او مقرر شده چيزى از دنيا به چنگ نمى آورد، و كسى كه نيتش سراى آخرت باشد خداوند پراكندگى او را به جمعيّت مبدل مى كند، و غنا و بى نيازى را در قلبش قرار مى دهد، دنيا تسليم او مى گردد و به سراغ او مى آيد».(2)

لذا انسان بايد در زندگى سعى كند تا دنيا را وسيله و پل و مزرعه براى رسيدن به آخرت قرار دهد نه اين كه خداى نكرده دنيا هدفش باشد. و لذا رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«يا عَليُّ شَرُّ النّاسِ مَنْ باعَ آخِرَتَهُ بِدُنْياهُ وَشَرٌّ مِنْ ذِلكَ مَنْ باعَ آخِرَتَهُ بِدُنْيا غَيْرِهِ ؛ اى على بدترين مردم كسى است كه آخرتش را به دنيايش بفروشد، و بدتر از آن كسى است كه آخرتش را به دنياى ديگرى بفروشد».(3)

ص: 151


1- وسائل الشيعه، ج 12، ص 19
2- مجمع البيان، ج 9، ص 46؛ و تفسير نمونه، ج 2، ص 400
3- بحارالانوار، ج 77، ص 46

ص: 152

32: نيروى جسم انسان (روش درمان دردها)

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«امْشِ بِدائِكَ ما مَشى بِكَ ؛ با بيماريت راه برو و با آن بساز مادامى كه با تو راه مى رود و سازگار است».(1)

از اين حديث سه نكته استفاده مى شود:

نكته اوّل:

اينكه انسان نبايد وقتى مريض شد فوراً خودش را آلوده داروها كند بلكه صبر كند تا بدن، خودش را درمان كند و اين مطلب از نظر اطباى امروز مسلم است كه اگر بدن عادت كند به انواع داروها، اين بدن نيروى دفاعى خودش را از دست مى دهد و به تدريج تنبل مى شود و اگر در جايى بيمار شود و آن دارو پيدا نشود جانش به خطر مى افتد؛ روايات در اين باب فراوان است:

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«تَجَنَّبِ الدَّواءَ ما احتَمَلَ بَدَنُكَ الداءَ، فإذا لَمْ يَحْتَمِلِ الداءَ فالدواءُ؛ تا زمانى كه بدنت بيمارى را تحمّل مى كند، از مصرف دارو بپرهيز و هرگاه آن را تحمّل نكرد، آن گاه به دارو روى آور».(2)

ص: 153


1- نهج البلاغه، حكمت 27
2- بحارالانوار، ج 81، ص 211

امام على عليه السلام مى فرمايند:

«لا يَتَداوى المُسلمُ حَتّى يَغلِبَ مَرَضُهُ صِحَّتَهُ ؛ مسلمان خود را مداوا نكند مگر آن گاه كه بيمارى او بر سلامتيش چيره گردد».(1)

امام كاظم عليه السلام فرموده است:

«لَيْسَ مِن دَواءٍ إلّاوهُوَ يُهيجُ دَاءاً، ولَيْسَ شَي ءٌ في البَدَنِ أنْفَعُ مِن إمْساكِ اليَدِ إلّاعَمّا يَحتاجُ إلَيْهِ؛

هيچ دارويى نيست، مگر اينكه خود بيمارى تازه اى را دامن مى زند. براى بدن چيزى سودمندتر از پرهيز جز در آنچه بدن نياز دارد نيست».(2)

در روايات ما گرسنگى و پرهيز را بهترين دارو دانسته اند.

امام كاظم عليه السلام مى فرمايند:

«الْحِمْيَةُ رأسُ الدَّواءِ والمَعِدَةُ بَيْتُ الدّاءِ عَوِّدْ بَدَناً ما تَعَوَّدَ؛

پرهيز، بهترين داروست و معده، خانه امراض است، بدن را مادامى كه عادت مى كند عادت بده».(3)

همان امام همام عليه السلام فرموده اند:

«لَيْسَ الحِمْيَةُ أنْ تَدَعَ الشَّي ءَ أصْلًا لا تَأكُلَه، ولكنّ الحِمْيَةَ أن تَأكُلَ مِن الشَي ءِ وتُخَفِّفَ؛

پرهيز اين نيست كه چيزى را اصلًا نخورى، بلكه پرهيز آن است كه از هر چيزى سبك بخورى».(4)

امام على عليه السلام مى فرمايند:

«مَنْ لَم يَحْتَمِلْ مَرارَةَ الدَّواءِ، دَامَ أَلَمُهُ؛

هر كه تلخى دوا را تحمل نكند درد و بيماريش ادامه يابد».(5)

درباره تربت امام حسين عليه السلام هم روايات فراوان است. از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه:

«فى طين قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام الشِّفاءُ مِن كلِّ داءٍ وهُوَ الدواءُ الأكْبَرُ؛ در تربت قبر حسين عليه السلام شفاى هر دردى است و آن بزرگترين دارو است».(6)

ص: 154


1- خصال، ص 620
2- بحارالانوار، ج 62، ص 68
3- مكارم الاخلاق، ج 2، ص 180
4- ميزان الحكمه، ج 3، ص 364
5- غرر الحكم، ح 9209
6- بحارالانوار، ج 101، ص 123

نكته دوم:

يك درس توحيدى از اين روايت استفاده مى شود كه خداوند در بدن انسان، يك نيروى دفاعى آفريده است، در خون انسان ذرات سفيدى به نام گلبول هاى سفيد قرار داده كه چندين ميليون آن در بدن قرار دارد و مدافع جسم انسان است كه با ميكروب ها جنگ فيزيكى و شيميايى مى كند، گاهى ميكروب ها را از خود دور مى كند و مى بلعد كه جنگ فيزيكى است و گاهى سمومى از خود در خون ترشح مى كند و ميكروب ها را مى كشد و تعجّب اين كه مى دانند هر ميكروبى با چه سمّى از بين مى رود و با همان سم آن را از بين مى برند.

اين درس بزرگ توحيدى است كه اگر نيروى دفاعى بدن نبود انسان زنده نمى ماند چون از چهار طرف ميكروب مرتباً وارد بدن انسان مى شود، از طريق غذا، آب، هوا و پوست زمانى كه بدن خراش برمى دارد.

بيمارى لاعلاج ايدز نمونه اى از بيمارى هاست كه نيروى دفاعى بدن كه همان گلبول هاى سفيد باشد را از كار مى اندازد تا انسان به انواع بيمارى ها مبتلا شود و نهايتش هم مرگ است.

نكته سوم:

يك درس اجتماعى هم از اين حديث استفاده مى شود كه يك جامعه نبايد هميشه از خارج وارد كند چرا كه اين واردات به كشورِ بدن و جامعه، آن را تنبل مى كند و از كار مى اندازد.

***

ص: 155

ص: 156

33: زهد

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«أَفْضَلُ الزُّهْدِ إخْفاءُ الزُّهدِ؛ برترين زهد، مخفى داشتن زهد است».(1)

زهد يك فضيلت اخلاقى و معنوى است كه به معناى دل كندن از دنيا و حركت به سوى منازل آخرت است.

امام على عليه السلام در تعبير جالبى درباره زهد مى فرمايد:

«الزُّهْدُ كُلُّهُ بَيْنَ كَلِمَتَيْنِ مِنَ الْقُرْآنِ: قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ

«لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ، وَ لَاتَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ»

وَ مَنْ لَمْ يَأْسَ عَلَى الْمَاضِي، وَ لَمْ يَفْرَحْ بِالْآتِي فَقَدْ أَخَذَ الزُّهْدَ بِطَرَفَيْهِ ؛ تمام زهد در ميان دو جمله از قرآن است، آنجا كه خداوند مى فرمايد: اين براى آن است كه به خاطر آنچه از دست داده ايد، غمگين نشويد، و به آنچه خدا به شما داده دلبسته و مغرور نشويد، بنابراين هر كس بر گذشته تأسف نخورد و به آنچه در دست دارد دلبسته نباشد، زهد را از هر دو طرف در اختيار گرفته».(2)

زهد در منطق قرآن و اديان الهى اين نيست كه انسان از ثروت و امكانات دنيا،

ص: 157


1- نهج البلاغه، حكمت 28
2- نهج البلاغه، حكمت 439

بى بهره باشد، بلكه حقيقت زهد آن است كه اسير اينها نگردد، بلكه امير بر اينها باشد. امام صادق عليه السلام در حديثى مى فرمايند:

«الدُّنيا أصْغَرُ قَدْراً عِنْدَ اللَّهِ وعِندَ أنْبيائِهِ وأوليائِه مِن أنْ يَفْرَحوا بِشَي ءٍ مِنها أو يَحْزَنوا عَلَيهِ، فَلا يَنْبَغِي لِعَالِمٍ وَلا لِعَاقِلٍ أن يَفْرَحَ بِعَرَضِ الدُّنْيا؛

دنيا در پيشگاه خدا و نزد انبيا و اولياى الهى كوچك تر از آن است كه آنها را خوشحال و ذوق زده كند، يا با از دست رفتن آن غمگين شوند، بنابراين براى هيچ عالِم و عاقلى سزاوار نيست كه از متاع ناپايدار دنيا خوشحال گردد».(1)

زهد اسلامى به معناى سادگى در زندگى و حذف تجملات و عدم اسارت در چنگال مال و مقام است و ارتباطى با رهبانيّت ندارد؛ چرا كه رهبانيت، جدايى و بيگانگى از جامعه است. در تاريخ آمده وقتى «عثمان بن مظعون» فرزندش را از دست داد، بسيار ناراحت شد، تا جايى كه در خانه اش مشغول عبادت شد و زندگى را ترك كرد، اين خبر به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد، او را خواست و فرمود:

«يا عُثْمانُ، إنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ و تَعالى لَمْ يَكْتُبْ عَلَيْنا الرَّهْبَانِيةَ، إنّما رَهْبانِيةُ امَّتي الجِهَادُ في سَبيلِ اللَّهِ (2)؛ اى عثمان خداوند متعال رهبانيت را براى امت من قرار نداده، رهبانيت امّت من جهاد در راه خداست».

سه نكته درباره زهد قابل ذكر است كه اشاره مى كنيم:

نكته اوّل آثار زهد است كه روايات زيادى در اين زمينه وجود دارد از جمله:

«مَنْ زَهِدَ في الدُّنْيا أثْبَتَ اللَّهُ الحِكْمَةَ في قَلْبِهِ وأنْطَقَ بها لِسَانَهُ وَبَصَّرَهُ عُيونَ الدُّنيا داءَها ودَواءَها وأخْرَجَهُ مِنَ الدُّنيا سالِماً إلى دارِ السَّلامِ؛

كسى كه زهد پيشه كند خداوند حكمت و بصيرت را در قلبش وارد مى كند و زبانش را به حكمت گويا مى نمايد و درد و درمان را به او مى شناساند و او را از دنيا سالم به دارالسلام،

ص: 158


1- تفسير روح البيان، ذيل آيه 36 سوره نمل
2- بحارالانوار، ج 70، ص 114

يعنى بهشت بيرون مى برد».(1)

«وَمَنْ زَهِدَ في الدُّنْيا هَانَتْ عَلَيْهِ المُصِيباتُ؛

و هر كه در دنيا زهد بورزد مصيبت ها بر او آسان مى شود(2)،

«إزْهَدْ في الدُّنْيا تَنْزِلْ عَلَيْكَ

الرَّحْمَةُ؛

كسى كه در دنيا زاهد باشد رحمت خداوند بر او فرود مى آيد»(3) و

«الزُّهْدُ

في الدُّنْيا الرّاحَةُ العُظْمى

و هر كس از دنيا دل بركند بزرگترين آسايش را دارد».(4)

نكته دوم اينكه زاهدترين افراد چه كسى است؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«أزهَدُ الناسِ مَنِ اجْتَنَبَ الْحَرامَ ؛ زاهدترين مردم كسى است كه از حرام دورى مى كند».(5)

امام سجّاد عليه السلام فرموده است:

«يقول اللَّهُ: يابنَ آدَمَ، إرْضَ بِما آتَيْتُكَ تَكُنْ مِن أزْهَدِ النّاسِ؛

خداوند مى فرمايد: اى پسر آدم به، آنچه كه به تو داده ام خرسند و قانع باش، تا از زاهدترين مردمان باشى».(6)

و امام كاظم عليه السلام فرموده اند:

«وَإنّ أصْبَرَكُمْ على البَلاءِ لأزْهَدُكُم في الدُّنْيا؛

همانا صبورترين شما در برابر بلاها، زاهدترين شما به دنياست».(7)

نكته سوم نمونه هايى از زهد پيشوايان اسلام است.

1.

«روي في الحديث أنَّ عُمَرَ بنَ الخَطّاب قال: إسْتَأْذَنْتُ على رَسولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ في مَشْرَبَةِ امِّ إبراهِيمَ وَإنَّهُ لَمُضْطَجِعٌ على خَصْفَةٍ وإنّ بَعْضَهُ على التُّرابِ وَتَحْتَ رَأْسِهِ وِسَادَةٌ مُحْشُوَّةٌ لِيْفاً، فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ ثُمَّ جَلَسْتُ فَقُلْتُ: يا رَسولَ اللَّهِ، أنْتَ نَبِيُّ اللَّهِ وصَفْوَتُهُ، وَخِيَرَتُهُ مِنْ خَلْقِهِ، وَكِسْرى وَقَيْصَرُ على سُرُرِ الذَّهَبِ

ص: 159


1- محجة البيضاء، ج 7، ص 353
2- غرر الحكم، ح 2275
3- كافي، ج 2، ص 50، ح 1
4- أمالى صدوق، ص 27
5- أمالى الصدوق، ص 27
6- بحارالانوار، ج 78، ص 139
7- همان مدرك، ص 308

وَفُرُشِ الحَرِيرِ والدِّيباجِ؟ فَقالَ رَسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: اولئِكَ قَوْمٌ عُجِّلَتْ طَيِّباتَهُمُ وَهِيَ وَشِيْكَةُ الانْقِطَاعِ، وإنَّما اخِّرَتْ لَنا طَيِّباتُنا؛

روزى عمر خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد در حالى كه آن حضرت به حصيرى از برگ خرما خوابيده بود و قسمتى از بدن مباركش روى خاك قرار داشت، و متكايى از الياف درخت خرما زير سر داشت، سلام كرد و نشست، گفت: تو پيامبر خدا و بهترين خلق خدا هستى، كسرى و قيصر بر روى تختهاى طلا و فرشهاى ابريشمى مى خوابند، ولى شما اين چنين. پيامبر فرمود: آنها گروهى هستند كه طيباتشان در اين دنيا به آنها داده شده، و به زودى قطع مى شود، ولى طيبات ما براى قيامت ذخيره شده است.(1)

2.

«عن الإمام الباقر عليه السلام أنّه أتِيَ يَوْماً بحَلْوى فَامْتَنَع مِن تَناوُلِها فقالوا: أتراها حراماً؟ قال: لا، ولكنّي أخْشى أنْ تَتُوقَ نَفْسِي فَأطْلُبُه؛

روزى مقدارى حلواى مخصوص خدمت امام باقر عليه السلام آوردند، حضرت از خوردن آن امتناع كردند، عرض كردند: آيا آن را حرام مى دانى؟ فرمود: نه، من از اين مى ترسم كه نفسم به آن مشتاق گردد و پيوسته به دنبال آن باشم».(2)

3. على عليه السلام تمايل به خوراكى از جگر بريان با نان نرم داشت يك سال گذشت و به اين خواست خود ترتيب اثر نداد، روزى به امام حسن عليه السلام دستور تهيّه آن را داد در حالى كه حضرت روزه داشت، خوراك براى افطار آماده شد، هنگامى كه مى خواست افطار فرمايد سائلى به در خانه آمد، امام عليه السلام فرمود: اين غذا را به سائل بده مبادا هنگامى كه نامه اعمال ما در فرداى قيامت خوانده مى شود به ما بگويند:

«اذْهَبْتُم طَيِّباتِكُم فى حَياتِكُمُ الدُّنيا وَاسْتَمْتَعْتُمْ بِها»؛(3)

شما طيبات خود را در دنيا گرفتيد و به آن متمتع شديد».(4)

ص: 160


1- مجمع البيان، ج 9، ص 88
2- تفسير نمونه، ج 21، ذيل آيات 20 سوره احقاف
3- سوره احقاف، آيه 20
4- تفسير نمونه، ج 21، ذيل آيات 20 سوره احقاف

امام على عليه السلام مى فرمايند:

«وَ لَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَيْتُ الطَّرِيقَ إِلَى مُصفَّى هذَا الْعَسَلِ وَلُبَابِ هذَا الْقَمْحِ، وَ نَسَائِجِ هذا الْقَزِّ. وَ لَكِنْ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ، وَ يَقُودَنِي جَشَعِي إِلَى تَخَيُّرِ الْأَطْعِمَةِ ... فَما خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِي أكْلُ الطَّيِّباتِ كالبَهِيمَةِ المَرْبوطَةِ هَمُّها عَلَفُها؛

اگر مى خواستم، مى توانستم از عسل خالص و مغز گندم و لباس حرير استفاده كنم، امّا دور است از من كه هواى نفس بر من چيره شود و حرص و آز، مرا به شكمبارگى وادار كند ... من براى اين آفريده نشدم كه به خوردن غذاهاى خوب و لذيذ مشغول شوم مانند چارپايى كه آن را پروار بسته باشند كه جز خوردن مقصد و مقصودى ندارد».(1)

ص: 161


1- نهج البلاغه، نامه 45

ص: 162

34: مرگ

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«إِذا كُنْتَ فى إِدْبارٍ، وَالمَوْتُ فى إِقْبالٍ، فَما اسْرَعَ الْمُلْتَقى ؛ هنگامى كه تو عقب مى روى و زندگى را پشت سر مى گذارى، مرگ به تو روى مى آورد، پس ديدار با مرگ چه زود خواهد بود».(1)

قبل از اين كه درباره مرگ بحث كنيم، ابتدا توضيحى درباره اين حديث بدهيم:

در اين عالم مادّه، همه موجودات محدود هستند، از كرات آسمانى گرفته تا موجودات زمينى و از انسان گرفته تا يك حشره كوچك؛ منتها عمرها مختلف است بعضى عمرشان يك ثانيه است و بعضى ميلياردها سال عمر مى كنند، خورشيد به اين عظمت عمرش محدود است، خورشيدى كه حدود «يك ميليون و سيصد هزار» برابر كره زمين است و حدود پنجاه برابر ماه است، فاصله اش تا زمين حدود يكصد و پنجاه ميليون كيلومتر است، و حرارت بيرونى سطح آن بالغ بر شش هزار درجه سانتيگراد، و حرارت درونى آن حدود بيست ميليون درجه تخمين زده شده است. طبق محاسبات دقيق، هر روز 350 هزار ميليون تن از

ص: 163


1- نهج البلاغه، حكمت 29

حجم خورشيد تبديل به حرارت و انرژى مى شود ولى اين نقصان كه طى ساليان درازى ادامه دارد، اثر محسوس بر نور و حرارت آن نگذاشته است چون نوع انرژى اتمى است. اما بالاخره جرم خورشيد محدود است و روزى فرا مى رسد كه نورش تمام مى شود چرا كه «إذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ»(1) كره ماه و زمين عمرشان محدود است. دستگاه بدن انسان عمرش محدود است، ضربان قلب انسان حد معيّنى دارد وقتى به آن حد رسيد از كار مى افتد و غالباً قبل از آنكه به آن حد معيّن برسد بر اثر عوامل بيرونى از بين مى رود. بنابراين گذشت زمان انسان را دائماً به سوى مرگ مى برد؛ امام على عليه السلام مى فرمايند:

«نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلى أَجَلِهِ ؛ نفسهاى انسان گامهاى او به سوى مرگ است».(2)

با اين مقدّمه برويم سراغ حديث كه امام مى فرمايند: تو به عقب مى روى و مرگ به سوى تو مى آيد و چه زود به هم مى رسيد. چرا كه ما دائماً سرمايه عمرمان را از دست مى دهيم و عوامل بيرونى و درونى در ما اثر مى گذارد و ما را به سوى مرگ سوق مى دهد.

اين يك درس اخلاقى براى همه ماست كه اى انسان! چه بخواهى و چه نخواهى تو را به سوى قبر مى برند، چرا غافل مى شويد از چيزى كه از شما غافل نمى شود، طمع در چيزى داريد كه به شما مهلت نمى دهد.

درباره مرگ، اين عناوين را مورد بحث قرار مى دهيم:

1. حقيقت مرگ.

2. علّت ترس از مرگ.

3. لحظه دردناك و سكرات مرگ.

4. باز شدن چشم برزخى و ديدنى ها، هنگام مرگ.

5. بشارت هنگام مرگ.

ص: 164


1- سوره تكوير، آيه 1
2- نهج البلاغه، حكمت 74

1. حقيقت مرگ

مرگ يك امر عدمى نيست بلكه مرگ از نظر قرآن يك امر وجودى و انتقال از جهانى به جهان ديگر است، لذا مى بينيم كه قرآن از مرگ تعبير به تَوَفَّى مى كند كه به معناى باز گرفتن و دريافت روح از بدن است.

در روايات، تعبيرات مختلفى درباره حقيقت مرگ شده است از امام سجاد عليه السلام درباره مرگ سؤال شد امام فرمود: مرگ براى مؤمن مانند كندن لباس چركين و پر حشره است، و گشودن غل و زنجيرهاى سنگين، و تبديل آن به فاخرترين لباس ها، و خوشبوترين عطرها، و راهوارترين مركب ها و مناسبترين منزل هاست. و براى كافر مانند كندن لباسى است فاخر، و انتقال از منزل هاى مورد علاقه، و تبديل آن به چرك ترين و خشن ترين لباسها، و وحشتناك ترين منزل ها و بزرگترين عذاب ها.(1)

از امام جواد عليه السلام همين سؤال شد، حضرت فرمودند:

«هُو النُّومُ الّذى يأتيكُم كُلَّ ليلَةٍ إلّاأنَّهُ طَويلٌ مُدَّتُهُ، لا يُنتَبَهُ مِنْهُ إِلَّا يَومَ القيامةِ

...؛ مرگ همان خوابى است كه هر شب به سراغ شما مى آيد، جز اينكه مدّتش طولانى است و انسان از آن بيدار نمى شود تا روز قيامت ...».(2)

امام حسين عليه السلام در كربلا و روز عاشورا هنگامى كه جنگ شدت مى گيرد در مورد حقيقت مرگ مى فرمايد:

«صَبْراً بَنِى الْكِرامِ، فَمَا المُوتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤُسِ وَالضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنانِ الواسِعَةِ وَالنَّعيمِ الدَّائِمَةِ فَأيُّكُمْ يَكْرَهُ أَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إلى قَصْرٍ؟ وَما هُوَ لِأَعْدائِكُم إِلّا كَمَنْ يَنْتَقِلُ مِنْ قَصْرٍ إِلى سِجْنٍ وَعَذابٍ إِنَّ أَبى حَدَّثَنى عَنْ رسولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: إنَّ الدُّنْيا سجنُ المُؤمنِ وَجَنَّةُ الكافِرِ، والموتُ جِسْرُ هؤلاءِ الى جَنَّاتِهِمْ وَجِسْرُ هؤلاءِ إلى جَحيمِهِمْ، وَما كَذِبْتُ وَلا كُذِّبْتُ ؛ شكيبايى كنيد

ص: 165


1- معانى الاخبار، ص 289
2- بحارالانوار، ج 6، ص 155

اى فرزندان مردان بزرگوار، مرگ تنها پلى است كه شما را از ناراحتى ها و رنج ها به باغ هاى وسيع بهشت و نعمت هاى جاودان منتقل مى كند، كدام يك از شما از انتقال يافتن از زندان به قصر ناراحتيد؟ و اما نسبت به دشمنان شما همانند اين است كه شخصى را از قصرى به زندان و عذاب منتقل كنند، پدرم از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل فرمود كه دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است و مرگ پل آنها به باغ هاى بهشت و پل اينها به جهنم است، نه دروغ مى گويم، نه به من دروغ گفته اند».(1)

در حديث ديگرى آمده كه: موسى بن جعفر عليه السلام به ديدار كسى كه در حال مرگ بود، و به كسى پاسخ نمى گفت، رفت؛ حاضرين عرض كردند: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله دوست داريم حقيقت مرگ را براى ما شرح دهى، و بگويى بيمار ما الان در چه حالى است؟ امام فرمود:

«الْمَوْتُ هُو الْمَصْفاةُ يُصَفّي المؤمنينَ مِنْ ذُنوبِهِم فيكونُ آخِرُ ألَمٍ يُصيبُهُم كَفَّارَةَ آخِرِ وِزْرٍ بَقِيَ عَلَيْهِمْ

...؛ مرگ وسيله تصفيه است كه مؤمنان را از گناهان پاك مى كند، و آخرين ناراحتى اين عالم است و كفاره آخرين گناهان آنهاست، در حالى كه كافران را از نعمت هايشان جدا مى كند، و آخرين لذّتى است كه به آنها مى رسد و آخرين پاداش كار خوبى است كه احياناً انجام داده اند، امّا اين شخص محتضر به كلى از گناهانش پاك شد و از معاصى بيرون آمد و خالص گشت آنچنان كه لباس چركين با شستشو پاك مى شود، و او هم اكنون شايستگى آن را پيدا كرده كه در سراى جاويد معاشر ما اهل بيت باشد».(2)

2. اما لحظه دردناك و سكرات مرگ كه تعبيرات در اين زمينه مختلف است گاهى «سكرة الموت» تعبير شده كه «سكرة» به معناى حالتى است شبيه مستى كه

ص: 166


1- معانى الاخبار، ص 288، به نقل از فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 558
2- معانى الاخبار صدوق، ص 289

بر اثر شدّت حادثه اى دست مى دهد و انسان را مغلوب مى سازد. گاهى به «غمرات الموت» يعنى سختى هاى مرگ تعبير شده و گاهى به «اذا بلغت الحقوم» يعنى رسيدن روح به حلقوم، و گاهى به «اذا بلغت التراقى» يعنى رسيدن روح به تراقى كه استخوان هاى اطراف گلوگاه باشد، شده است. از مجموع اين تعبيرات استفاده مى شود كه اين حالت انتقال براى همه سخت است حتّى براى مؤمنان، چون روح ساليان درازى با اين تن خو گرفته و حالا مى خواهد خارج شود احساس ناراحتى مى كند، امّا براى مؤمنان راستين به آسانى مى گذرد به خاطر اينكه علايق خاص به اين دنيا ندارند و شوق به لقاى پروردگار و رحمت و نعمت هاى او دارند.

على عليه السلام لحظات جان دادن را زيبا ترسيم مى كند و مى فرمايد:

«اجْتَمَعَتْ عَلَيْهِمْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ، وَحَسْرَةُ الْفَوْتِ

...؛ سكرات مرگ، و حسرت از دست دادن نعمت هاى دنيا، به آنها هجوم مى آورد، اعضاى بدنشان به سستى مى گرايد و رنگ از چهره آنها مى پرد. سپس پنجه مرگ در آنها نفوذ بيشتر مى كند، آنچنان كه زبانش از كار مى افتد در حالى كه در ميان خانواده خود قرار دارد، با چشم مى بيند و با گوش مى شنود. در اين مى انديشد كه عمر خويش را در چه راهى تباه كرد؟

دوران زندگى خود را در چه راهى گذراند؟ به ياد ثروت هايى مى افتد كه بدون توجّه به حلال و حرام بودن جمع آورى مى كرد، و هرگز در طريق تحصيل آنها نينديشيد. انگشت حسرت به دهان مى گيرد، و دست خود را از پشيمانى مى گزد، چرا كه به هنگام مرگ مسائلى بر او روشن مى شود كه تا آن زمان مخفى مانده بود، او در اين حال نسبت به آنچه در دوران زندگى به شدّت به آن علاقه داشت بى اعتنا مى شود، آرزو مى كند اى كاش كسانى كه در گذشته به ثروت او غبطه مى خوردند و بر آن حسد مى ورزيدند، اين اموال در اختيار آنان بود و نه او.(1)

ص: 167


1- نهج البلاغه، خطبه 109

3. در همان لحظه است كه چشم برزخى باز مى شود و چيزهايى را كه تا حال نمى ديد، مى بيند، يا نعمت هاى خدادادى را مى بيند كه نتيجه اعمال اوست، يا نشانه هاى عذاب و كيفر اوست.

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«لَنْ تَمُوتَ نَفْسٌ مُؤمِنَةٌ حَتّى تَراهُما، قُلتُ: بِأَبي وَأُمِّي مَنْ هُما؟ قال: رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله وَ عَلِيّ عليه السلام؛

هيچ انسان با ايمانى چشم از اين جهان نمى پوشد مگر اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام را خواهد ديد كه به او بشارت مى دهند».(1)

يكى از ياران امام صادق عليه السلام، به نام (سَدير الصَّيْرَفّى) از آن حضرت سؤال كرد:

«جُعِلْتُ فِداكَ يابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! هَلْ يُكْرَهُ المُؤْمِنُ على قَبْضِ رُوحِهِ؟ قال: لا واللَّهِ إنّهُ إذا أتاهُ مَلَكَ المَوْتِ لِقَبْضِ روحِهِ جَزِعَ عِندَ ذلِكَ، فيقولُ لهُ مَلَكُ المَوْتِ: يا وَلِيَّ اللَّهِ لاتَجْزَعْ فَوَالّذِىِ بَعَثَ مُحمَّداً صلى الله عليه و آله لَأنا أبَرُّ بِكَ مِن والدٍ رَحيمٍ لَوْ حَضَرَكَ، إفْتَحْ عَيْنَيْكَ فَانْظُرْ، قال: فَيُمَثَّلُ له رسولُ اللَّه صلى الله عليه و آله واميرُ المؤمنين وفاطِمَةُ والحَسَنُ والحُسَيْنُ والأئمَّةُ مِن ذُرِّيَّتهِم عليهم السلام فَيُقال له: هذا رسولُ اللَّهِ وأميرُ المؤمنين وفاطِمَةُ والحَسَنُ والحُسَيْنُ والأئمَّةُ عليهم السلام رُفَقاؤُكَ؛

جانم به فدايت اى پسر، رسول خدا! آيا ممكن است مؤمن از قبض روحش ناراضى باشد؟ فرمود: نه به خدا سوگند، هنگامى كه فرشته مرگ براى قبض روحش مى آيد اظهار ناراحتى مى كند، فرشته مرگ مى گويد: اى ولى خدا ناراحت نباش، سوگند به آن كس كه محمّد صلى الله عليه و آله را مبعوث كرده من بر تو مهربان ترم از پدر مهربان، درست چشم هايت را بگشا و ببين، او نگاه مى كند، رسول خدا صلى الله عليه و آله و اميرمؤمنان عليه السلام و فاطمه عليها السلام و حسن عليه السلام و حسين عليه السلام و امامان از ذريّه او عليهم السلام را مى بيند، فرشته به او مى گويد نگاه كن اين رسول خدا و اميرمؤمنان و فاطمه و حسن و حسين و امامان دوستان تواند ...».(2)

ص: 168


1- نور الثقلين، ج 2، ص 310.
2- كافى، ج 3، باب ان المؤمن لا يكره على قبض روحه

4. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«إنَّ أوَّلَ ما يُبَشَّرُ بِه المُؤْمِنُ عِنْدَ الوَفاةِ بِرَوْحٍ وَرَيْحَانٍ وجَنَّةِ نَعِيمٍ، وإنَّ أوَّلَ ما يُبَشَّرُ بِهِ المُؤْمِنُ في قَبْرِه أنْ يُقالَ لَهُ: أبْشِرْ بِرِضا اللَّهِ تَعالى والجَنَّةَ قَدِمْتَ خَيْرَ مَقْدَمٍ، وَقَدْ غَفَرَ اللَّهُ لِمَنْ شَيَّعَكَ إلى قَبْرِكَ وَصَدَّقَ مَنْ شَهِدَ لَكَ واسْتَجابَ لِمَنِ اسْتَغْفَرَ لَكَ؛

نخستين چيزى كه به مؤمن در هنگام وفات بشارت داده مى شود روح و ريحان و بهشت پرنعمت است، و نخستين چيزى كه به مؤمن در قبرش بشارت داده مى شود اين است كه به او مى گويند بشارت باد بر تو به خشنودى خداوند، به بهشت خوش آمدى، خداوند تمام كسانى كه تو را تا قبرت تشييع كرده اند همه را آمرزيد و شهادت آنها را درباره تو تصديق كرد، و دعاى آنها را براى آمرزشت مستجاب فرمود».(1)

5. چرا از مرگ مى ترسيم؟ چرا نام آن براى غالب افراد دردناك است؟ دليل اصلى آن اين است كه به زندگى بعد از مرگ، ايمان ندارند و يا ايمانشان سطحى است و به صورت يك باور عميق درنيامده و لذا گاه از مرده هم مى ترسد، امّا اگر باور كند كه دنيا، زندان مؤمن است، و اين جسم خاكى قفسى است براى روحش و او از عالم خاك نيست، هرگز از مرگ نمى ترسد.

علّت ديگرى كه براى ترس از مرگ مى توان بيان كرد دلبستگى بيش از حد به دنياست چرا كه مرگ ميان او و دنيايش فاصله مى اندازد و دل كندن براى او دشوار است. عامل سوّمى كه روايات هم به آن اشاره دارد اين است كه پرونده اعمال او از حسنات و كارهاى خوب خالى و از سيّئات پر است. لذا در حديثى مى خوانيم كه شخصى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: چرا مرگ را دوست ندارم؟ فرمود: آيا ثروتى دارى؟ عرض كرد: آرى. فرمود: آيا چيزى از آن را پيش از خود فرستاده اى؟ عرض كرد: نه. فرمود: به همين دليل است كه مرگ را

ص: 169


1- تفسير نمونه، ج 23، ذيل آيات 88- / 96 سوره واقعه

دوست ندارى (چون نامه اعمالت از حسنات خالى است).(1)

شخصى نزد ابوذر آمد و همين سؤال را پرسيد كه چرا از مرگ تنفّر داريم؟

فرمود:

«لِأنَّكُمْ عَمَّرتُمُ الدُّنيَا، وَخَرَّبْتُمُ الآخِرَةَ فَتَكرهُونَ انْ تُنْقَلُوا مِنْ عُمرانٍ الى خَرابٍ ؛ براى اينكه شما دنيا را آباد كرده ايد، و آخرتتان را ويران، لذا دوست نداريد از آبادانى به ويرانى منتقل شويد».(2)

شخص مسلمان بايد هميشه آماده مرگ باشد؛ از امام على عليه السلام درباره آمادگى براى مرگ سؤال شد، فرمودند:

«أداءُ الفَرائضِ، وَاجْتِنابُ المَحارمِ، وَالإشْتِمالُ عَلَى الْمَكارِمِ ثُمّ لا يُبالى أَوَقَعَ عَلَى المَوتِ أو وَقَعَ الموتُ عَلَيْهِ

...؛ بجا آوردن واجبات و دورى كردن از حرام ها و فرا گرفتن خوى هاى نيك. با رعايت اين امور، ديگر آدمى را چه باك كه او سراغ مرگ رود يا مرگ به سراغش آيد. سوگند به خدا كه پسر ابى طالب را باكى نيست كه خود به سراغ مرگ رود يا مرگ به سراغ او آيد».(3)

آخرين مطلب در اين زمينه اين كه پس از مرگ انسان، پرونده اش بسته مى شود مگر در چند مورد كه روايات به آن اشاره دارد:

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«يَتْبَعُ المَيّتَ ثَلاثَةٌ: أهلُهُ وَمالُهُ وَعَمَلُهُ، فَيُرْجِعُ اثنان ويَبقى واحِدٌ يَرجِعُ أهْلُهُ ومالُهُ، ويَبقى عَمَلُهُ ؛ سه چيز دنبال مرده مى رود، خانواده اش، مالش و كردارش، امّا دو تاى آنها برمى گردند و يكى مى ماند:

خانواده و مالش برمى گردند و كردارش مى ماند».(4)

همچنين امام صادق عليه السلام فرموده است:

«سِتَّةٌ يَلحَقْنَ المؤمنَ بَعدَ وَفاتِهِ: وَلَدٌ يَستَغْفِرُ لَهُ، وَمُصحَفٌ يُخَلِّفُهُ، وغَرْسٌ يَغرِسُهُ، وَصَدَقَهُ ماءٍ يُجْرِيهِ، وقَليبٌ يَحْفِرُهُ

ص: 170


1- محجة البيضاء، ج 8، ص 258
2- همان مدرك
3- أمالي الصدوق، ص 97
4- كنز العمال، ح 42761

وَسُنَّةٌ يُؤخَذُ بِها مِن بَعِدِهِ ؛ شش چيز است كه ثواب آنها بعد از وفات مؤمن به او مى رسد: فرزندى كه برايش آمرزش طلبد، مصحفى (نوشته و كتابى) كه از خود بر جاى گذارد، نهالى كه بكارد، صدقه آبى (مانند نهر و قنات) كه جارى سازد، چاهى كه حفر كند، و سنّتى (كردار نيكى) كه بعد از او به كار بسته شود».(1)

ص: 171


1- من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 185

ص: 172

35: سه دستور اخلاقى (شجاعت، حياء و فرصت)

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«قُرِنَتِ الْهَيْبَةُ بِالْخَيْبَةِ، وَالْحَياءُ بِالْحِرْمَانِ، وَالْفُرصَةُ تَمُرُّ مرَّ السَّحابِ، فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْرِ؛ ترس با نااميدى و يأس مقرون است، و شرم و كم رويى با محروميت، و فرصت ها مى گذرد همچون عبور ابرها، پس فرصت هاى نيك را غنيمت شماريد».(1)

امام عليه السلام در اين حديث سه مطلب را بيان مى فرمايند كه اجمالًا توضيح مى دهيم:

نكته اوّل:

درباره كسانى است كه در دنيا بى جهت مى ترسند، اين افراد از خيلى چيزها محرومند.

بايد بدانيم كه ترس بيجا يكى از رذايل اخلاقى است كه باعث ذلّت و عقب افتادگى انسان مى شود، نقطه مقابل آن شجاعت است كه كليد پيروزى و سربلندى انسان است. خداوند در قرآن از اين فضيلت اخلاقى سخن گفته،

ص: 173


1- نهج البلاغه، حكمت 21

درباره حضرت ابراهيم عليه السلام در آيات 51 تا 58 سوره انبيا و درباره موسى بن عمران در آيه 10 سوره نمل و درباره قوم طالوت در آيات 249 و 250 سوره بقره و درباره ياران پيامبر صلى الله عليه و آله در آيات 173 و 175 سوره آل عمران سخن گفته است. شجاعت ابراهيم عليه السلام در برابر بت پرستان لجوج و متعصّب، شجاعت موسى بن عمران عليه السلام در برابر فرعون و فرعونيان و شجاعت قوم طالوت در برابر جالوت و شجاعت ياران پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگ هاى مختلف صدر اسلام در اين آيات بيان شده است.

روايات در مذمّت ترس و بزدلى فراوان است.

امام على عليه السلام فرموده اند:

«الْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ؛ بزدلى كاستى است».(1)

امام باقر عليه السلام فرمودند:

«لا يَكُونُ المؤمنُ جَباناً؛ انسان با ايمان ترسو نيست».(2)

و نيز امام على عليه السلام مى فرمايند:

«لَا تُشْرِكَنَّ في رَأْيِكَ جَبَاناً يُضْعِفُكَ عَنِ الأمْرِ وَيُعَظِّمُ عَلَيْكَ مَا لَيْسَ بِعَظِيمٍ؛

هرگز با انسان ترسو مشورت نكن چرا كه تو را از كارهاى مهم باز مى دارد، و موضوعات كوچك را در نظر تو بزرگ جلوه مى دهد».(3)

اين نكته را بايد توجّه داشت كه ترس دو قسم است يكى معقول و يكى نامعقول. ترس از چيزهايى كه واقعاً خطرناك است از پديده هاى طبيعى و روحى انسان است چون اگر از چيزهاى خطرناك نترسد و در مقابل هر چيز بى پروا باشد، زندگى خود را از دست خواهد داد. ترس مذموم آن است كه انسان از عوامل بترسد كه در خور ترسيدن نيست و از دست زدن به هر كارى واهمه داشته باشد كه اين نوع ترس مايه عقب ماندگى او خواهد شد و انسان را از كارهاى

ص: 174


1- نهج البلاغه، حكمت 3
2- بحارالانوار، ج 72، ص 301
3- غرر الحكم، ح 10349

بزرگ باز مى دارد.

عوامل ترس را مى توان در ضعف ايمان، احساس كمبود شخصيت و عقده حقارت، عدم آگاهى و جهل و عافيت طلبى دانست.

راه هاى درمان ترس به اين است كه انسان آثار زيانبار آن را در نظر بگيرد كه باعث خوارى و عقب ماندگى و محروميت مى شود و همچنين هنگامى كه از چيزى مى ترسد خود را در آن وارد كند تا ترسش بريزد. و يكى از راه هاى درمان ترس، پاك بودن و پاك زيستن است؛ چون افراد آلوده غالباً از نتيجه اعمالشان مى ترسند، امام على عليه السلام مى فرمايند:

«ما اشْجَعَ الْبَرى ء وَاجْبَنَ المُريبُ ؛ چه شجاع است انسان پاكدامن و چه ترسو است انسان گناه كار».(1)

امّا شجاعت كه از فضايل اخلاقى است در سيره پيشوايان ما به وضوح ديده مى شود كه نمونه هايى از آن را بيان مى كنيم:

1. يكى از امتيازات على عليه السلام كه همه به آن معترفند، شجاعت آن حضرت است؛ حضرت مى فرمايند:

«وَاللَّهِ لَو تَظاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلى قِتالِي لَما ولَّيْتُ عَنْها؛ سوگند به خدا اگر همه عرب براى نبرد با من پشت به پشت يكديگر بدهند، من پشت به آن نبرد نكنم».(2)

در جنگ صفين وقتى حضرت جنگ را با تأخير شروع كرد، گفتند على عليه السلام از مرگ مى ترسد، حضرت فرمود: امّا اين كه مى گويند تأخير از ترس مرگ است، سوگند به خدا باكى ندارم من به سوى مرگ بروم، يا او به سوى من آيد.

در واقعه ليلة المبيت كه على عليه السلام به جاى پيامبر صلى الله عليه و آله خوابيد آمده است كه:

هنگامى كه محاصره كنندگان خانه پيامبر صلى الله عليه و آله به درون خانه ريختند و به سوى بستر حمله كردند، وقتى على عليه السلام را به جاى پيغمبر صلى الله عليه و آله ديدند، با سخنان زشت به

ص: 175


1- غرر الحكم، ح 9626
2- نهج البلاغه، نامه 45

آن حضرت اهانت كردند، حضرت فرمود: اين سخنان را درباره من مى گوييد در حالى كه خداوند افتخارات بزرگى به من داده است، از جمله آنها فرمودند:

«وَمِنَ الشَّجاعَةِ ما لَوْ قُسِّمَ عَلى جَميعِ جَبَناءِ الدُّنيا لَصارُوا بِه شَجْعاناً؛ خداوند آن قدر شجاعت به من عطا فرمود كه اگر بر تمام افراد ترسوى دنيا تقسيم شود همه شجاع خواهند شد».(1)

در جنگ احُد، على عليه السلام نُه نفر از قهرمانان دشمن را به هلاكت رسانيد، اوّلين قهرمان پرچمدار دشمن شخصى به نام «طلحة بن ابى طلحه» بود كه او را كَبْشُ الْكَتيبَه (قوچ و سردار جمعيت مشرك) مى خواندند، همين كه در ميدان چشم او به على عليه السلام افتاد، گفت: يا قُضَمْ؛ امام صادق عليه السلام در مورد اينكه چرا به امام على اين لقب را داده اند مى فرمايند: اين لقب قُضَمْ براى على عليه السلام به خاطر اين بود كه در سال هاى آغاز بعثت، هنگامى كه مشركان كودكان خود را وادار مى كردند كه به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله سنگ پرانى كنند، على عليه السلام به سوى آنها حمله مى كرد و به هر كدام كه مى رسيد گوش و بينى و عضله آنها را مى گرفت و فشار مى داد آنها بر اثر شدّت درد، با زارى و گريه به خانه مى رفتند، وقتى از علّت گريه آنها مى پرسيدند، مى گفتند:

«قَضَمَنا عَلِىٌ

» على ما را گوشمالى داد. به خاطر همين بود كه طلحة بن أبى طلحه آن حضرت را قضم ياد كرد و در همان جنگ به دست على عليه السلام كشته شد.(2)

2. امام سجّاد عليه السلام وقتى وارد مجلس ابن زياد شد، بين امام و او گفتگوى شديدى رخ داد به طورى كه ابن زياد دستور داد گردن امام عليه السلام را بزنند. زينب عليها السلام شجاعانه جلوى آنها را گرفت، بعد امام عليه السلام خطاب به ابن زياد فرمود: آيا مرا به مرگ تهديد مى كنى؟

«اما عَلِمْتَ أَنَّ القَتْلَ لَنا عادَةٌ وَكَرامَتا مِنَ اللَّهِ الشَّهادةُ؛ آيا

ص: 176


1- بحارالانوار، ج 19، ص 83
2- بحارالانوار، ج 20، ص 52

ندانسته اى كه كشته شدن يك كار عادى و معمولى براى ماست، و كرامت و افتخار ما از جانب خدا، شهادت است».(1)

وقتى ابن زياد اين منظره امام سجاد عليه السلام و زينب عليها السلام را ديد، گفت: دست از على بن الحسين عليه السلام برداريد، و او را براى زينب باقى گذاريد، تعجّب مى كنم از اين پيوند محكم كه زينب دوست دارد همراه على بن الحسين عليه السلام كشته شود.

امام سجاد عليه السلام در آغاز خطبه معروفش در شام مى فرمايد:

«أيُّها النّاسُ اعْطِيْنا ستّاً وَفُضِّلْنا بِسَبْعٍ، اعْطِيْنا العِلْمَ والحِلْمَ والسَّماحَةَ والفَصَاحَةَ والشَّجَاعَةَ والمَحَبَّةً في قُلوبِ المُؤْمِنينَ؛

اى مردم خداوند شش موهبت به ما عطا فرموده و به هفت چيز ما را برترى داده است. آن شش موهبت عبارت است از علم، بردبارى، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبوبيت در دل هاى مؤمنان».(2)

3. عمر بن حسن يكى از فرزندان امام حسن عليه السلام كه سنّ كمى داشت با كاروان امام حسين عليه السلام به كربلا آمد و همراه اسيران به شام نزد يزيد آمدند، وقتى چشم يزيد به او افتاد گفت:

«دَعا يريدُ يَوْماً بِعَليِّ بنِ الحُسَينِ وَعُمَر بنَ الحَسنِ- وكانَ عُمَرُ صَغيراً- فقال له: أتُصارِعُ إبني خالِداً؟ فقال: لا ولكِنْ أعْطِني سِكِّيناً وأعْطِهِ سِكّيناً ثُمّ اقاتِلُهُ، فقال يَزِيدُ: مَا تَتْرُكُونَ عَدَاوَتَنا صِغَاراً وكِبَاراً؛

آيا با پسرم خالد كشتى مى گيرى؟ عمر بن حسن گفت: نه، ولى يك خنجر به پسرت بده و يك خنجر به من تا با هم بجنگيم. يزيد از اين سخت تعجّب كرد و گفت: اينها كوچك و بزرگشان دست از دشمنى با ما برنمى دارند».(3)

4. امام صادق عليه السلام مى فرمايند: گروهى از اسيران را خدمت رسول صلى الله عليه و آله آوردند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دستور قتل آنها را صادر كرد به استثناى يك نفر، آن شخص

ص: 177


1- تاريخ كامل ابن اثير، ج 4، ص 34
2- بحارالانوار، ج 45، ص 138
3- مثير الاحزان ابن نما، ص 105، در كتاب لهوف به جاى عمر بن حسن، عمرو بن حسين آمده

تعجّب كرد و عرض كرد چرا مرا آزاد كردى؟ رسول خدا فرمود: جبرئيل از سوى خدا اين خبر را به من داده است كه تو داراى پنج صفت هستى كه خدا و رسولش آن را دوست دارند،

«الْغِيْرَةُ الشَّديدَةُ عَلى حَرَمِكَ، وَالسَّخاءُ، وَحُسْنُ الْخُلْقِ، وَصِدْقُ اللِّسانِ وَالشَّجاعَةِ؛ غيرت شديد نسبت به ناموست، سخاوت، حسن خلق، راستگويى و شجاعت».(1) هنگامى كه آن مرد اسير آزاد شده اين سخن را شنيد اسلام آورد.

نكته دوم:

درباره شرم و حياست كه دو معنا دارد يكى اينكه انسان هايى كه بى جهت شرم مى كنند و خجالت مى كشند در زندگى محرومند. در حديثى امام على عليه السلام مى فرمايند:

«قُرِنَ الحياءُ بِالْحِرمانِ ؛ كمرويى با محروميت قرين است».(2)

اين نوع حيا جلوى پيشرفت انسان را مى گيرد. در حديث ديگرى همان حضرت فرموده است:

«الحَياءُ يَمنَعُ الرِّزْقَ ؛ كمرويى مانع روزى است».(3)

يك معناى ديگرى هم حديث مورد بحث دارد كه اشخاصى داراى حيا و شرم ممدوح و پسنديده هستند بايد تن به محروميت هايى بدهند يعنى شخص باحيا آن آزادى را كه يك فرد معمولى دارد، ندارد بلكه محدوديت هايى براى او وجود دارد.

درباره خود شرم و حيا روايات فراوان است كه نمونه هايى را ذكر مى كنيم:

امام على عليه السلام مى فرمايند:

«الحياءُ سَبَبٌ إلى كُلِّ جَميلٍ ؛ شرم وسيله رسيدن به هر

ص: 178


1- بحارالانوار، ج 18، ص 108
2- غرر الحكم، ح 6714
3- غرر الحكم، ح 274

زيبايى و نيكى است».(1)

و همچنين فرموده است:

«الحياءُ مِفْتاحُ كُلِّ الخَيرِ؛ شرم كليد همه خوبى هاست».(2)

و از ايشان روايت شده است كه:

«الحَيَاءُ يَصِدُّ عنِ الفِعْلِ القَبِيحِ؛

شرم مانع زشتكارى مى شود».(3)

و همچنين فرموده اند:

«سَبَبُ العِفَّةِ الحَياءُ؛

علّت پاكدامنى حياست.(4)

امام صادق عليه السلام فرموده است:

«لا إيمانَ لِمَنْ لاحَياءَ لَهُ ؛ ايمان ندارد كسى كه حيا ندارد».(5)

امام على عليه السلام هم فرموده اند:

«مَنْ لَمْ يَسْتَحْىِ منَ النّاسِ لَمْ يَسْتَحْىِ مِنَ اللَّهِ سُبحانَهُ ؛ كسى كه از مردم حيا نكند از خداوند هم حيا نمى كند».(6)

و رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«لِيَسْتَحِ أحَدُكُمْ مِن مَلَكَيْهِ اللّذَيْنِ مَعَهُ كما يَسْتَحِي مِنْ رَجُلَيْنِ صَالِحَيْنِ مِن جِيْرَانِهِ وَهُما مَعَهُ باللَّيْلِ والنَّهارِ؛

هر يك از شما بايد از دو فرشته اى كه با خود دارد شرم كند، همچنان كه از دو همسايه خوب خود كه شب و روز كنارش هستند، شرم مى كند.(7)

نكته سوم:

فرصت و گذشتن عمر آدمى است. يكى از نعمت هاى بزرگى كه خداوند در

ص: 179


1- بحارالانوار، ج 77، ص 211
2- غرر الحكم، ح 340
3- همان مدرك، ح 1393
4- همان مدرك، ح 5527
5- اصول كافى، ج 2، ص 106
6- غرر الحكم، ح 9081
7- ميزان الحكمه، ج 2، ص 568

اختيار ما قرار داده فرصت زندگى كردن است؛ بزرگان ما از اين عمر و فرصت حدّاكثر استفاده را مى كردند.

امام على عليه السلام در حديثى ساعات شبانه روز ما را به سه قسمت تقسيم مى كند:

«لِلْمُؤْمِنِ ثَلاثُ سَاعاتٍ: فَساعَةٌ يُناجِي فيهَا رَبَّهُ، وَساعَةٌ يَرُمُّ مَعاشَهُ، وَساعَةٌ يُخَلِّى بَيْنَ نَفْسِهِ وَبَيْنَ لَذَّتِها فيما يَحِلُّ وَيَجْمُلُ

...؛ انسان مؤمن زندگى خود را به سه بخش تقسيم مى كند، بخشى را صرف مناجات با پروردگارش مى نمايد، و بخشى را در طريق تأمين و اصلاح معاش زندگى به كار مى گيرد، و بخش سوم را براى استراحت و بهره گيرى از لذّت هاى حلال و دلپسند، انتخاب مى كند، و براى انسان خردمند، صحيح نيست كه حركتش جز در يكى از اين سه مورد باشد ...».(1)

معناى حديث اين است كه شخص با ايمان، هرگز عمرش را در راه حرام و بيهوده مصرف نمى كند.

انسان بايد بداند كه زندگى او توأم با رنج و مشقت است، از آن لحظه اى كه نطفه اش در رحم قرار مى گيرد، مراحل زيادى از مشكلات را طى مى كند تا متولد شود و بعد از تولد در دوران طفوليت و جوانى و بعد پيرى مواجهه با انواع مشقت ها و رنج هاست كه قرآن به اين نكته اشاره مى كند و مى فرمايد: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فى كَبَدٍ»؛(2) كه ما انسان را در رنج آفريديم (و زندگى او پر از سختى است)». هم زندگى او توأم با رنج است هم اطاعت فرمان پروردگار توأم با سختى هاست. لذا امام على عليه السلام مى فرمايند:

«إِنَّ الْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَكَارِهِ وَإنَّ النَّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ ؛ بهشت در ميان ناملايمات پيچيده شده و دوزخ در لابه لاى شهوات».(3) و در قرآن به سه روز مشكل در سرنوشت انسان اشاره شده كه زمان

ص: 180


1- نهج البلاغه، حكمت 390
2- سوره بلد، آيه 4
3- نهج البلاغه، خطبه 176

انتقال او از عالمى به عالم ديگر است: روز گام نهادن به دنيا و روز مرگ و روز برانگيخته شدن «وَسَلَامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً»(1) و در حديثى از امام رضا عليه السلام به اين سه روز اشاره شده كه وحشتناك ترين دوران زندگى انسان اين سه مرحله است.(2)

خداوند در آيه 20 سوره حديد زندگى انسان را به پنج مرحله تقسيم مى كند و مى فرمايد: «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِى الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ»؛ بدانيد زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى و تجمل پرستى و فخرفروشى در ميان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است».

مراحل نخستين تقريباً به حسب سنين عمر شخص است اما مراحل بعد در افراد متفاوت است بعضى از آنها، مانند مرحله تكاثر اموال، تا پايان عمر ادامه دارد و بعضى انسان ها شخصيتشان در همان مرحله اوّل و دوم متوقف مى گردد و تا پيرى در فكر بازى و سرگرمى هستند و يا در دوران تجمل پرستى متوقّف مى شود، و تمام فكرشان تا دم مرگ فراهم كردن خانه و مركب و لباس زينتى هستند، اينها كودكانى هستند در سن كهولت و پيرى.

گرچه بعضى معتقدند كه هر دوره اى از اين دوره هاى پنجگانه هشت سال از عمر انسان را مى گيرد و مجموعاً به چهل سال بالغ مى شود و هنگامى كه به اين سن رسيد شخصيت او تثبيت مى گردد. و خداوند مى فرمايد وقتى انسان به سن چهل سالگى مى رسد از خداوند سه چيز تقاضا مى كند.

نخست مى گويد: پروردگارا! مرا توفيق ده تا شكر نعمتى را كه به من و پدر و مادرم دادى بجا آورم. «قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِى أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِى أَنْعَمْتَ عَلَىَّ وَعَلَى وَالِدَىَّ».

ص: 181


1- سوره مريم، آيه 15
2- تفسير برهان، ج 3، ص 7

دوم: و كار شايسته اى انجام دهم كه از آن خشنود باشى. «وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ».

سوم: و فرزندان مرا صالح گردان «وَاصْلِحْ لى فى ذُرِّيَّتى».(1)

امّا رواياتى كه درباره استفاده از فرصت و عمر از ائمه و پيامبر اكرم عليهم السلام صادر شده فراوان است كه نمونه هايى از آن را بيان مى كنيم:

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«كُنْ عَلى عُمرِكَ اشُحَّ مِنكَ عَلى دِرْهَمِكَ وَدينارِكَ ؛ در مورد عمرت بخيل تر از پول و ثروت خود باش».(2)

و همچنين فرموده است:

«اغْتَنِم خَمساً قَبْلَ خمسٍ: حَياتَكَ قَبلَ مَوْتِكَ، وصِحَّتَكَ قبلَ سُقمكَ، وَفَراغَكَ قبلَ شُغلِكَ، وشَبابَكَ قبلَ هَرَمِك، وغِنائِكَ قبلَ فَقْرِكَ ؛ پنج چيز را قبل از پنج چيز غنيمت شمار: زندگى را قبل از مرگ، سلامتى را قبل از بيمارى، فراغت را قبل از اشتغال به كار، جوانى را قبل از پيرى، و بى نيازى را قبل از تهيدستى».(3)

امام على عليه السلام فرموده اند: از امروزت براى فردايت توشه بگير، و گذشت وقت را غنيمت شمار، و از فرصت امكانات استفاده كن.(4)

و همچنين فرموده است:

«انَّ اوْقاتُكَ اجْزاءُ عُمرِكَ، فَلا تَنْفِذْ لَكَ وَقْتاً الَّا فيما يُنْجيكَ ؛ همانا وقت هاى تو، جزء جزءِ عمر توست، بنابراين بكوش كه وقتى از تو جز در مواردى كه موجب نجاتت شود، تلف نگردد».(5)

درباره فرصت و عمر دو مطلب باقى ماند يكى عوامل معنوى طول عمر و كوتاهى آن؛ دوم نمونه هايى از زندگى پيشوايان ما كه از عمرشان كمال

ص: 182


1- سوره احقاف، آيه 15
2- بحارالانوار، ج 77، ص 76
3- كنز العمال، ح 43490
4- غرر الحكم، ج 1، ص 394
5- همان مدرك، ص 253

بهره بردارى را كردند.

***

مطلب اوّل: در روايات ما به يك سلسله عوامل اشاره شده كه در كوتاهى و طول عمر انسان نقش دارند كه به عنوان نمونه چند حديث را ذكر مى كنيم:

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«إنَّ الصَّدَقَةَ وَصِلَةَ الرَّحِمِ تَعْمُرُ الدِّيارَ، وتَزِيدان في الأعمارِ؛ انفاق در راه خدا و صله رحم خانه ها را آباد و عمرها را طولانى مى كند».(1)

2. همان حضرت فرموده اند: يكى از پيامدهاى سوء زنا در دنيا اين است كه از عمر انسان مى كاهد.(2)

3. امام باقر عليه السلام فرموده اند:

«البِرُّ وَصَدَقَةُ السِّرِّ يَنْفِيانِ الفَقْرَ ويَزيدانِ في العُمُرِ ...؛ نيكوكارى و انفاق پنهانى فقر را برطرف ساخته، عمر را زياد مى كند».(3)

4. از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است كه:

«اكْثِرْ مِنَ الطَّهُورِ يَزِدِ اللَّهُ فى عُمرِكَ ؛ هميشه با وضو باش، تا خداوند عمرت را دراز گرداند».(4)

5. امام باقر عليه السلام فرموده است:

«مُروا شيعَتَنا بزيارةِ قبرِ الحسينِ بنِ علىّ عليهما السلام فإنَّ إتيانَهُ يَزيدُ فِى الرِّزقِ، وَيَمُدُّ فِى العُمرِ، وَيَدْفَعُ مَدافِعَ السُّوء؛ شيعيان ما را به زيارت قبر حسين بن على عليه السلام فرمان دهيد زيرا زيارت آن، روزى را زياد مى كند، عمر را دراز مى گرداند و بدى ها را دور مى سازد».(5)

6. امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«مَنْ حَسُنَتْ نِيَّتُهُ زيدَ فى عُمْرِهِ ؛ هر كس خوش

ص: 183


1- نور الثقلين، ج 4، ص 354
2- همان مدرك، ص 355
3- سفينة البحار، ج 2، مادّه« صدقه»
4- ميزان الحكمه، ج 6، ص 546
5- بحارالانوار، ج 101، ص 4

نيت باشد، عمرش زياد مى شود».(1)

و همچنين فرموده است:

«مَنْ حَسُنَ بِرُّهُ بِأهلِ بَيْتِهِ زيدَ فى عُمرِهِ ؛ هر كه با خانواده اش نيكوكار باشد، عمرش زياد شود».(2)

و فرموده اند:

«إن أحْبَبْتَ أن يَزيدَ اللَّهُ فى عُمركَ فَسُرَّ أبَوَيكَ ؛ اگر دوست دارى خداوند بر عمرت بيفزايد، پدر و مادرت را خوشحال كن».(3)

امام سجّاد عليه السلام در دعاى مكارم الاخلاق صحيفه سجّاديه عرض مى كند:

«وَعَمِّرْنى ما كانَ عُمرى بِذْلَةً فى طاعَتِكَ، فإذا كانَ عُمرى مَرتَعاً لِلشَّيطانِ فَاقْبِضْنى إِلَيْكَ ؛ عمر مرا تا وقتى كه صرف طاعت تو مى شود دراز گردان و هرگاه عمرم چراگاه شيطان گشت، جانم را بستان و به سوى خود ببر».

***

مطلب دوم: نمونه هايى از وقت شناسى پيشوايان اسلام:

1. پيرمردى بنام «عنوان بصرى» كه 94 سال داشت در مدينه محضر امام صادق عليه السلام رسيد و مسائلى را از ايشان پرسيد، پس از سؤالات با اين كه كارى نداشت، همانجا نشست، امام عليه السلام ديد وقتش بيهوده تلف مى شود فرمود:

«إنّي رَجُلٌ مَطْلوبٌ وَمَعَ ذلِكَ لِي أوْرَادٌ في كُلّ ساعَةٍ مِن آناءِ اللّيلِ والنّهارِ فَلا تَشْغَلْنِي عَن وِرْدِي؛

من مردى هستم كه كار و زندگى دارم، در عين حال در هر ساعتى از وقت هاى شبانه روز، ذكر و عبادتى دارم، مرا از عبادتم باز ندار».(4)

در وقت ديگرى هم بعد از سؤالات، نزد امام عليه السلام نشست، امام عليه السلام به او فرمود:

«قُمْ يا عَبْدَ اللَّهِ عنّي فَقَدْ نَصَحْتُكَ ولا تُفْسِدْ عَليَّ وِرْدِي فإنّي رَجُلٌ ضَنِينٌ بِنَفْسِي؛

از نزدم برخيز و برو، تو را نصيحت كردم، ذكر و عبادتم را تباه نساز، من مردى

ص: 184


1- بحارالانوار، ج 69، ص 408
2- امالى طوسى، ص 245
3- ميزان الحكمه، ج 6، ص 546
4- بحارالانوار، ج 2، ص 224 تا 226

هستم كه نسبت به عمر خود بخيل هستم. (يعنى وقتم را نگير، من براى عمرم ارزش قائلم و نمى خواهم بى جهت مصرف شود).(1)

2. اباصلت هروى مى گويد زمانى كه امام هشتم عليه السلام در سَرَخْس تحت نظر بود،

«فَاسْتَأْذَنْتُ السَّجّانَ عَلَيهِ فقال: لا سَبِيلَ لَكَ إلَيهِ عليه السلام قُلتُ: وَلِمَ؟ قال: لأنّهُ رُبّما صَلّى في يَوْمِه وَلَيْلَتِه ألْفَ رَكْعَة وإنّما يَنْفَتِلُ مِن صَلاتِه ساعةً في صَدْرِ النَّهارِ وَقبْلَ الزَوالِ وعِنْدَ اصْفِرارِ الشَّمْسِ فَهُوَ في هذِه الأوقاتِ قاعِدٌ في مُصَلّاه ويُناجِي رَبّهُ؛

از زندانبان اجازه خواستم تا با امام ملاقات كنم. گفتند: نمى توانى با امام ملاقات كنى؟ گفتم چرا؟ گفتند: امام عليه السلام نوعاً شبانه روز مشغول نماز است و در يك شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواند، فقط ساعتى در آغاز روز و قبل از ظهر، و ساعتى هنگام غروب نماز نمى خواند، ولى در اين ساعات نيز در محلّ نماز خود به مناجات و راز و نياز با خدا اشتغال دارد».(2)

3. در حالات فيلسوف بزرگ ملّا هادى سبزوارى نوشته اند: در دوران جوانى در حوزه علميّه اصفهان تحصيل مى كرد، و آنچنان به وقتش اهميّت مى داد كه نامه هايى كه از وطنش مى رسيد نمى خواند تا مبادا خبر ناگوارى در آنها باشد و او را از تحصيل بيندازد، در پايان تحصيل، زمانى كه مى خواست به وطن برگردد، نامه ها را باز كرد در يكى از آنها خبر فوت يكى از آشنايان نزديكش ذكر شده بود، علّامه گفت: خدا را شكر كه در آن هنگام از اين خبر ناگوار آگاه نشدم تا باعث لطمه به درسم شود.(3)

4. در حالات مرحوم آية اللَّه العظمى بروجردى نوشته اند كه در دوران جوانى گاه مى شد شب سرگرم مطالعه مى شد و آنچنان غرق در مطالعه بود كه ناگهان

ص: 185


1- بحارالانوار، ج 2، ص 224 تا 226
2- عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 183
3- تاريخ فلاسفه اسلام، ج 2، ص 153

مؤذن اذان صبح را مى گفت. و در دوران مرجعيّت هم با نظم خاصّى در زندگى و تدريس و مطالعه موفق بود.

5. مرحوم شيخ محمد حسن نجفى معروف به صاحب جواهرالكلام كه كتاب فقهى استدلال در تمام ابواب فقه است، وقتى به او خبر دادند يكى از پسرانت از دنيا رفت، دست از قلم كشيد و كنار جنازه پسر آمد و پس از تلاوت آياتى از قرآن همانجا به نوشتن جواهرالكلام مشغول شد.

اميدواريم خداوند توفيق عنايت فرمايد تا بتوانيم از وقتمان به خوبى استفاده كنيم.

***

ص: 186

36: شناخت حق

حضرت على عليه السلام درباره كسانى كه از نبرد كردن همراه او خوددارى كردند، مى فرمايند:

«خَذَلُوا الْحَقَّ، وَلَمْ يَنْصُرُوا الْباطِلَ ؛ حق را تنها گذاشتند و باطل را نيز يارى نكردند».(1)

اين حديث اشاره به جنگ جمل دارد و قبل از اين كه حديث را توضيح دهيم، خلاصه اى از جنگ جمل را بيان مى كنيم:

بعد از قتل عثمان، ياران پيامبر صلى الله عليه و آله از مهاجر و انصار با على عليه السلام بيعت كردند و امام عليه السلام زمام امور را به دست گرفت. امام در دوران حكومت پنج ساله اش با سه گروه سركش روبه رو شد كه ياغى گرى و عصيان آنها حد و مرزى نداشت و خواسته اى جز تجديد اوضاع حكومت عثمان و بذل و بخشش هاى بى جهت او و امضا و تثبيت حكومت افرادى مانند معاويه نداشتند. و امامى كه بايد وقت شريفش در تربيت افراد و هدايت امّت و تعليم معارف اسلامى صرف شود، در دفع اين سه گروه صرف شد. اين سه گروه عبارتند از:

1. ناكثان يا گروه پيمان شكنان كه سردمداران اين گروه طلحه و زبير بودند.

ص: 187


1- نهج البلاغه، حكمت 18

2. قاسطان ستمگر، رئيس اين گروه معاويه بود كه تا پايان عمر امام عليه السلام فكر آن حضرت را به خود مشغول ساخت و نبرد صفين بين او و على عليه السلام رخ داد كه بيش از صد هزار مسلمان خونشان ريخته شد.

3. مارقان يا گروه خارج از دين كه همان گروه خوارج هستند؛ آنها تا پايان نبرد صفّين با على عليه السلام بودند ولى بعد بر امام شوريدند و در نهروان حضرت جمعيّت آنان را متفرّق ساخت و سرانجام حضرت به دست يكى از اين افراد به شهادت رسيد.

اوّلين جريان مخالف، ناكثين بودند كه با على عليه السلام بيعت كردند و بعد به خاطر دنياطلبى و جاه و مقام، پيمانشان را شكستند؛ پيامبر صلى الله عليه و آله اين سه نبرد را پيشگويى كرده بود

«امَرَ رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله عَلىَّ بنَ ابى طالبٍ بِقِتالِ الناكثينَ والقاسطينَ والمارقين ؛ پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام دستور داد كه با سه گروه ناكثين، قاسطين و مارقين پيكار كند».(1)

طلحه و زبير از سران ناكثين بودند، طلحه فرزند عبيداللَّه از طايفه بزرگ قريش از قبيله تَيْم و از پيشگامان در اسلام بود و در جنگ هاى زيادى شركت داشت. او از معدود كسانى بود كه در جنگ احد فرار نكرد و حتى دستش در اين جنگ آسيب ديد پيامبر صلى الله عليه و آله در مكّه و در هجرت ميان او و زبير عقد برادرى بست. او دستى گشاده داشت و عائله مندان بنى تيم را تأمين مى كرد و قروض ايشان را مى پرداخت تا جايى كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را طلحة الجود يا طلحة الفيّاض ناميد و على عليه السلام در يكى از خطبه هايش او را به عنوان سخى ترين مردم معرفى كرد. او به شدّت با عثمان مخالف بود و يكى از افراد مؤثّر در قتل عثمان بود.(2)

زبير فرزند عوّام بن خويلد برادرزاده خديجه و پسر عمه پيامبر صلى الله عليه و آله و امام

ص: 188


1- المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 139
2- الجمل شيخ مفيد، ص 147

على عليه السلام بود. او افتخار دو هجرت را دارد يكى هجرت به حبشه و ديگر هجرت به مدينه. او در تمام جنگ هاى پيامبر صلى الله عليه و آله شركت كرده بود، و علاقه خاصّى به على عليه السلام داشت و زمانى كه به خانه على عليه السلام هجوم آوردند و حضرت را به مسجد مى بردند، زبير با شمشير كشيده به عُمر حمله كرد و به بنى هاشم گفت:

«يا مَعْشَرَ بَنى هاشم ايفعلُ هذا بِعلىٍ وَانْتُمْ احْياءٌ؛ اى گروه بنى هاشم، شما زنده ايد و با على چنين رفتار مى كنند؟».(1)

زبير يكى از چهار نفرى است كه بعد از چهل شب دعوت على عليه السلام و حضرت زهرا عليها السلام حاضر شد با سر تراشيده و اسلحه خود با على عليه السلام بيعت كند.(2)

امّا با اين همه سوابق درخشان مهمترين عوامل كه باعث لغزش آنها شد، دنياپرستى، جاه طلبى و مال دوستى آنها بود. كه امام عليه السلام در نهج البلاغه خطبه 169 به اين مطلب اشاره مى كند:

«وَإِنَّمَا طَلَبُوا هذِهِ الدُّنْيَا حَسَداً لِمَنْ أَفَاءَهَا اللَّهُ عَلَيْهِ، فَأَرَادُوا رَدَّ الْأُمُورِ عَلَى أَدْبَارِهَا؛ همانا آنان اين دنيا را طلبيدند چون بر آن كس كه خدا آن را به او ارزانى داشته حسد ورزيدند و خواستند كار را به گذشته بازگردانند».

طلحه و زبير به امام عليه السلام گفتند: ما با تو بيعت كرديم كه در رهبرى با تو شريك باشيم. امام فرمود: شما با من بيعت كرديد كه مرا در وقت ناتوانى كمك كنيد.

زبير گمان مى كرد كه امام عليه السلام فرمانروايى عراق را به او واگذار مى كند و طلحه مى پنداشت كه حكومت يمن از آن او خواهد بود. امّا چون روش امام عليه السلام را در تقسيم بيت المال ديدند و اينكه ديگران را به اداره امور استان ها اعزام مى كند، مأيوس شدند و دست به شورش زدند و نتيجه اين شد كه طلحه به دست مروان بن حكم كشته شد و زبير وقتى احساس شكست كرد، تصميم به فرار به سوى

ص: 189


1- سفينة البحار، مادّه« زبر»
2- آن چهار نفر: سلمان، ابوذر، مقداد و زبير بودند

مدينه گرفت و هنگام كناره گيرى از معركه توسط يكى از ياران احنف بن قيس به نام «عَمْرو بن جُرموز» كشته شد، به اين صورت كه او را تعقيب كرد و وقتى زبير در نيمه راه براى نماز ايستاد از پشت سر به او حمله كرد و او را كشت.

آمار كشته ها مختلف ذكر شده كه بين 25 و 14 هزار نفر است.(1)

در جنگ جمل مردم سه دسته شدند، عدّه اى اصحاب على عليه السلام و در ركاب آن حضرت بودند و عدّه اى همراه طلحه و زبير و عايشه بودند، و يك عدّه از مقدّس نماها بى طرف بودند افرادى مثل حسن بصرى، سعد وقّاص، عبداللَّه بن عُمر، محمّد بن سلمه و اسامة بن زيد كه در جنگ شركت نكردند. وقتى بعضى از اين افراد خدمت حضرت على عليه السلام رسيدند فرمود چرا در جنگ شركت نكرديد؟

گفتند: ما ديديم طلحه و زبير از اصحاب بافضيلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و همسر رسول خدا در آن طرف قرار دارند صلاح نديديم كه در صف مقابل آنها باشيم، امام به آنها فرمود: شما حق را با افراد نشناسيد بلكه حق را از ريشه هايش بشناسيد، افراد شايد اشتباه كنند، شما ببينيد كتاب و سنّت چه مى گويند؛ يعنى اگر نص معيار باشد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مرا تعيين كرده و اگر بر فرض هم نصى نباشد، مردم با من بيعت كردند حتّى طلحه و زبير هم بيعت كردند چگونه مى شود بى طرف باشيد.

پس از جنگ جمل، على عليه السلام در محلى عبور مى كرد، ديد حسن بصرى (2) در آنجا وضو مى گيرد، فرمود: اى حسن، درست وضو بگير، چرا قناعت مى كنى و وضو را پُرآب نمى گيرى؟ حسن در پاسخ گفت: اى اميرمؤمنان تو ديروز (در جنگ جمل) مسلمانان را كشتى كه گواهى به يكتايى خدا و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله

ص: 190


1- فروغ ولايت، ص 417
2- او يكى از زاهدان هشتگانه معروف بود كه زمان على عليه السلام تا زمان امام باقر عليه السلام را درك كرد، او فردى منحرف و زاهدنماى كج انديش بود و 89 سال عمر كرد

مى دادند و نماز مى خواندند و وضوى درست مى گرفتند. على عليه السلام فرمود: آنچه ديدى واقع شد، امّا چرا ما را بر ضدّ دشمن يارى نكردى؟ حسن گفت: در روز اوّل جنگ، غسل كردم و خود را معطّر نمودم و اسلحه را برداشتم، ولى در شك بودم كه آيا اين جنگ صحيح است؟ وقتى كه به محل خَريبه رسيدم شنيدم ندا دهنده اى گفت: اى حسن برگرد زيرا

«القاتِلُ والمقتولُ فى النّار؛ قاتل و مقتول هر دو در آتشند»، از ترس آتش جهنّم به خانه برگشتم. در روز دوم نيز براى جنگ حركت كردم و همين جريان پيش آمد. امام عليه السلام فرمود: راست گفتى، آيا مى دانى آن ندا دهنده چه كسى بود؟ حسن گفت: نمى دانم. امام فرمود: او برادرت ابليس بود و تو را تصديق كرد كه قاتل و مقتول از دشمن، در آتش هستند، حسن گفت:

اكنون فهميدم كه قوم (دشمن) به هلاكت رسيدند.(1)

امام عليه السلام به حارث هَمدانى فرمود:

«إنَّ الحقَّ لايُعرَفُ بِالرجال، اعْرِفِ الحقَّ تَعْرِفْ أَهْلَهُ ؛ حق با اشخاص شناخته نمى شود، خود حق را بشناس تا پيروان آن را بشناسى».(2)

خداوند در قرآن مثال جالبى براى حق و باطل مى زند و مى فرمايد: « «... فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَأَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الْأَرْضِ ...»؛ سرانجام كف ها به بيرون پرتاب مى شوند، ولى آنچه به مردم سود مى رساند (/ آب يا فلزّ خالص در زمين مى ماند».(3)

حق را خداوند تشبيه به آب زلال كرد و باطل را تشبيه به كف روى آب، چرا كه حق هميشه مفيد و سودمند است، همچون آب زلال كه مايه حيات و زندگى است، امّا باطل بى فايده و بيهوده است و همچون كف است كه نه هرگز كسى را

ص: 191


1- سفينة البحار، ج 1، ص 262
2- مجمع البيان، ج 1، ص 211
3- سوره رعد، آيه 17

سيراب مى كند و نه درختى را مى روياند، باطل مانند كف رفتنى است، با آرام شدن شرايط محو مى شود و بالانشين و پر سر و صدا ولى تو خالى و بى محتواست، اما حق متواضع است، كم سر و صدا و اهل عمل و پرمحتوا و سنگين است.

امام على عليه السلام در خطبه 9 نهج البلاغه در وصف خود و دشمنان خود مى فرمايد: آنها رعد و برق نشان دادند، اما پايانش جز سستى و ناتوانى نبود، ولى ما به عكس تا كارى انجام ندهيم رعد و برق نداريم و تا نباريم سيلاب خروشان به راه نمى اندازيم.

حق هميشه متكى به نفس است، اما باطل از آبروى حق مدد مى گيرد و در سايه حق حركت مى كند و سعى مى كند خود را به لباس او درآورد و از حيثيت او استفاده كند.

***

ص: 192

37: نعمت هاى الهى

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«إذا وَصَلَتْ إلَيَكُمْ أَطْرَافُ النِّعَمِ فَلا تُنَفِّرُوا أَقْصاها بِقِلَّةِ الشُّكْرِ؛ هنگامى كه نشانه هاى نعمت پروردگار آشكار شد و مقدّماتش به شما رسيد، با ناسپاسى و كمى شكر دنباله آن را از خود دور نسازيد».(1)

براى روشن اين حديث بايد به سه نكته توجّه كنيم:

نكته اوّل: نعمت هايى كه به سراغ انسان مى آيد مى تواند عوامل مختلفى داشته باشد:

گاهى اين نعمت ها پاداشى است كه در مقابل اعمال خير خود به دست مى آورد؛ چرا كه خداوند كار هيچ كس را بدون پاداش نمى گذارد و پاداش بيشتر اين افراد را در همين دنيا مى دهد.

و گاهى نعمت هاى خداوند يك نوع عذاب و مجازات است كه در روايات ما به نعمت استدراج معروف است؛ يعنى هنگامى كه شخص گناه مى كند؛ خداوند او را تنبيه مى كند تا بيدار شود؛ ولى اگر در مراحل بعدى بر اثر زيادى گناه به حدّى برسد كه تنبيهات فايده نداشته باشد در نتيجه خداوند به او نعمت مى دهد

ص: 193


1- نهج البلاغه، حكمت 13

تا غافل شود و خيال كند مستحق اين نعمت هاست؛ در صورتى كه خداوند ناگهانى او را عذاب مى كند كه اين عذاب براى او خيلى دردناك است.

امام على عليه السلام مى فرمايند:

«يابْنَ آدَمَ إذا رَأيتَ رَبَّكَ سُبحانَهُ يُتابِعُ عَليكَ نِعَمَهُ وأنتَ تَعْصِيْهِ فَاحْذَرْهُ؛

اى فرزند آدم، هرگاه ديدى كه گناه مى كنى و با اين حال خداى سبحان نعمت هايش را پياپى به تو ارزانى مى دارد، از او برحذر باش».(1)

بعضى تشبيه مى كنند به اينكه انسان هر چه از يك درخت بالاتر برود، وقتى سقوط كند، سقوطش دردناك تر خواهد بود، و گاهى خداوند اين كار را با بعضى افراد به خاطر اعمالشان انجام مى دهد.

نكته دوم: درباره كفران و شكرگذارى نعمت است كه كفران نعمت باعث مى شود نعمت از دست انسان برود و سپاسگذارى و قدردانى از نعمت موجب افزايش نعمت مى شود.

شكر سه قسم است:

1. شكر قلبى كه انسان در قلبش خود را مديون و قدردان خدا بداند و از خدا خشنود باشد و در مقابلش خاضع.

2. شكر زبانى: كه زبان حمد و ثناى خدا را بگويد و نعمت هاى خداوند را اظهار كند.

3. شكر جوارحى و عملى كه از مهمترين آنهاست كه اعضاى انسان در مسيرى قرار بگيرد كه خداوند براى آن آفريده است، چشم، زبان، گوش و جوارح ديگر را در مسير تكامل به كار بگيرد.

هيچ كس توان شكر نعمت هاى خدا را ندارد، چرا كه همين توفيق شكرگذارى هم از نعمت هاى خداست كه خود نيازمند شكر ديگرى است. به همين دليل برترين شكر آدمى اظهار عجز و ناتوانى از شكر خدا در برابر

ص: 194


1- نهج البلاغه، حكمت 25

نعمت هاى اوست و عذر تقصير به پيشگاه خدا بردن.

آيات و روايات درباره شكر و كفران نعمت فراوان است كه نمونه هايى از آيات و روايات در اين زمينه را ذكر مى كنيم:

«وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِى لَشَدِيدٌ»؛ و نيز به ياد آوريد هنگامى را كه پروردگارتان اعلام داشت اگر شكرگزارى كنيد، نعمت خود را) بر شما افزون خواهم كرد و اگر ناسپاسى كنيد، مجازاتم شديد است!».(1)

«وَمَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ حَمِيدٌ»؛ هر كس شكرگزارى كند، تنها به سود خويش شكر مى كند. و آن كس كه كفران كند، (زيانى به خدا نمى رساند)؛ چرا كه خداوند بى نياز و ستوده است».

روايات در اين باب فراوان است كه چند نمونه را مى آوريم:

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«اسْرَعُ الذُّنُوبِ عُقُوبةً كُفْرانُ النِّعْمَةِ؛ گناهى كه زودتر از همه گناهان عقوبتش دامان انسان را مى گيرد كفران نعمت است».(2)

از امام على عليه السلام روايت شده است:

«سَبَبُ زَوالِ النِّعَمِ الْكُفْرانُ ؛ آنچه باعث زوال نعمت ها مى شود كفران است».(3)

امّا بعضى از نعمت ها هست كه انسان از آن غافل است مثل نعمت فراغت، تندرستى، و امنيت. رسول خدا صلى الله عليه و آله در همين مورد فرموده اند:

«نِعمَتانِ مُكفورَتانِ: الأمنُ والعافِيَةُ؛ دو نعمت است كه ناديده گرفته مى شود: امنيت و سلامت».(4)

ناسپاسى نعمت سبب زوال نعمت ها مى شود، چون مى دانيم كه خداوند حكيم است؛ نه بى حساب چيزى به كسى مى دهد و نه بى جهت چيزى را از كسى

ص: 195


1- سوره ابراهيم، آيه 7
2- بحارالانوار، ج 66، ص 70
3- غرر الحكم، ج 4، ص 121
4- خصال، ص 34

مى گيرد، آنها كه ناسپاسى مى كنند با زبان حال مى گويند ما لايق اين نعمت نيستيم و حكمت خداوند ايجاب مى كند كه اين نعمت را از آنها بگيرد و آنها كه شكر نعمت را بجا مى آورند در واقع مى گويند ما لايق و شايسته ايم، نعمت را بر ما بيفزا، لذا در حديثى امام باقر عليه السلام مى فرمايند:

«ما أنْعَمَ اللَّهُ على عَبدٍ نِعمةً فشَكَرَها بِقَلْبِهِ إلّااستْتَوْجَبَ المَزِيدَ بِها قَبْلَ أنْ يَظْهَرَ شُكْرُهُ عَلى لِسَانِه؛

كسى كه قلباً شكر نعمت كند پيش از آن كه به زبان شكر گويد، لياقت خود را براى افزايش نعمت ثابت كرده است».(1)

به عبارت ديگر انسان در زندگى از سه حال خارج نيست يا گرفتار مصيبتى مى شود، يا نعمتى به او مى رسد كه از نگهدارى آن بيم دارد، يا گناه و لغزشى از او سر مى زند، كه داروى هر كدام از اينها در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است كه مى فرمايند:

«ثَلاثٌ لايَضُرُّ مَعَهُنَّ شَىٌ، الدُّعاءُ عِنْدَ الكَرْبِ، وَالإسْتِغْفار عِنْدَ الذَّنْبِ، وَالشّكر عِنْدَ النِّعْمَةِ؛ سه چيز است كه با وجود آن چيزى به انسان زيان نخواهد رسانيد، دعا به هنگام حوادث سخت، و استغفار به هنگام گناه، و شكر به هنگام نعمت».(2) كه مشكلات به وسيله دعا از بين مى رود، و آثار گناه به وسيله استغفار پاك مى شود، و تثبيت نعمت ها به وسيله شكرگذارى انجام مى گيرد.

سؤالى كه به ذهن مى آيد اين است كه چكار كنيم تا نعمت هاى خدادادى باقى بماند؟ جوابش در آيات و روايات آمده كه خلاصه آن را مى آوريم.

عوامل پايدارى نعمت ها: 1. ايمان 2. پرهيزكارى 3. بذل و بخشش نعمت ها 4. صرفه جويى و قناعت.

عوامل از بين رفتن نعمت ها: 1. كفران نعمت 2. انفاق و نداشتن بخشش 3. به كار بردن نعمت در معصيت خداوند 4. مصرف بى رويه واسراف 5. عدم نيكوكارى.

ص: 196


1- مستدرك الوسائل، ج 2، ص 399
2- اصول كافى، ج 2، ص 94

نكته سوم: چرا شكر نعمت باعث زيادى آن و ناسپاسى باعث از بين رفتن آن مى شود؟ جواب اين سؤال از لابه لاى بحث روشن شده كه شكرگذارى نعمت نشان مى دهد كه انسان خود را لايق آن مى داند و كفران نعمت بى لياقتى انسان را نشان مى دهد، لذا از او سلب نعمت مى شود؛ چرا كه خداوند هيچ نعمتى را كه به گروهى داده تغيير نمى دهد، مگر آنكه آنها خودشان تغيير دهند.(1)

يكى از اصول اخلاقى در سيره پيشوايان معصوم ما كه به روشنى ديده مى شود مقام بندگى و شكرگذارى است و عباداتشان صرفا به عنوان شكرگذارى در برابر نعمت هاى خداوند بوده است كه نمونه هايى از آن را ذكر مى كنيم:

1. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آن قدر براى نماز و عبادت مى ايستاد كه پاهايش ورم كرد و آن قدر نماز شب خواند كه چهره اش زرد شد، آن قدر هنگام عبادت مى گريست كه بى حال مى شد، عايشه گفت: چرا اين قدر خود را به زحمت مى افكنى در حالى كه خداوند گذشته و آينده تو را بخشوده است، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«الا اكُونَ عَبْداً شَكُوراً؛ آيا من بنده شكرگذار خدا نباشم».(2)

از اين تعبير حضرت استفاده مى شود كه انگيزه عبادت را شكر نعمت هاى خدا مى دانند.

2. در فرازى از دعاى امام حسين عليه السلام در روز عرفه آمده: اگر تصميم بگيرم و تلاش كنم در تمام عصرها و روزگاران، به فرض اينكه در تمام اين اعصار و روزگارها زنده باشم و زندگى كنم و خواسته باشم يكى از نعمت هايت را شكرگذارى نمايم، توان آن را نخواهم داشت.(3)

3. هشام بن احمد مى گويد: من با امام موسى بن جعفر عليه السلام در اطراف مدينه

ص: 197


1- سوره انفال، آيه 53
2- اصول كافى، ج 2، ص 95
3- مفاتيح الجنان، اعمال ماه ذيحجّه

بودم، ناگهان ديدم امام از مركب پياده شده و به سجده افتاد و مدّت طولانى سجده را ادامه داد، سپس سر از سجده برداشت و سوار بر مركب شد، عرض كردم فدايت شوم چرا سجده را انجام دادى؟ فرمود:

«انّى ذَكَرْتُ نِعْمَةً انْعَمَ اللَّهُ بِها عَلَىَّ فَاجْبَبْتُ انْ اشْكُرَ رَبّى ؛ من به ياد نعمتى افتادم كه خداوند به من ارزانى فرمود، دوست داشتم شكر پروردگارم را بجا آورم».(1)

4. عبدالملك پنجمين خليفه اموى به امام سجّاد عليه السلام عرض كرد: چرا آن همه خود را در عبادت به زحمت مى اندازى؟ تو پاره تن پيامبر صلى الله عليه و آله و بسيار به آن حضرت نزديك هستى و داراى كمالات عظيم مى باشى و در اين جهت نظير ندارى؟ امام عليه السلام فرمود: آنچه گفتى از توفيقات و عنايات الهى است كه به من عطا فرموده است.

«فَأَيْنَ شُكرهُ عَلى ما انْعمَ ؛ پس شكر و سپاس در برابر نعمت هايى كه خداوند عطا فرموده است كجا رفت»؟ سپس عبادت رسول خدا صلى الله عليه و آله را توصيف نمود كه آن حضرت در برابر معترضين مى فرمود: آيا بنده سپاسگزار نباشم. آنگاه امام سجّاد عليه السلام فرمود: سوگند به خدا، اگر بر اثر عبادت، اعضايم بريده گردند و چشم هايم از كاسه بيرون آيند و روى سينه ام بيفتند، نمى توانم شكر يك دهم يك دهم يك دهم يك نعمت از ميان همه نعمت هايش را كه شماره كنندگان قادر به شمارش آنها نيستند، ادا كنم.(2)

5. رجاء بن ضحّاك فرمانده مأموران مأمون براى آوردن امام هشتم عليه السلام از مدينه به خراسان در ضمن شرح عبادت شبانه روزى آن حضرت مى گويد:

«كانَ الرِّضا عليه السلام في طَريقِ خُراسَانَ يُكْثِرُ باللَّيْلِ في فِراشِهِ مِنْ تِلاوَةِ القُرآن، فإذا مَرَّ بِآيةٍ فيها ذِكْرُ جَنّةٍ أو نارٍ بكى وسَألَ اللَّهَ الجَنَّةَ وتَعَوّذَ مِن النّار؛

آن حضرت پس از نماز صبح به تعقيب نماز مشغول مى شد تا خورشيد طلوع كند، پس از طلوع

ص: 198


1- اصول كافى، ج 2، ص 98
2- بحارالانوار، ج 46، ص 57

خورشيد، سجده شكر بجا مى آورد و اين سجده اش را طول مى داد تا خورشيد به بالاى آسمان بيايد. شب ها در بستر خود بسيار قرآن تلاوت مى كرد، به هر آيه بهشت و دوزخ مى رسيد، مى گريست و بهشت را از درگاه خدا طلب مى كرد و از آتش دوزخ به خدا پناه مى برد».(1)

از مهمترين بخش شكرگذارى همان شكر عملى است، كسانى كه اسراف و تبذير در زندگى آنهاست، و يا بخل مى ورزند و حقوق واجبه خود را ادا نمى كنند، يا نعمت هاى الهى را وسيله فخرفروشى بر ديگران قرار مى دهند اين افراد ناسپاسند، امّا كسانى كه نعمت ها را در جاى خود مصرف مى كنند بندگان شاكرى هستند.

از نكاتى كه در زمينه شكرگذارى در روايات ما بر آن تأكيد شده مسأله شكرگذارى در برابر مخلوق است. كسى كه به ديگران خدمت مى كند و نعمتى در اختيار او مى گذارد هر چند انتظار قدردانى و تشكّر نداشته باشد، وظيفه شخصى كه مشمول نعمت او شده، اين است كه با قلب و زبان و عمل از او قدردانى كند. لذا در حديثى از امام رضا عليه السلام مى خوانيم:

«مَنْ لَمْ يَشْكُرِ الْمُنْعِمَ مِنَ الْمَخْلُوقينَ لَمْ يَشْكُرِ اللَّهَ عَزَّ وَجلّ ؛ كسى كه بخشنده نعمت را از ميان مخلوقين شكرگذارى نكند، شكر خداوند متعال را بجا نياورده است».(2)

چرا كه مخلوق واسطه اى براى انتقال نعمت خدا به بندگان است و كسى كه شكر مخلوق را بجا نياورد در واقع شكر خدا را بجا نياورده است.

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«مَنْ لَمْ يَشْكُرِ النَّاسَ لَمْ يَشكُرِ اللَّهَ ؛ كسى كه از انسان ها تشكّر نكند از خدا تشكّر نكرده است».(3)

ص: 199


1- عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 182
2- همان مدرك، ص 24
3- آثار الصادقين، ج 9، ص 465

امام سجّاد عليه السلام فرموده است: خداوند در روز قيامت به بنده اش مى فرمايد:

«أَشَكَرْتَ فُلاناً؟ فيقولُ: بَلْ شَكَرْتُكَ يا ربِّ، فَيَقُولُ: لَمْ تَشْكُرْنى إِذْ لَمْ تَشْكُرْهُ ؛ آيا از فلانى تشكر كردى؟ عرض مى كند: پروردگارا تنها از تو سپاسگزارى كردم.

خداوند مى فرمايد: چون از او تشكر نكردى، از من هم تشكّر نكردى؟»(1)

آنگاه امام سجّاد عليه السلام فرمودند:

«اشْكُرُكُمْ للَّهِ اشْكُرُكُمْ لِلنّاسِ ؛ شكرگذارترين شما نسبت به خداوند، شكرگزارترين شما نسبت به مردم است».(2)

امام رضا عليه السلام در اين زمينه فرموده اند:

«فَمَنْ لَمْ يَشْكُر والِدَيْهِ لَمْ يَشْكُرِ اللَّهَ ؛ كسى كه از پدر و مادرش تشكّر نكند، خدا را سپاسگزارى ننموده است».(3)

در حالات پيشوايان بزرگ دين فراوان ديده شده كه كمترين خدمت را با بزرگ ترين نعمت پاسخ مى گفتند كه نمونه هايى از آن را ذكر مى كنيم:

1. حضرت خديجه عليها السلام كه تمام اموالش را در اختيار پيامبر صلى الله عليه و آله گذاشت و حضرت آن اموال را در راه گسترش اسلام به كار برد. پيامبر صلى الله عليه و آله به پاس خدمات خديجه عليها السلام بعد از مرگش، هميشه از او ياد مى كرد و از خدمات او قدردانى و تشكّر مى نمود و از خداوند براى او طلب مغفرت مى نمود.

2. قبل از آنكه «حليمه سعيديه» در دوران كودكى به حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله شير بدهد چند روزى زنى به نام «ثُوَيبه» از شير فرزندش به نام مسروح به پيامبر شير مى داد. پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه هجرت فرمود و اموالى در اختيار آن حضرت قرار گرفت هيچ گاه محبت هاى ثويبه را فراموش نمى كرد و لباس و هدايايى براى او كه در مكّه بود مى فرستاد. ثويبه بعد از جنگ خيبر از دنيا رفت. او كنيز ابولهب بود و هنگامى كه به ابولهب بشارت تولد پيامبر صلى الله عليه و آله را داد، او را آزاد كرد. و وقتى

ص: 200


1- اصول كافى، ج 2، ص 99
2- وسائل الشيعه، ج 16، ص 310
3- خصال، ص 156

ابولهب از دنيا رفت، برادرش عباس او را در خواب ديد، سؤال كرد: حالت چگونه است؟ گفت: در آتشم، ولى شب هاى دوشنبه مجازاتم تخفيف مى يابد و از ميان انگشتانم آب مى نوشم، و اين به خاطر آن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله دوشنبه متولد شد، و من هنگامى كه بشارت تولد او را از ثويبه شنيدم و آگاه شدم كه چند روزى پيامبر اسلام را شير مى داد او را آزاد كردم.(1)

3. در جنگ «حُنين» كه در سال هشتم رخ داد، گروه زيادى از طايفه بنى سعد و قبيله حليمه سعديه به اسارت درآمدند كه «شَيْما» دختر حليمه و خواهر رضاعى رسول خدا صلى الله عليه و آله هم در بين اسرا بود. هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شيما را در ميان اسيران ديد به ياد محبت هاى او و مادرش در دوران شيرخوارگى خود افتاد، برخاست و عباى خود را بر زمين پهن كرد و شيما را روى آن نشاند و با مهربانى از او احوال پرسى كرد و فرمود: تو همان هستى كه در دوران شيرخوارگى به من محبّت كردى، مادرت نيز محبّت كرد (اين در حالى بود كه حدود شصت سال از آن تاريخ مى گذشت). شيما از پيامبر صلى الله عليه و آله تقاضا كرد كه اسيران طايفه اش را آزاد سازد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: من سهم خودم را مى بخشم و در مورد سهميّه ساير مسلمانان به تو پيشنهاد مى كنم كه بعد از نماز ظهر برخيز و در حضور مسلمانان، بخشش مرا وسيله خود قرار بده، تا آنها نيز سهميّه خود را ببخشند. شيما همين كار را انجام داد. مسلمانان گفتند: ما نيز به پيروى از پيامبر صلى الله عليه و آله سهميّه خود را بخشيديم، تنها دو نفر سهميّه خود را نبخشيدند و پيامبر صلى الله عليه و آله هر يك از اسيران آنها را با شش نفر اسير ديگر عوض كرد. در نتيجه همه اسيران طايفه شيما آزاد شدند.(2)

پيامبر صلى الله عليه و آله به شيما فرمود: اگر بخواهى با كمال محبّت و احترام نزد ما بمان

ص: 201


1- سفينة البحار، ج 1، مادّه« ثويبه»؛ و كحل البصر، ص 54؛ و اخلاق در قرآن، ج 3، ص 96
2- اعلام الورى، ص 126 و 127

و اگر دوست دارى تو را از نعمت ها بهره مند مى سازم و به سلامتى به سوى قوم خود باز گرد؟ شيما گفت: مى خواهم به سوى قوم خود بازگردم. پيامبر صلى الله عليه و آله يك غلام و يك كنيز به عنوان خدمتكار به او بخشيد و با كمال احترام او را به سوى قومش روانه كرد.(1)

4. در يكى از سفرها امام حسن و امام حسين عليهما السلام و عبداللَّه بن جعفر از قافله عقب ماندند و در بيابان تشنه شدند، از دور خيمه چادرنشينى را ديدند وقتى به آنجا رسيدند، پيرزن تك و تنهايى را در آن ديدند كه آنها را سيراب كرد، و گوسفندى را براى آنها آماده كرد و آنها به پيرزن فرمودند اگر به مدينه آمدى به سراغ ما بيا شايد بتوانيم مقدارى از محبّت تو را جبران كنيم، از قضا خشكسالى شديدى در بيابان هاى اطراف مدينه به وجود آمد كه چادرنشينان به شهر هجوم آوردند و از مردم درخواست كمك مى كردند، روزى چشم امام حسن عليه السلام به همان پيرزن افتاد كه در كوچه هاى مدينه تقاضاى كمك مى كند، حضرت پرسيد آيا يادت مى آيد كه من و برادر و پسرعمويم در بيابان نزد تو آمديم و تو بهترين كمك را به ما كردى، پيرزن چيزى به خاطر نداشت، ولى امام فرمود: اگر تو به خاطر ندارى، من به خاطر دارم. سپس پول و گوسفندان فراوانى به او بخشيد و او را نزد برادرش امام حسين عليه السلام فرستاد، آن حضرت هم بخشش بيشترى به او كرد و سپس او را نزد عبداللَّه بن جعفر فرستاد، او هم نعمت زيادى به آن زن داد كه آن زن از ثروتمندترين افراد شد.(2)

5. در زمان على عليه السلام پيرمردى نابينا كه مسيحى بود، خدمت آن حضرت آمد و تقاضاى كمك كرد. حاضران خيال كردند كه نبايد به او كمك كرد. امام پس از بررسى متوجّه شد كه او هنگام توانمندى براى مسلمانان كار و خدمت نموده،

ص: 202


1- سيره ابن هشام، ج 4، ص 101
2- اخلاق در قرآن، ج 3، ص 94

فرمود: شگفتا، او تا وقتى كه توان داشت از او كار كشيديد، اكنون كه پير و ناتوان شده او را به حال خود واگذارده ايد؟ آنگاه حضرت دستور داد از بيت المال به او كمك كردند و حقوق ماهيانه براى او مقرّر فرمود.(1)

6.

«قال أنَسُ: كُنْتُ عِندَ الحُسَينِ عليه السلام فدخَلَتْ عَلَيهِ جَارِيَةٌ فَحَيَّتْهُ بِطَاقَةِ رَيْحانٍ، فقالَ لَها: أنْتِ حُرَّةٌ لِوَجْهِ اللَّهِ، فقلتُ: تُحَيِّيكَ بِطاقَةِ رَيْحَانٍ لا خَطَرَ لها فَتَعْتِقُها؟ قال:

كذَا أدَّبنا اللَّه، قال تعالى

«وَإِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا»

وكانَ أحْسَنُ مِنْها عِتْقُها؛

يكى از كنيزان امام حسن عليه السلام شاخه گلى به امام حسين عليه السلام هديه نمود.

آن حضرت همان لحظه، آن كنيز را در راه خدا آزاد كرد. انس بن مالك به آن حضرت عرض كرد؟ يك شاخه گل، آن قدر ارزش نداشت كه شما به خاطر آن، كنيزى را آزاد سازى؟ امام حسين عليه السلام فرمود: خداوند ما را چنين تربيت نموده كه:

«وَإِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا ...»؛(2) هر گاه به شما تحيّت گويند، پاسخ آن را بهتر از آن بدهيد يا (لا اقل) به همان گونه پاسخ گوييد ...(3)

پس بهترين چيزى كه من مى توانستم در ازاى محبتش برايش انجام دهم، آزادى او بود».

از خدا مى خواهيم كه ما را از شاكران نعمات خويش قرار بدهد.

ص: 203


1- تهذيب شيخ طوسى، ج 6، ص 292 به نقل از 25 اصل از اصول اخلاقى امامان، ص 112
2- سوره نساء، آيه 86
3- كشف الغمه، ج 2، ص 206

ص: 204

38: عاجزترين مردم

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اكْتِسابِ الإخوَانِ، وَأَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ ؛ ناتوان ترين مردم كسى است كه در دوست يابى ناتوان باشد، و از او ناتوان تر كسى است كه دوستان خود را از دست بدهد».(1)

در روايات و تعبيرات اسلامى، مسلمانان نسبت به يكديگر به عنوان برادر شناخته شده اند و قرآن هم اين تعبير را دارد: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ»؛ مؤمنان برادر يكديگرند؛ پس بين دو برادر خود صلح و آشتى برقرار سازيد».(2)

همچنين قرآن در مورد غيبت مى فرمايد: غيبت نكنيد چون كسى كه غيبت مى كند مثل اين است كه گوشت برادر مرده اش را خورده است. اين تعبير بسيار پر معناست، معنايش اين است كه خداوند مسلمانان را مثل يك خانواده مى داند و نزديك ترين عواطف در كلمه برادر نهفته است. و حديث مورد بحث هم به

ص: 205


1- نهج البلاغه، حكمت 12
2- سوره حجرات، آيه 10

اين نكته اشاره دارد كه از همه ناتوان تر كسى است كه نتواند براى خودش برادرى كسب كند و عاجزتر از اين شخص هم كسى است كه دوستانى به دست آورده اما توان نگهدارى آنها را ندارد.

درباره داشتن دوست و اخوت و برادرى در اسلام بسيار تأكيد شده است؛ چرا كه انسان در زندگى مشكلات فراوانى اعم از مادّى و معنوى دارد و دوستان صميمى انسان را از لغزش ها حفظ مى كنند و مشاور خوبى براى انسان هستند، يك عقل، زياد خطا دارد امّا اگر عقل ها با هم جمع شوند خطا كم مى شود. انسان حبّ ذات دارد و عيب هاى خود را نمى بيند امّا دوست خوب، عيب هاى او را مى بيند و به او تذكّر مى دهد و باعث كمال او مى شود.

حس انزواطلبى كاملًا نكوهيده و ناپسند است. اساس اسلام بر اجتماع و زندگى گروهى است، چرا كه همان گونه كه

«الشَّاذُ مِنَ الْغَنَمِ لِلذّئْبِ ؛ خوراك گرگ، گوسفندان تك رو هستند»، همين طور

«الشّاذُ مِنَ النّاسِ لِلشَّيْطان ؛ خوراك شيطان هم انسان هاى تنها و گوشه گير هستند»، زود گمراه و آلوده به انواع گناهان مى شوند. اينكه حديث مى فرمايد كسى كه نتواند دوست پيدا كند شخص عاجزى است به خاطر اين است كه پيدا كردن دوست كار مشكلى است و اگر يك اصل در زندگى انسان رعايت شود مى تواند دوستان زيادى پيدا كند و آن اين است كه حاضر باشد آنچه براى خود مى خواهد براى ديگران هم بخواهد و آنچه براى خود مى پسندد براى ديگران هم بپسندد.

امام على عليه السلام دوست و برادر حقيقى را اين چنين توصيف مى كند:

«إنّ أخاكَ حَقّاً مَنْ غَفَرَ زَلّتك وسدّ خَلّتك وقبِلَ عُذْرَكَ وسَتَرَ عَوْرَتَكَ ونَفى وَجَلَك وحَقّق أمَلَكَ؛

برادر حقيقى تو آن است كه از لغزشت درگذرد، نيازت را برآورد، پوزش تو را بپذيرد، عيبت را بپوشاند، ترس را از تو دور كند و آرزويت را برآورد».(1)

ص: 206


1- ميزان الحكمه، ج 1، ص 54

و همچنين مى فرمايند:

«أخوكَ الّذِي لا يَخْذِلُكَ عِنْدَ الشِّدَّةِ وَلا يَغْفَلُ عَنْكَ عِنْدَ الجَرِيرَةِ وَلا يَخْدَعُكَ حِيْنَ تَسْأَلُه؛

برادر تو آن كسى است كه هنگام سختى تنهايت نگذارد و هنگام گناه از تو غافل نشود و هرگاه از او چيزى مى پرسى فريبت ندهد».(1)

همان طور كه قبلًا گفتيم روايات ما افراد با ايمان را متّحد و يكى به حساب مى آورد و تشبيهات جالبى در اين زمينه وارد شده است. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«الْمُؤْمِنُ لِلْمُؤمِنِ كَالبُنيانِ يُشَيِّدُ بَعضُهُ بَعضاً؛ افراد با ايمان نسبت به يكديگر همانند اجزاى يك ساختمانند كه هر جزئى از آن جزء ديگر را محكم نگاه مى دارد».(2)

و همچنين فرموده اند:

«مَثَلُ المُؤمِنينَ كالنَّفْسِ الواحِدَةِ؛ مؤمنان همچون يك روحند».(3)

و نيز از ايشان روايت شده است كه:

«مَثَلُ المُؤْمِنينَ في تَوَادِّهِمْ وتَراحُمِهِمْ وَتَعَاطُفِهِم مَثَلُ الجَسَدِ إذا اشْتَكى مِنهُ عُضْوٌ تَداعى لَهُ سائِرُ الجَسَدِ بالسَّهَرِ والحَمَّى

مثل افراد با ايمان در دوستى و نيكى به يكديگر همچون اعضاى يك پيكر است كه چون بعضى از آن رنجور شود و به درد آيد اعضاى ديگر را قرار و آرامش نخواهد بود.(4)

بنى آدم اعضاى يك پيكرندكه در آفرينش زيكديگرند

چو عضوى به درد آورد روزگاردگر عضوها را نماند قرار

تو كز محنت ديگران بى غمى نشايد كه نامت نهند آدمى

ص: 207


1- بحار الانوار، ج 77، ص 269.
2- تفسير ابوالفتح رازى، ج 2، ص 450.
3- همان مدرك.
4- همان مدرك.

حديث جالبى از رسول خدا درباره بهترين برادران وارد شده كه مى فرمايند:

«خَيْرُ اخوانِكَ مَن اعانَكَ عَلى طاعةِ اللَّهِ، وَصَدَّكَ عَن مَعاصيهِ، وأَمَرَكَ بِرِضاهُ ؛ بهترين برادر تو كسى است كه در راه اطاعت خدا ياريت رساند و از نافرمانى هاى او بازت دارد و به خشنودى او فرمانت دهد».(1)

از مجموع روايات به دست مى آيد كه بهترين برادر كسى است كه اين صفات را داشته باشد: تو را نصيحت كند، به تو كمك كند، اگر به تو نيازمند شد از تو بگذرد، دوستيش براى خدا باشد، براى انجام كارهاى نيك بشتابد و تو را نيز به نيكوكارى بكشاند و به نيكى فرمانت دهد و در انجام آن كمكت كند، عيب هايت را به تو پيشكش كند.

در حديثى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند:

«المُؤمِنُ مِرآةٌ لأخيهِ المُؤْمنِ، يَنْصَحُهُ إذا غابَ عنه، ويُميطُ عنه ما يَكْرَهُ إذا شَهِدَ؛ مؤمن آينه برادر مؤمن خويش است. در غيابش خيرخواهى او مى كند و در حضورش، امور ناخوشايند را از او دور مى گرداند».(2)

و در زمينه برآوردن حاجت برادر دينى، امام صادق عليه السلام فرموده است:

«مَن قَضى لأخيهِ المُؤمنِ حَاجةً قَضى اللَّهُ لَهُ يَومُ القيامةِ مائةَ ألفِ حاجةٍ؛ هر كس يك نياز از برادر مؤمن خود را برطرف سازد، خداوند بزرگ در روز رستاخيز صد هزار نياز او را برآورده خواهد كرد».(3)

ص: 208


1- ميزان الحكمه، ج 1، ص 57
2- بحارالانوار، ج 74، ص 233
3- ميزان الحكمه، ج 1، ص 62

39: صدقه و أجل

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«الصَّدَقَةُ دَوَاءٌ مُنْجِحٌ، وَأَعْمالُ الْعِبادِ فِي عاجِلِهِمْ نُصْبُ أَعْيُنِهِمْ في آجالِهِمْ ؛ صدقه و كمك به نيازمندان داروى مؤثرى است.

و اعمال بندگان در اين دنيا نصب العين آنها در آخرت خواهد بود».(1)

در اين حديث دو مطلب ذكر شد كه بسيار با اهميّت است.

مطلب اوّل صدقه و انفاق است. درباره صدقه و انفاق از جهات مختلفى مى شود بحث كرد كه اوّل عناوين بحث را ذكر مى كنيم و بعد مختصرى درباره هر كدام توضيح مى دهيم:

1. فضيلت انفاق و صدقه 2. انفاق يك قانون كلّى و طبيعى 3. مفهوم وسيع انفاق 4. اثرات انفاق 5. شرايط انفاق.

1. فضيلت انفاق و صدقه

خداوند در قرآن مى فرمايد: «خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِها»؛ از اموال آنها صدقه اى (بعنوان زكات) بگير، تا بوسيله آن، آنها را پاك سازى

ص: 209


1- نهج البلاغه، حكمت 7

و پرورش دهى».(1)

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«أرضُ القِيامَةِ نارٌ، ما خَلا ظِلَّ المؤمِنِ فإنَّ صَدَقَتَهُ تُظِلُّه ؛ زمين قيامت يك پارچه آتش است؛ به جز سايه مؤمن زيرا صدقه اش بر او سايه مى افكند».(2)

و همان حضرت فرموده است:

«كُلُّ امرِى ء في ظِلِّ صَدَقَتِهِ حَتّى يُقْضى بَيْنَ النّاسِ؛

روز قيامت هر كسى در سايه صدقه خود است، تا آن كه ميان مردم داورى شود».(3)

و باز از همان حضرت روايت شده است كه:

«إنّ الصَّدَقَةَ لَتُطْفِى ءُ غَضَب الرَّبِّ؛

صدقه، خشم پروردگار را فرو مى نشاند».(4)

و در جايى ديگر مى فرمايند:

«الصَّدَقَةُ جُنَّةٌ منَ النّارِ؛ صدقه سپرى است در برابر آتش».(5)

و فرموده اند:

«الصَّدَقَةُ تَدْفَعُ سَبْعينَ نَوْعاً مِن أَنْواعِ الْبَلاءِ أهْوَنُها الجُذَامُ والبَرَصُ؛

صدقه، هفتاد نوع بلا را دفع مى كند كه ساده ترين آنها جذام و پيسى است».(6)

و از آن حضرت روايت كرده اند كه:

«الصَّدَقَةُ تَدفَعُ مِيتَةَ السُّوءِ؛ صدقه از مردن بد و دلخراش جلوگيرى مى كند».(7)

و همچنين مى فرمايند:

«تَصَدَّقُوا ودَاوُوا مَرْضاكُم بالصَّدَقةِ فإنّ الصَّدَقَةَ تَدْفَعُ

ص: 210


1- سوره توبه، آيه 103
2- اصول كافى، ج 4، ص 3
3- ميزان الحكمه، ج 5، ص 318
4- همان مدرك
5- همان مدرك
6- همان مدرك، ص 321
7- همان مدرك

عن الأعراضِ والأمْراضِ وهِيَ زِيادَةٌ في أعْمارِكُمْ وحَسَناتِكُم؛

صدقه بدهيد و بيماران خود را با صدقه درمان كنيد، زيرا صدقه از پيشامدهاى ناگوار و بيمارى ها جلوگيرى مى كند و عمر و حسنات شما را مى افزايد».(1)

امام صادق عليه السلام فرموده اند:

«إنَّ اللَّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى يَقُول: مَا مِنْ شَىْ ءٍ إلّا وَ قَدْ وكلت مَن يَقْبضه غيرى الّا الصَّدقة فَإنِّي اتلقفها بيدى تلقفاً؛

خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: هيچ چيزى نيست مگر اين كه كسى را مأمور گرفتن آن كرده ام، به جز صدقه، كه آن را با دست خودم به شتاب مى گيرم».(2)

صدقه باعث زياد شدن روزى مى شود. رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين زمينه مى فرمايند:

«أكثِرُوا مِنَ الصَّدَقَةِ تُرزَقُوا؛ زياد صدقه بدهيد، تا روزى داده شويد».(3)

همچنين امام على عليه السلام فرموده است:

«اسْتَنْزِلُو الرِّزقَ بالصَّدَقَةِ؛ روزى را با صدقه فرود آوريد».(4)

امام على و امام صادق عليهما السلام فرموده اند:

«إنّي لأمْلَقُ أحْياناً فَاتاجِرُ اللَّهَ بالصَّدَقَةِ؛

هرگاه نادار و تنگدست مى شويم به وسيله صدقه با خدا معامله مى كنيم».(5)

2. انفاق يك قانون كلّى طبيعى است

در جهان آفرينش انفاق يك قانون عمومى است؛ آفتاب به طور دائم در حال انفاق كردن است و به ما نور و انرژى مى دهد؛ همچنين زمين مرتب به ما مواد غذايى مى دهد. حيوانات هم در حال انفاق به انسان ها هستند. در سازمان بدن هر

ص: 211


1- ميزان الحكمه، ج 5، ص 318
2- بحارالانوار، ج 96، ص 134
3- أعلام الدين، ص 333
4- بحارالانوار، ج 78، ص 68
5- ميزان الحكمه، ج 5، ص 321

موجود زنده اى اين قانون عمومى وجود دارد، قلب انسان تنها براى خود كار نمى كند، بلكه از آنچه دارد به تمام سلول ها انفاق مى كند، مغز و ريه و ساير دستگاه هاى بدن انسان، همه در حال انفاق هستند، و اصولًا زندگى دسته جمعى بدون انفاق مفهومى ندارد. لذا انسان هم بايد هماهنگ با اين مجموعه باشد و آنچه دارد، انفاق كند.

3. انفاق مفهوم وسيعى دارد كه تنها شامل انفاق مالى نمى شود

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«كُلُّ مَعروفٍ صَدَقةٌ»(1)

هر كار نيكى به هر صورت باشد صدقه و انفاق در راه خدا محسوب مى شود، و هر چه انسان براى حوايج زندگى خود و خانواده خود صرف مى كند صدقه نوشته مى شود، و آنچه را كه انسان آبروى خود را با آن حفظ مى كند صدقه محسوب مى گردد.

باز هم رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند:

«إنّ على كُلِّ مُسْلِمٍ في كُلِّ يَومٍ صَدَقَةً، قيل:

مَنْ يُطِيقُ ذلِكَ! قال صلى الله عليه و آله: إمَاطَتُكَ الأَذى عن الطّريقِ صَدَقَةٌ، وإرشادُكَ الرَّجُلَ إلى الطّرِيقِ صَدَقَةٌ وعِيَادَتُكَ المَرِيضَ صَدَقَةٌ وأمرُكَ بالمَعْروفِ صَدَقَةٌ نَهْيُكَ عَنِ المُنكَرِ صَدَقَة وَرَدُّكَ السَّلام صَدَقَةٌ؛

بر هر مسلمانى است كه هر روز صدقه بدهد، عرض شد: چه كسى توان اين كار را دارد؟ فرمود: برداشتن چيزهاى آسيب رسان از سر راه، صدقه است، نشان دادن راه به ديگرى، صدقه است، عيادت از بيمار صدقه است، امر به معروف، صدقه است، نهى از منكر، صدقه است و جواب سلام را دادن، صدقه است».(2)

و همچنين رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند:

«أمْسِكْ لِسَانَكَ فإنّها صَدَقَةٌ تَصَّدَق بِها عَلى نَفْسِكَ؛

زبانت را نگهدار، زيرا اين كار صدقه اى است كه براى خود

ص: 212


1- تفسير قرطبى، ج 6، ص 5389
2- بحارالانوار، ج 75، ص 50

مى دهى».(1)

و فرموده است:

«تَركُ الشَّرِّ صَدَقَةٌ؛ خوددارى از بدى صدقه است».(2)

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«صَدَقَةٌ يُحِبُّها اللَّهُ: إصْلاحٌ بَيْنَ النّاسِ إذا تَفَاسَدوا وتَقَارُبٌ بَيْنَهُم إذا تباعَدُوا؛

صدقه اى كه خدا آن را دوست دارد عبارت است از:

اصلاح ميان مردم، هرگاه رابطه شان تيره شد، و نزديك كردن آنها به يكديگر هرگاه از هم دور شدند».(3)

4. اثرات انفاق

انفاق عمر انسان را طولانى و رزق را زياد مى كند و از مرگ بد جلوگيرى و دفع بلا مى كند. خداوند براى آنها كه انفاق مى كنند عوض قرار مى دهد؛ چرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند:

«مَنْ أَيْقَنَ بِالخُلْفِ سَخَتْ نَفْسُه بالنَّفَقَةِ؛ كسى كه يقين به عوض و جانشين داشته باشد در انفاق كردن سخاوتمند خواهد بود».(4)

5. شرايط انفاق

در آيات و روايات، شرايطى براى انفاق كردن عنوان شده است كه مهمترين آنها را ذكر مى كنيم:

اوّل آنكه از بهترين قسمت مال انتخاب شود نه از اموال كم ارزش؛

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنفِقُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَكُمْ مِّنَ الْأَرْضِ وَلَا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنفِقُونَ وَلَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ حَمِيدٌ»؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد از اموال پاكيزه اى كه به دست آورده ايد! و از آنچه از

ص: 213


1- اصول كافى، ج 2، ص 114
2- بحارالانوار، ج 77، ص 160
3- اصول كافى، ج 2، ص 209
4- نور الثقلين، ج 4، ص 340

زمين براى شما خارج ساخته ايم (از منابع و معادن و درختان و گياهان)، انفاق كنيد، و براى انفاق، به سراغ اموال بى ارزش نرويد در حالى كه خودِ شما، (به هنگام پذيرش اموال) حاضر نيستيد آنها را بپذيريد، مگر از روى اغماض و كراهت، و بدانيد خداوند، بى نياز و ستوده است».(1)

دوم: از اموالى كه مورد نياز شماست انفاق كنيد؛ «وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ»؛ آنها ديگران را بر خود مقدم مى دارند هر چند خودشان به شدّت نيازمند باشند».(2)

سوم: به كسانى انفاق كنيد كه سخت به آن نيازمندند.

چهارم: انفاق بايد از اموال حلال باشد چون خداوند فقط آنها را مى پذيرد؛

«إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ»؛ خداوند تنها از پرهيزكاران مى پذيرد».(3)

در حديثى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند:

«لا يَقْبَلُ اللَّهُ صَدَقَةً مِن غُلولٍ ؛ خداوند هيچ گاه انفاقى را كه از طريق خيانت است، نمى پذيرد».(4)

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه شخصى خدمت حضرت عرض كرد: دو آيه در قرآن است كه من هر چه به آنها عمل مى كنم نتيجه نمى گيرم. امام فرمود: كدام آيه است. عرض كرد: يكى آيه «ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ»؛ مرا بخوانيد تا (دعاى) شما را اجابت كنم».(5) من خدا را مى خوانم اما دعايم مستجاب نمى شود.

(امام جواب داد) آيه دوم اينكه خداوند مى فرمايد: «وَمَا أَنفَقْتُمْ مِنْ شَىْ ءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ»(6) اما من در راه خدا انفاق مى كنم ولى چيزى كه جاى آن را پر كند عايد من

ص: 214


1- سوره بقره، آيه 267
2- سوره حشر، آيه 9
3- سوره مائده، آيه 27
4- تفسير نمونه، ج 23، ذيل آيات 7- / 11 سوره حديد
5- سوره بقره، آيه 267
6- سوره سبأ، آيه 39

نمى شود. امام فرمود: آيا فكر مى كنى خداوند از وعده خود تخلّف كرده؟ عرض كرد: نه. فرمود: پس چرا چنين است؟ عرض كرد نمى دانم. امام عليه السلام فرمود:

«لَوْ أنَّ أحَدَكُم اكْتَسَبَ المَالَ مِن حِلِّهِ، وَأنْفَقَهُ في حِلِّهِ، لَمْ يُنْفِقْ دِرْهَماً إلّااخْلِفَ عَلَيهِ ؛ اگر كسى از شما مال حلالى به دست آورد و در راه حلال انفاق كند هيچ درهمى را انفاق نمى كند مگر اينكه خدا عوضش را به او مى دهد».(1)

حديثى به همين مضمون از رسول خدا وارد شده كه فرموده اند:

«ما تَصَدّقَ أحَدُكُم بِصَدَقةٍ مِن كَسْبِ حَلالٍ- وَلَا يَقبَلُ اللَّه إلّاالطيِّبَ- إلّاأخَذَها الرّحمنُ بِيَمينِه وإن كانَتْ تَمْرَةً فتَرْبُو في كفِّ الرّحمنِ حتّى تكونَ أعْظَمَ مِن الجَبَلِ؛

هيچ كس از شما صدقه اى از درآمد حلالى نمى پردازد- و البتّه خداوند جز حلال قبول نمى كند- مگر اينكه خداوند با دست راست خود آن را مى گيرد حتّى اگر يك دانه خرما باشد، سپس در دست خدا رشد مى كند تا بزرگ تر از كوه شود».(2)

پنجم: اين كه انفاق نبايد همراه با منّت و آزار باشد؛ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى»؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صدقات خود را با منّت و آزار باطل نسازيد».(3)

ششم: انفاق اگر پنهان باشد بهتر است؛ «وَإِنْ تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ»؛ و اگر آنها را مخفى ساخته و به نيازمندان بدهيد براى شما بهتر است».(4)

امام باقر عليه السلام مى فرمايند:

«البِرُّ وَصَدَقَةُ السِّرِّ يَنْفِيانِ الفَقْرَ وَيَزِيد في العُمْرِ ويَدْفَعانِ عَنْ سَبْعِين مِيْتَةِ سُوءٍ؛ نيكوكارى و انفاق پنهانى فقر را برطرف ساخته، عمر را زياد و از هفتاد گونه مرگ و مير بد جلوگيرى مى كند».(5)

ص: 215


1- تفسير برهان، ج 3، ص 353
2- تفسير نمونه، ج 8، ذيل آيات 103- / 105 سوره توبه
3- سوره بقره، آيه 264
4- سوره بقره، آيه 271
5- سفينة البحار، مادّه« صدقة»

امام على عليه السلام فرموده است:

«وَصَدَقَةُ السِّرِّ فإنَّهَا تُكَفِّرُ الْخَطيئَةَ؛ صدقه نهانى است كه گناه را پاك مى كند».(1)

در حديثى امام صادق عليه السلام فرموده اند: جلوى چشم مردم صدقه نده، تا تو را ستايش كنند. زيرا اگر چنين كنى، هر آينه پاداش خود را گرفته اى، بلكه اگر با دست راستت صدقه دادى دست چپت خبردار نشود؛ زيرا آن كس كه به خاطر او پنهانى صدقه مى دهى، پاداش تو را آشكارا خواهد داد.(2)

همچنين مى فرمايند:

«إنّ صَدَقَةَ الليلِ تُطفِى ءُ غَضَبَ الرَّبّ، وَتَمحُو الذَّنبَ العظيم ؛ صدقه شبانه، خشم پروردگار را فرو مى نشاند وگناه بزرگ را پاك مى كند».(3)

هفتم: انفاق بايد همراه با اخلاص باشد؛ «يُنفِقُونَ أَمْوَ الَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ»؛ كسانى كه اموال خود را براى خشنودى خداوند انفاق مى كنند».(4)

هشتم: آنچه را كه انفاق مى كند كوچك و كم اهميّت بشمرد؛ «وَلَا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ»؛ و منّت مگذار و عملت را بزرگ مشمار».(5)

مطلب دوم: امام مى فرمايند: هنگامى كه انسان اجلش فرا مى رسد تمام اعمالش در مقابل چشمش مجسّم مى شود.

در اين زمينه دو بحث را كه مربوط به اين قسمت حديث است به طور مختصر توضيح مى دهيم:

1. تجسّم اعمال

انسان در واپسين لحظه عمرش وقتى كه چشم برزخى او باز مى شود آنچه كه

ص: 216


1- نهج البلاغه، خطبه 110
2- بحارالانوار، ج 78، ص 284
3- بحارالانوار، ج 97، ص 125
4- سوره بقره، آيه 265
5- سوره مدثر، آيه 6

در طول عمرش انجام داده است مانند يك فيلم در مقابل چشمش مى گذرد كه براى مؤمنان بشارت و براى كافران و افرادى كه كار بد انجام داده اند ندامت است؛ اما ندامتى كه توانايى براى جبران آن ندارند. تا زمانى كه چشم برزخى انسان باز نشده در توبه به رويش باز است، اما هنگامى كه چشم برزخى او باز شد و عالم برزخ را ديد، ديگر توبه فايده اى ندارد و پرونده اش بسته مى شود. چه خوب است تا زمانى كه در اين دنيا هست با قطره اشكى گناهان را پاك كند، چرا كه در موقع مرگ يك دريا اشك هم نمى تواند گناه را پاك كند.

اعمال انسان در روز قيامت به صورت هاى مناسبى مجسم مى شود و در برابر شخص ظاهر مى شود و از ديدن اعمال خود اگر بد باشد در وحشت و حسرت فرو مى رود، و اگر اعمال حسنه باشد، شاد و مسرور مى گردد. خداوند مى فرمايد:

«وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً»؛ و (اين در حالى است كه همه) اعمال خود را حاضر مى بينند».(1)

و در سوره زلزال آيه 7 و 8 مى فرمايد: «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ* وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به يكى از كسانى كه تقاضاى موعظه كرده بود فرمودند: ناگزير، همنشينى دارى كه پس از مرگ، همراه تو دفن مى شود، ولى او زنده است و تو مرده اى، اگر او نيك و گرامى باشد، تو را گرامى مى دارد و هرگاه او پست باشد تو را تسليم حوادث مى كند، سپس او با كسى جز تو محشور نمى شود و تو هم با كسى جز او به صحنه رستاخيز نمى آيى، از تو درباره غير آن سؤال نمى شود، بنابراين، سعى كن آن را به صورت شايسته انجام دهى، زيرا اگر آن شايسته باشد، با او انس مى گيرى وگرنه از هيچ كس جز او وحشت ندارى و آن «عمل» تو

ص: 217


1- سوره كهف، آيه 49

است.(1)

و همان حضرت مى فرمايند:

«إنّ المُؤْمِنَ إذا خَرَج مِنْ قَبْرِهِ صُوِّرَ لَهُ عَمَلُهُ في صُورَةٍ حَسَنَةٍ فيقولُ لَهُ: ما أنْتَ؟ فواللَّهِ إنّي لأَراكَ امْرِءَ الصِّدْقِ، فيقولُ لَهُ: أنا عَمَلُكَ، فيكون له نورٌ أوْ قائِدٌ إلىَ الجنّةِ، وإنّ الكافِرَ إذا خرج مِن قبرِهِ صُوِّرَ له عَمَلُه في صُورَةٍ سَيِّئةٍ وَبِشارَةٍ سَيِّئةٍ فيقولُ: مَنْ أنْتَ؟ فَواللَّهِ إنّي لأَراكَ امْرِءَ السَّوءِ، فيقولُ: أنا عَمَلُك، فَيَنْطَلِقُ بِه حتّى يدخُلَ النّارَ؛

مؤمن هرگاه از قبر خود بيرون مى آيد، عملش به صورت زيبايى در برابرش مجسم مى شود. مؤمن به او مى گويد: تو كيستى؟ به خدا قسم كه تو را شخصى خوب و درستى مى بينم. او مى گويد: من عمل تو هستم. پس براى او نورى مى شود يا راهبرى به سوى بهشت. و كافر چون از گورش بيرون مى آيد كردارش به صورتى زشت و بدى در برابرش مجسم مى شود. او مى گويد: تو كيستى؟ به خدا قسم كه تو را بد شخصى مى بينم، او مى گويد: من عمل تو هستم. پس او را مى برد و به آتش مى افكند».(2)

على عليه السلام فرموده است:

«إنّ ابنَ آدَمَ إذا كانَ في آخِرِ يَومٍ مِن أيّامِ الدُّنيا وأوَّلِ يَومٍ مِن أيّامِ الآخِرَةِ مُثِّلَ لَهُ مَالُهُ وَوَلَدُهُ وَعَمَلُهُ فَيَلْتَفِتُ إلى عَمَلِه فيَقولُ: واللَّهَ إنّي كُنْتُ فِيكَ لَزَاهِدٌ وإنّ كُنْتَ عَلَيَّ ثَقِيلًا فَماذا عِنْدَكَ؟ فيقولُ: أنا قَرِينُكَ في قَبْرِكَ وَيَوْمَ نَشْرِكَ حَتّى اعْرَضَ أنا وأنْتَ على رَبِّكَ، قال: فإنْ كانَ للَّهِ وَليّاً أتاهُ أطْيَبَ النّاسِ ريْحاً وَأحْسَنَهُم مَنْظَراً وأحْسَنَهُم رِياشاً، فيَقولُ: أبْشِر بِرَوْحٍ وَرَيْحانٍ وَجَنَّةِ نَعيمٍ ومَقْدَمُكَ خَيْرُ مَقْدَمٍ، فَيَقولُ لَهُ: مَنْ أنْتَ؟ فيقولُ: أنَا عَمَلُكَ الصّالِحُ، إرْتَحِلْ مِنَ الدُّنيا إلىَ الجَنَّةِ؛

هنگامى كه انسان در آخرين روز از ايام دنيا و اوّلين روز از ايام آخرت قرار مى گيرد اموال و فرزندان و اعمال او در برابرش مجسم مى شوند، او نگاهى به اعمالش مى اندازد، مى گويد: من نسبت به شما بى اعتنا بودم هر چند بر دوش

ص: 218


1- تفسير نمونه، ج 2، ذيل آيه 282 سوره بقره
2- ميزان الحكمه، ج 7، ص 40

من سنگين بوديد، الآن چه خبرى براى من داريد؟ عملش مى گويد: من همنشين تو در قبر و روز رستاخيزت هستم تا من و تو در پيشگاه پروردگارت حضور يابيم، سپس امام عليه السلام افزود: اگر دوست خدا باشد عملش به صورت خوشبوترين انسان با زيباترين چهره و جالب ترين لباس ظاهر مى شود، و مى گويد: بشارت باد بر تو به آرامش و نعمت و بهشت پربركت و قدمت خير مقدم است، سؤال مى كند تو كيستى؟ او در جوابش مى گويد: من عمل صالح تو هستم كه از دنيا همراه تو به سوى بهشت مى روم».(1)

در نقلى آمده كه شخص در حال مرگ به اموال خود مى گويد: يك عمر زحمت كشيدم و از حلال و حرام شما را جمع كردم، الان چه كارى از شما براى من ساخته است؟ اموال در جواب مى گويند: وقتى از دنيا رفتى به ورثه اجازه مى دهيم كه به اندازه كفن از ما بردارند. و همچنين شخص در حال مرگ به فرزندان خود مى گويد: زحمت كشيدم شما را بزرگ كردم و الآن مى خواهم از دنيا بروم از شما براى من چه كارى ساخته است؟ آنها مى گويند: وقتى شما از دنيا رفتيد ما شما را غسل داده كفن مى كنيم و تا قبرستان مى بريم.

2. مرگ

ابتدا عناوين بحث را ذكر مى كنيم و تفصيل آن در ضمن حديثى در موضوع «مرگ» ذيل بحث شماره 34 از صفحه 163 تا صفحه 171 گذشت.

حقيقت مرگ، علت ترس از مرگ، سكرات مرگ، لحظه دردناك مرگ، مرگ و باز شدن چشم برزخى، ديدنى ها هنگام مرگ، بشارت هنگام مرگ.

ص: 219


1- نور الثقلين، ج 5، ص 228

ص: 220

40: رازدارى، خوشرويى و خويشتن دارى

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ، وَالْبَشاشَةُ حِبالَةُ المَوَدَّةِ، وَالاحْتِمالُ قَبْرُ الْعيب ها؛ سينه شخص عاقل صندوق اسرار اوست، و خوشرويى، دام محبّت است، و تحمّل ناراحتى ها، قبر عيب ها است».(1)

بعضى ها تصوّر مى كنند كه برنامه هاى دينى و اسلامى فقط به درد آخرت انسان مى خورد، در حالى كه برنامه هاى دينى براى زندگى دنيا هم ضرورت دارد، يعنى زندگى دنيايى بدون دين و عقيده به خدا و مسأله تقوا امكان پذير نيست، و زندگى سالم بايد تحت تعليمات انبيا عليهم السلام باشد. شاهدش همين حديث امام عليه السلام است. امام على عليه السلام در اين حديث سه دستور مى دهد كه براى دنيا و آخرت ما مفيد است:

1. رازدارى

مى فرمايد شخص عاقل سينه اش صندوق اسرار است.

هر فرد و جامعه داراى اسرارى است كه ديگران نبايد از آن آگاه شوند چرا كه

ص: 221


1- نهج البلاغه، حكمت 6

باعث لطمه خوردن و يا احياناً نابودى آن ملّت خواهد شد. مؤمن بايد در حفظ اسرارش بكوشد چون كسى را كه امروز دوست مى دارى شايد فردا دشمنت بشود و زندگى تو را تيره و تار كند، علاوه بر اينكه وقتى اسرار را در اختيار ديگران گذاشتى ديگر سرّ نيست. اخبار و روايات فراوانى در خصوص اهتمام معصومين عليهم السلام به امور اطلاعاتى و اسرار داريم كه در اين زمينه تأكيد داشتند و خود نيز به شدت آن را رعايت مى كردند، رعايت تقيّه در زندگى امامان عليهم السلام از همين مقوله است كه نوعى پنهان كارى و زندگى مخفيانه است براى حفظ جان و دين.

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«أنجَحُ الامورِ ما أحَاط بِهِ الكِتمانُ ؛ موفّق ترين كارها، كارى است كه با كتمان كامل صورت گيرد».(1)

و همان حضرت فرموده اند:

«لا تُودِعْ سِرَّكَ إلّاعِنْدَ كلِّ ثِقَةٍ؛ راز خود را جز به كسى كه مورد اعتماد است مسپار».(2)

و همچنين فرموده است:

«سِرُّكَ مِنْ دَمِكَ فَلا يَجْرِيَنَّ مِن غَير أوداجِكَ ؛ سرّ تو به منزله خون توست كه فقط بايد در رگ هاى تو جارى باشد».(3)

در حديثى امام اميرالمؤمنين على عليه السلام فرموده اند:

«سِرُّكَ سُرورُك إنْ كَتَمْتَهُ، فَإنْ أذَعْتَهُ كانَ ثُبُورُك؛

سرّ تو مايه خوشحالى و سرور توست به شرط آن كه آن را كتمان نمايى، و اگر آن را افشا كنى مايه هلاكت تو مى شود».(4)

همچنين از ايشان روايت شده است كه:

«سِرُّكَ أسِيرُك فإذا أفْشَيْتَهُ صِرْتَ أسِيرَهُ؛

سرّ تو اسير توست اگر آن را افشا كنى تو اسير او مى شوى».(5)

ص: 222


1- ميزان الحكمه، ج 4، ص 427
2- بحارالانوار، ج 77، ص 235
3- اخلاق در قرآن، ج 3، ص 364
4- همان مدرك
5- همان مدرك

در مورد افشاى اسرار اولياء اللَّه و ائمّه عليهم السلام روايات فراوانى وجود دارد كه تأكيد شده بر كتمان اين اسرار و اين اسرار ممكن است اشاره به مقامات معصومين عليهم السلام باشد كه اگر دشمنان از آن آگاه شوند حمل بر غلوّ مى كنند و آن را دستاويزى براى تكفير شيعيان و از ميان بردن آنها مى كنند يا اشاره به اسرار آنها در مورد نشر مكتب اهل بيت عليهم السلام است كه براى دشمنان اهل بيت عليهم السلام حساسيت برانگيز بود و يا اشاره به زمان قيام امام قائم (عج) است، و همان گونه كه بعضى از روايات اشاره دارد، بعضى از ائمّه عليهم السلام تصميم به قيام در برابر حكومت هاى ناسالم را داشتند، ولى چون گروهى از شيعيان ناآگاه اسرار را افشا كردند، آن قيام، عقيم شد.

يكى از شاخه هاى رازدارى، حفظ اسرار نظامى و سياسى كشور است، لذا مى بينيم رسول خدا صلى الله عليه و آله هم خودش نسبت به اين مسأله اهميّت مى داد و هم اصحاب و يارانش را به آن توصيه مى كرد. و ائمّه عليهم السلام هم در اين زمينه تأكيد زيادى داشتند كه نمونه هايى از آن را ذكر مى كنيم:

1. در جنگ احد وقتى لشكر قريش در اردوگاه خود مستقر شدند، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله «حباب بن منذر جموح» را مخفيانه براى كسب خبر ميان آنها فرستاد و به او فرمود: چون برگشتى نزد هيچ يك از مسلمانان به من گزارش نده (پيامبر صلى الله عليه و آله احتمال مى داد بين نيروهاى خودى نيز جاسوسانى از دشمن باشند) مگر اينكه بگويى دشمن را اندك ديده اى، حباب برگشت، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: چه ديدى؟ گفت: اى رسول خدا عددشان را سه هزار تخمين زدم ممكن است اندكى كم يا بيش باشند، دويست اسب همراه دارند و حدود هفتصد نفر نيزه دار، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آيا زن ها را هم ديدى؟ گفت: آرى زن هايى را ديدم كه دائره و طبل داشتند.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: مى خواهند قوم را تحريك كنند و كشته شدگان بدر را به

ص: 223

يادشان بياورند. آنگاه فرمود: به من هم همين خبر رسيده، از ايشان چيزى بازگو نكن، خدا ما را كفايت مى كند و بهترين وكيل است.

2. در بعضى از نقل ها آمده كه عبّاس، عموى پيامبر صلى الله عليه و آله كه يك مسلمان واقعى و غير متظاهر به اسلام بود، پيامبر را از نقشه جنگى قريش آگاه ساخت. عبّاس نامه اى به خط و امضا و مهر خود نوشت و آن را به شخصى از قبيله «بنى غفار» سپرد و او نامه را به پيامبر داد، ولى حضرت مضمون آن را به ياران خود نگفت.(1)

در بعضى از نقل ها آمده كه وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله داشت نيروهايش را برانداز كرد متوجّه شد كه تعدادى از يهودى ها در لشكر هستند، آنها را بيرون كرد و فرمود: نيازى به كمك شما ندارم.

3. در جنگ خندق وقتى «نعيم بن مسعود» اسلام آورد، در ابتدا مأمور اطلاعاتى بود؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله او را براى ايجاد تفرقه بين كفّار و مشركين و يهوديان به شهر مدينه اعزام كرد و او با طرح نقشه حساب شده اى دو گروه متّحد را نسبت به هم بدبين كرد و باعث تفرقه بين آنها شد، اين اقدام به همراه عوامل ديگر به شكست محاصره مدينه و دشمنان پيامبر صلى الله عليه و آله منجر شد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هرگاه سپاهى را براى مأموريتى اعزام مى داشت اشخاص مطمئنى را همراه فرمانده مى فرستاد تا اخبار و اطّلاعات را درباره مديريّت او جمع آورى و ارسال كنند.

4. على عليه السلام علاوه بر جنگ، در مورد كارگزاران حكومتى و دشمنان و مخالفان هم تجسس مى كرد و براى كسب اطّلاع از وضع زندگى مردم نيز اين كار را انجام مى داد.

حضرت على عليه السلام در نامه اى به مالك اشتر نوشت:

«وَ ابْعَثِ الْعُيُونَ مِنْ أَهْلِ

ص: 224


1- فروغ ابديّت، ج 2، ص 31

الصِّدْقِ وَالْوَفَاءِ عَلَيْهِمْ، فَانَّ تَعَاهُدَك فِي السِّرِّ لِأُمُورِهِمْ حَدْوَةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِعْمَالِ الأَمَانَةِ وَالرِّفْقِ بِالرَّعِيَّةِ، وَ تَحَفَّظْ مِنَ الْأَعْوَانِ؛ فَانْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ يَدَهُ إِلَى خِيَانَةٍ اجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَيْهِ عِنْدَك أَخْبَارُ عُيُونِكَ اكْتَفَيْتَ بِذَلِكَ شَاهِداً، فَبَسَطْتَ عَلَيْهِ الْعُقُوبَةَ؛ براى كارگزاران حكومتى، جاسوسان راستگو و وفادار بگمار، چون مراقبت پنهانى تو بر آنهاست كه باعث امانت دارى و مدارا و مهربانى آنها با مردم مى شود.

مواظب اطرافيان باش و خيانت كاران را به مجازات برسان».(1)

حضرت به «سهيل بن حنيف» مى فرمايد:

«فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ البَصْرَةِ دَعَاك إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا، تُسْتَطَابُ لَكَ الْأَلْوَانُ، وَ تُنْقَلُ إِلَيْكَ الجِفَانُ! وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِيْبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ، عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ؛

به من خبر رسيده كه در مجلس اشراف كه فقرا در آن شركت نداشته اند، شركت كردى.(2)

«فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رِجَإِلَّا مِمَّنْ قِبَلَكَ يَتَسَلَّلُونَ إِلَى مُعَاوِيَةَ؛ و به من خبر رسيده كه مردمى كه نزد تو هستند، پنهانى به معاويه مى پيوندند».(3)

به شريح قاضى نامه اى نوشت كه:

«بَلَغَنِي أَنَّكَ ابْتَعْتَ دَاراً بِثَمانِين دِينَاراً، وَ كَتَبْتَ لَهَا كِتَاباً، وَ أَشْهَدْتَ فِيهِ شُهُوداً؛

به من خبر رسيده كه خانه اى را به 80 دينار خريده اى و سند آن را هم نوشته و بر آن شاهد گرفته اى».(4)

5. امام حسن عليه السلام وقتى معاويه دو جاسوس مى فرستد، دستور دستگيرى آنها را مى دهد.

امام حسين عليه السلام هم «محمّد حنفيه» را در مدينه مى گذارد تا جاسوس حضرت باشد.

ص: 225


1- نهج البلاغه، نامه 53
2- نهج البلاغه، نامه 45
3- نهج البلاغه، نامه 70
4- نهج البلاغه، نامه 3

2. خوشرويى

امام مى فرمايد: خوشرويى دام مودّت است، اگر مى خواهى افراد را به خود جلب كنى، خوشرو باش؛ آن چيزى كه تبليغات را مؤثّر مى كند، محبّت بين مردم و مبلّغ است. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند: اى خاندان عبدالمطلب شما نمى توانيد نظر مردم را با بخشيدن مال، جلب كنيد، چون مال شما محدود و افراد نامحدود هستند، بلكه آنها را با اخلاق خود جذب كنيد.

پيشوايان ما نمونه بارز خوشرويى در جامعه بودند كه ذكر حالات آنها درس هاى زيادى براى زندگى ما دارد.

1. در حالات على عليه السلام آمده كه آن حضرت عازم كوفه بود، يك نفر يهودى با آن حضرت همسفر شد، هنگامى كه بر سر دوراهى رسيدند، مرد يهودى با كمال تعجّب ديد على عليه السلام راه كوفه را رها كرد و از راهى كه او عازم بود آمد. عرض كرد:

مگر شما نفرموديد قصد كوفه را داريد، پس چرا راه كوفه را رها كرديد؟ فرمود:

همسفر بايد احترام همسفرش را نگه دارد و براى تكميل آن بايد هنگام جدايى مقدارى همسفرش را بدرقه كند. اين گونه پيامبر ما به ما دستور داده است.

يهودى با تعجّب پرسيد آيا اين دستور پيامبر شماست؟ فرمود: آرى. يهودى گفت: لابد كسانى كه از او پيروى كردند به خاطر اين كارهاى بزرگوارانه و اعمال انسانى اوست، من هم گواهى مى دهم كه آيين شما حق است. اين سخن را گفت و مسلمان شد.(1)

2. در حديثى آمده:

«حَضَرَت امْرأَةٌ عِنْدَ الصِّدِّيقَةِ فاطِمَةَ الزّهراءِ عليها السلام فقالت: إنَّ لِي وَالِدَةً ضَعِيفَةً وَقَد لُبِّسَ عَلَيها في أمْرِ صَلاتِهَا شَيْ ءٌ وَقَدْ بَعَثَتْنِي إلَيْكِ أسْأَلُكِ.

فَأجَابت ها فاطِمَةُ عليها السلام عنْ ذِلكَ، فَثَنَّتْ، فأجَابَتْ، فَثَلَّثَتْ، فأجَابَتْ، إلى أنْ عَشَّرَتْ فأجابَتْ، ثُمَّ خَجِلَتْ مِنَ الكَثْرَةِ فَقالَتْ: لَاأشُقُّ عَلَيْكِ يا ابْنَةَ رَسولِ اللَّهِ. قالتْ فاطِمَةُ:

ص: 226


1- سفينة البحار، مادّه« خلق»

هَاتِي وَسَلِي عمّا بَدا لَكِ، أرَأيْتِ مَنِ اكْتُرِي يَوْماً يَصْعَدُ إلى سَطْحٍ بِحِمْلٍ ثقِيلٍ وكِرَاهُ مَاءَةُ ألْفِ دِينارٍ، يَثْقُلُ عَلَيْهِ؟ فقالت: لا. فقالَت: اكْتُرِيْتُ أنا لِكُلِّ مَسْأَلَةٍ بأكْثَرَ مِن مِلْ ءِ مَا بَيْنَ الثَّرى إلىَ العَرْشِ لُؤْلُؤاً، فأحْرى أنْ لا يَثْقُلَ عَليَّ؛

زنى خدمت فاطمه زهرا عليها السلام رسيد و گفت: مادر پير و ضعيفى دارم، و در مسائل نمازش مشكل براى او پيش آمده، مرا فرستاده است كه از آن سؤال كنم، حضرت پاسخ او را بيان فرمود، ولى آن زن سؤال ديگرى مطرح كرد. حضرت پاسخ داد، براى سومين بار سؤال كرد و پاسخ شنيد و اين كار را تا ده بار تكرار كرد، و حضرت هر بار پاسخ او را گفت، سپس آن زن گفت: ديگر به شما زحمت نمى دهم اى دختر رسول خدا. حضرت زهرا عليها السلام فرمود: هر چه مى خواهى سؤال كن، آيا اگر كسى بر عهده بگيرد كه بار سنگينى را از محلّ بلندى بالا ببرد و كرايه آن صد هزار دينار باشد، سنگينى بار، او را زحمت خواهد داد؟ زن عرض كرد: نه، حضرت فرمود: هر سؤالى كه تو از من مى كنى و من پاسخ مى گويم، به اندازه فاصله ميان زمين و عرش مملوّ از لؤلؤ، پاداش من خواهد بود، به طريق اولى چنين بار بر من سنگين نخواهد بود».(1)

3.

«إنّ شامِيّاً رآهُ (الإمام الحسن عليه السلام) راكِباً فَجَعَلَ يَلْعَنُهُ والحَسَنُ عليه السلام لَايَرُدُّ، فَلَمّا فَرغَ أقْبَلَ الحسنُ عليه السلام فسَلّمَ عَلَيْهِ وَضَحِكَ فقال: أيّها الشّيخُ أظُنّك غَريباً وَلَعَلَّكَ شَبَّهْتَ فَلَو اسْتَعْتَبْتَنا أعْتَبْناك ولَو سَألْتَنا أعْطَيْناكَ ولَو اسْتَرْشَدْتَنا أرْشَدْنَاكَ ولَو اسْتَحْمَلْتَنا أحْمَلْنَاكَ وإنْ كُنْتَ جائِعاً أشْبَعْناكَ وإن كَنْتَ عُرْيَاناً كَسَوْناكَ وإن كُنْتَ مُحْتاجَاً أغْنَيْناكَ وإنْ كُنْتَ طَرِيداً آوَيْنَاكَ وإنّ كانَ لَكَ حاجَةٌ قَضَيْناها لَكَ، فَلَو حَرّكْتَ رَحْلَكَ إلَيْنا وكَنْتَ ضَيْفَنا إلى وَقْتِ ارْتِحالِك كانَ أعْوَدَ عَلَيكَ، لأنّ لنا مَوْضِعاً رَحْباً وَجاهاً عَرِيضاً وَمالًا كثيراً. فلمّا سَمِعَ الرَّجُلُ كَلامَهُ بَكى ثمّ قالَ: أشْهَدُ أنَّكَ خَلِيفَة اللَّهِ في أرْضِهِ، اللَّهُ أعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَل رِسَالَتَهُ، وكُنْتَ أنْتَ وأبوكَ أبْغَضَ خَلْقِ اللَّهِ إليَ

ص: 227


1- بحارالانوار، ج 2، ص 3

والآنَ أنْتَ أحَبُّ خَلْقِ اللَّهِ إليَّ، وَحَوَّلَ رَحْلَهُ إلَيْهِ، وكانَ ضَيْفَهُ إلى أنِ ارْتَحَلَ؛

روزى يك مرد شامى امام حسن عليه السلام را در كوچه هاى مدينه ديد كه سوار بر مركب است شروع به لعن و ناسزا به آن حضرت كرد، امام پاسخى به او نمى گفت، هنگامى كه از لعن و ناسزا فراغت حاصل كرد، امام رو به او كرد و سلام فرمود و در چهره او خنديد و فرمود: اى مرد محترم گمان مى كنم كه تو در اين ديار غريبى و حقايق بر تو مشتبه شده است هرگاه از ما طلب عفو كنى، تو را مى بخشم و اگر چيزى بخواهى، به تو مى دهم، اگر راهنمايى بخواهى تو را راهنمايى مى كنم، و اگر مركبى از ما بخواهى در اختيارت مى گذارم، اگر گرسنه اى سيرت مى كنم، و اگر از جايى رانده شده اى پناهت مى دهم، هر حاجتى داشته باشى برآورده مى كنم. و اگر دعوت من را بپذيرى و به خانه من بيايى و ميهمان من بشوى، تا موقع حركت از تو پذيرايى مى كنم؛ من خانه بزرگى دارم و امكانات زيادى همراه با مال فراوان در اختيار دارم.

هنگامى كه آن مرد اين سخن محّبت آميز را شنيد گريه كرد و گفت: گواهى مى دهم كه تو خليفة اللَّه در زمين هستى، خدا آگاه تر است كه نبوّت را در كدام خاندان قرار دهد. پيش از آن كه اين محبّت را از شما ببينم تو و پدرت مبغوض ترين خلق خدا در نزد من بودى، و اكنون محبوب ترين بندگان خدا در نظر من هستى، اين را گفت و به خانه امام آمد و تا روزى كه مى خواست از آنجا برود، ميهمان امام بود».(1)

4.

«وجاءَهُ (الإمام الحسين عليه السلام) رَجُلٌ مِن الأنصارِ يُريدُ أنْ يَسْأَلَهُ حَاجَةً فَقالَ عليه السلام:

يا أخا الأنصارِ صُنْ وَجْهَكَ عَنْ بَذْلِ المَسْأَلَةِ وارْفَعْ حَاجَتَكَ في رُقْعَةٍ فإنّي آتٍ فيها مَا سَارّكَ إنْ شاءَ اللَّهُ، فَكَتَبَ: يا أبا عَبدِ اللَّهِ إنّ لِفُلانٍ عليَّ خَمْسَماءَةِ دِينارٍ وَقَدْ ألَحَّ بي فَكلِّمْهُ يُنْظِرني إلى مَيْسِرَةٍ، فَلمّا قرأ الحسين عليه السلام الرُّقْعَةَ دَخَلَ إلى مَنْزِلِه فأخْرَجَ صُرَّةً

ص: 228


1- بحارالانوار، ج 43، ص 344

فيها ألْفُ دِينارٍ وقال عليه السلام له: أمّا خَمْسُماءَةٍ فَاقْضِ بها دَيْنَكَ وأمّا خَمْسُماءَةٍ فَاسْتَعِنْ بِها عَلى دَهْرِك وَلا تَرْفَعْ حَاجَتَكَ إلّاإلى أحَدِ ثَلاثَةٍ: إلى ذِي دِيْنٍ أو مُروءَةٍ أو حَسَبٍ فَأمّا ذُو الدِّيْنِ فَيَصُونُ دِيْنَهُ وأمّا ذو المُروءَةِ فَإنَّهُ يَسْتَحِي لِمُروءَتِه وأمّا ذو الحَسَبِ فَيَعْلَمُ أنّكَ لم تُكْرِم وَجْهَكَ أنْ تَبْذُلَهُ لَهُ فِي حاجَتِك فَهُوَ يَصونُ وَجْهَكَ أنْ يَرُدُّكَ بِغَيْرِ قَضاءِ حَاجَتِكَ؛

پيرمردى از انصار خدمت امام حسين عليه السلام آمد و حاجتى داشت.

امام فرمود: «آبروى خود را حفظ كن از اينكه بخواهى آشكارا از من تقاضا كنى، حاجتت را در كاغذى بنويس و به من ده و من كار خود را انجام مى دهم». او نامه اى نوشت: «اى ابا عبداللَّه، فلان كس پانصد دينار از من طلبكار است و از من مى طلبد از او بخواهيد كه به من مهلت دهد تا توانايى پيدا كنم». هنگامى كه امام حسين عليه السلام نامه او را خواند داخل منزل شد، كيسه اى آورد كه در آن هزار دينار بود (هزار مثقال طلا) فرمود: پانصد دينار را براى اداى دين به تو دادم و با پانصد دينار ديگر مشكلات زندگانيت را حل كن و هرگاه خواستى تقاضا كنى از يكى از سه كس تقاضا كن، يا فرد دين دار، يا صاحب شخصيت، يا بزرگ زاده اى؛ چرا كه دين دار، دينش سبب مى شود كه آبروى تو را حفظ كند، و انسان با شخصيت به خاطر شخصيتش شرم مى كند كه حاجتت را انجام ندهد، و بزرگ زاده مى داند كه تو بى جهت از او خواهش نكرده اى، لذا آبروى تو را حفظ مى كند و تقاضاى تو را بى جواب نمى گذارد».(1)

5. مردى از دشمنان اهل بيت عليهم السلام نزد امام سجاد عليه السلام آمد و حضرت را ناسزا و دشنام داد، امام در جواب چيزى نفرمود، وقتى آن مرد رفت، امام به حاضران فرمود: اكنون دوست دارم با من بياييد برويم نزد آن مرد، تا جواب مرا از دشنام او بشنويد، عرض كردند اى كاش جواب او را همان اوّل مى داديد، حضرت حركت كرد در حالى كه آيه «الْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»(2) را

ص: 229


1- اخلاق در قرآن، ج 3، ص 154. به نقل از تحف العقول، ص 178
2- سوره آل عمران، آيه 134

مى خواند. راوى اين حديث مى گويد: از خواندن اين آيه دانستيم كه امام در نظر ندارد كه برخورد تندى با او كند. هنگامى كه به در خانه او رسيدند، حضرت از پشت در صدا زد، فرمود: بگوييد: على بن الحسين است. هنگامى كه آن مرد متوجّه شد كه امام با جماعتى در خانه او آمدند، وحشت كرد و خود را براى شرّ و ناراحتى آماده كرد، هنگامى كه حضرت او را ديد فرمود: اى برادر تو نزد ما آمدى و چنين و چنان گفتى، هرگاه بدى هايى كه به من نسبت دادى راست باشد از خدا مى خواهم كه مرا بيامرزد، و اگر دروغ گفتى و تهمت زدى از خدا مى خواهم كه تو را بيامرزد. آن مرد از اين بزرگوارى و خوش رفتارى شرمنده شد پيشانى امام را بوسيد و گفت آنچه من گفتم در تو نيست، و من به اين بدى ها سزاوارترم.(1)

6. مردى از اهل شام در مدينه منزلى خريد و غالباً به مجلس امام باقر عليه السلام مى آمد و مى گفت: اشتباه نشود من به خاطر محبّت و دوستى به منزل شما نمى آيم، بلكه در روى زمين، كسى از شما اهل بيت عليهم السلام نزد من مبغوض تر نيست، و مى دانم دشمنى با شما اطاعت خدا و اطاعت رسول خدا صلى الله عليه و آله است، ولى چون تو داراى فضائل و علوم مختلف همراه با فصاحت بيان هستى، از سخنانت خوشم مى آيد لذا به مجلس تو مى آيم.

امام فرمود:

«لَنْ تَخْفى عَلَى اللَّهِ خافِيَةٌ؛ چيزى بر خدا پنهان نيست».

مدّتى گذشت، به امام خبر دادند كه مرد شامى بيمار شده، مرد شامى به بازماندگانش سفارش كرده بود، هنگامى كه من مُردم نزد محمّد بن على الباقر عليه السلام برويد و از او بخواهيد كه بر من نماز بگذارد، و به او بگوييد كه من چنين وصيتى كردم. صبحگاهان بود كه به امام خبر دادند او از دنيا رفته و چنين وصيّتى كرده است- در حالى كه امام عليه السلام در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله مشغول تعقيب نماز صبح بود-

ص: 230


1- منتهى الآمال، ج 2، ص 4

امام فرمود: عجله نكنيد تا من بيايم، سرزمين شام سرزمين سرد، و حجاز، منطقه گرم است، ممكن است اين شخص گرمازده شده باشد، امام دو ركعت نماز خواند و دست به دعا برداشت، و مدّتى دعا كرد. سپس برخاست و به منزل آن مرد شامى آمد و با صداى بلند آن مرد را صدا زد. مرد شامى گفت:

«لَبّيكَ يَابنَ رَسُولِ اللَّهِ

» حضرت او را نشاند و تكيه به چيزى داد، غذاى رقيقى براى او طلب كرد، و به او نوشاند، سپس فرمود: سينه و شكم او را خنك كنيد آنگاه حضرت بازگشت، چيزى نگذشت كه مرد شامى از بيمارى خوب شد، خدمت امام آمده گفت: عرض خصوصى دارم. حضرت مجلس را خلوت كرد، مرد شامى عرض كرد: من شهادت مى دهم كه تو حجّت خدا بر خلقى، و هر كس راهى جز راه شما برود گمراه و زيان كار است. حضرت فرمود: مگر چه شده؟ عرض كرد: شكى ندارم كه روح مرا قبض كردند و مرگ را با چشم خود ديدم ناگاه صدايى شنيدم كه مى گفت روح او را به تنش بازگردانيد چون محمد بن على عليه السلام از ما درخواست كرده است.(1)

اين موارد كه ذكر كرديم گوشه هايى از سيره پيشوايان دين ما بود كه با خوشرويى و حسن خلق حتّى دشمنان را به خودشان جذب مى كردند و اين درسى است براى همه ما كه در زندگى خودمان اين گونه باشيم.

در مقابل اگر انسان در زندگى بدخلق و خشن باشد باعث نفرت و انزجار ديگران از او خواهد بود و اين گونه افراد در جامعه منزوى هستند و لذا در روايات ما شديدترين تعبيرات درباره سوء خلق آمده:

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«إيّاكُم وسُوءُ الْخُلْقِ فَانَّ سُوءَ الْخُلْقِ فِى النّارِ لا مُحالَةَ؛ از بداخلاقى بپرهيزيد كه اين عمل سرانجام در آتش است».(2)

ص: 231


1- منتهى الآمال، ج 2، ص 63
2- بحارالانوار، ج 68، ص 383

حضرت على عليه السلام فرموده است:

«اشَدُّ الْمَصائِبِ سُوْءُ الخُلْقِ ؛ شديدترين مصيبت ها اخلاق بد است».

و همچنين فرموده اند:

«لا عَيْشَ لِسَيِ ءِ الخُلْقِ ؛ انسان بداخلاق زندگى ندارد».(1)

3. خويشتن دارى

امام مى فرمايد: خويشتن دارى قبر عيب هاست، چون انسان ممكن است عيب هاى زيادى داشته باشد اما اگر بتواند خويشتن دارى كند عيبش ظاهر نمى شود؛ مثلًا اگر حسود است بايد تحمّل كند تا رسوا نشود يا كينه دارد بايد تحمّل كند و اظهار نكند و الا رسوا مى شود. و همچنين عيب هاى ديگر باطنى كه دارد سعى كند در خودش داشته باشد و اظهار نكند.

از خدا مى خواهيم كه آبروى ما را در دنيا و آخرت حفظ فرمايد.

ص: 232


1- شرح غرر، ج 6، ص 400

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109